20 اسلاید صحیح/غلط توسط: Miraclous2021 انتشار: 4 سال پیش 51 مرتبه انجام شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
اینم یه ادامه ی دیگه از آخر فصل سه.
(اینجا شما شخصیت خودتونو دارین) سلام اسم من emma من از یه بعد دیگه اومدم و قدرت های جادویی نامحدود دارم و می تونم هر آرزویی رو برآورده کنم من می خواستم کاری کنم که آدرین و مرینت بهم برسن (لیدی و کت) من یه پورتال باز کردم و رفتم به اتاقی که گابریل توش یه مانیتور داره و رو اون طراحی می کنه اونجا بود. من گفتم سلام گابریل گابریل وقتی صدای منو شنید با تعجب و عصبانیت برگشت و گفت توکی هستی؟ تو خونه من چی کار می کنی؟ چجوری اومدی داخل؟
من بهش گفتم آروم باش همه چی رو توضیح میدم ولی اول به ناتالی بگو بیاد چون با هر دو دوتاتون کار دارم گابریل ناتالی رو صدا زد و ناتالی اومد و به گابریل گفت این دیگه کیه؟ و با تعجب به من نگاه کرد گفتم بشینید تا براتون همه چی رو توضیح بدم بهشون گفتم اسم من اما نه من از یه بعد دیگه اومدم و قدرت های جادویی نامحدود دارم و می تونم هر آرزویی رو برآورده کنم من گابریل گفت هر آرزویی؟ منم گفتم آره هر آرزویی قیافش خیلی خوشحال بود (دلیلشو خودتون می دونین) بهشون گفتم من همه چیز و راجبتون می دونم پس
نمی تونین چیزی رو ازم پنهان کنین گابریل گفت مثلاً چی؟ گفتم می دونم شما حاکماث و مایورا هستین پس نورو و دوسو بیاین بیرون نورو و دوسو اومدن بیرون برای نورو دوسو یه قلعه کیکی نسبتا بزرگ درست کردم و اونام داشتن می خوردن به گابریل و ناتالی گفتم ولی من با این چیزا کاری ندارم بریم سر اصل مطلب من می تونم امیلی رو بهتون برگردونم اما چند تا شرط دارم گابریل گفت چه شرطی؟ گفتم آدرین باید آزاد باشه نورو و دوسو ام همینطور گابریل قبول کرد بعد رفتیم جلوی تابلوی امیلی و گابریل چند تا دکمو رو فشار داد و یهو
زیر دامون باز شد و ما رفتیم پایین جایی که امیلی بود بعد من با دستام یکم جادو کردم و چندتا نور جلوی امیلی رو گرفت امیلی چشاشو باز کرد گابریل خیلی خوشحال بود و امیلی رو محکم بقل کرد و ناتالی هم خوشحال بود
امیلی با تعجب از گابریل پرسید چه اتفاقی افتاده من چرا اینجام من به گابریل یه چشمک زدم و اونم
به امیلی گفت هیچی فقط تو یه هفته بیهوش بودی و تو این یه هفته کلی اتفاق افتاده منم حافظه امیلی رو درست کردم که با تاریخ و ابر قهرمانا و بقیه افراد مشکلی نداشته باشه و راحت باشه بعد
به ناتالی گفتم که می خوام آدرین و ببینم اون منو برد به اتاق آدرین و من دوسو و نورو رو هم با خودم بردم ناتالی به آدرین گفت این اما عه منو پدرت می خوایم با هم آشنا شدیم بعد ناتالی درو بست و رفت من گفتم سلام آدرین اون گفت سلام گفتم من همه چیز و می دونم پس چیزیو قایم نکن بعد
یه فلعه بزرگ از پنیر کممبر درست کردم و گفتم کاشکی یکی بود که این و می خورد که پلگ دیگه صبرش تموم شد و از جیب آدرین اومد بیرون و گفت من تسلیمم گفتم پلگ از دست تو ای شکم متحرک
آدرین با تعجب به من نگاه می کرد و گفت تو دیگه کی هستی از کجا میدونید منم بهش همه چیز و توضیح دادم و دوسو و نورو ام اومدن بیرون ولی بهش نگفتم که گابریل و ناتالی حاکماث و مایورا هستن اون با تعجب به من نگاه کرد و گفت اینا کوامی های حاکماث و مایورا ان؟ منم گفتم آره پلگم حواسش به پنیراش بود که نورو دوسو گفتن سلام پلگ مهمون نمی خوای پلگ اونا رو دید خوشحال شد ولی گفت حق ندارید به پنیرای من دست بزنین (ای شکمو)
بعد من به آدرین درباره مادرش گفتم و اون خیلی خوشحال شد با عجله از اتاقش بیرون اومد و
بعد با عجله پرید تو بقل مامانش بعد امیلی گفت آدرین فقط یه هفته نبودما آدرین اول تعجب کرد ولی بعد قضیه رو فهمید و به مادرش گفت این یه هفته واسه من اندازه یه سال بود بعد ما برگشتیم تو اتاق و بهش گفتم تو لیدی باگ و دوست داری؟ گفت آره خیلی گفتم
پس یه چند دقیقه وایسا تا من برم با لیدی باگ باگ صحبت کنم راستی من با پدرت صحبت کردم و اونم قبول کرد که تو مثل دوستات آزاد باشی و هر جا بخوای بری آدرین خوشحال شد و از من تشکر کرد بعد من رفتم دنبال مرینت مرینت تو اتاقش بود و داشت دفتر چه خاطراتش و می نوشت که
من از بالکن اومدم تو تیکی قایم شد مرینت ترسید و گفت تو دیگه کی هستی من بهش گفتم بشین مرینت بعد همه چیز و براش توضیح دادم و بهش گفتم من همه چی رو می دونم پس چیزیو ازم قایم نکن بعد گفتم تیکی بیا بیرون تیکی اومد بیرون و دوسو و نورو هم بیرون اومدن تیکی خیلی خوشحال شد و بقلشون کرد منم بهشون خوراکی دادم تا با خودشون ببرن تو جعبه ی آرزوها بعد مرینت بهم گفت
پس تو میدونی حاکماث و مایورا کی هستن؟ گفتم آره ولی بهشون قول دادم به کسی نگم دیگه هم آکوما و سنتی مانستری در کار نیستش مرینت خوشحال شد
بهش گفتم تو هنوزم آدرین و دوست داری؟ دستپاچه شد و با لکنت گفت آره گفتم دوست داری بهش برسی ؟ با خوشحالی گفت معلومه گفتم پس با تیکی و نورو و دوسو بیا خونه آدرین بعد با هم رفتیم و نورو و دوسو هم رفتن پیش گابریل و ناتالی لیدی باگ (مرینت) با دستپاچگی اومد داخل که
که آدرین اومد بعد با خوشحالی گفت خوش اومدین منتظرتون بودم
مرینت با لکنت به آدرین گفت چیزه تو اما رو می شناسی؟ منم به لیدی باگ گفتم قبل از تو پیش آدرین بودم بعد بهش گفتم می تونی بهش نشون بدید که کی هستی لیدی باگ گفت ولی آخه گفتم دیگه حاکماث و مایورا بی نیستش پس میتونی بعد لیدی باگ گفت اسپوتس آف و تبدیل به مرینت شد آدرینم با تعجب به مرینت نگاه کرد و گفت پلگ بیا بیرون پلگ اومد و مرینت فهمید که آدرین کت نوار و سرخ شد بعد داشت تو دلش به خودش می گفت یعنی این همه مدت آدرین منو دوست داشته و من بهش جواب رد می دادم وای نه الان که فهمیده حتما ازم متنفر میشه و منم نمی تونم باهاش ازدواج کنم و یه همستر بگیرم به اسمه که تیکی بهش گفت مرینت کجایی بعد آدرین
مرینت و بغل کرد مهمونا بوس کردن منم اشکم در اومده بود بعد باهم رفتیم پیش ناتالی و گابریل بعد آدرین به پدر و مادرش گفت این مرینته دختری که دوسش دارم و می خوام باهاش ازدواج کنم قبلا باهاش آشنا شدین همچنین اون یه طراحه و می تونن به من برای بهتر شدن کمک کنه پدر و مادر آدرین قبول کردن مرینت و آدرین خوشحال رفتن پیش آندره که بستنی بخورن که
مرینت گفت به پدر و مادر منم بگیم مرینت و آدرین به پدر و مادر مرینت گفتن و اونام خوشحال مشغول درست کردن کیک عروسی شدن بعد مرینت و آدرین رفتن پیش آندره و آندره به مرینت بستنی هلو و نعناع داد (آدرین) و به آدرین و بستنی بلوبری و تمشک و آلبالو با تکه های شکلات داد (لیدی باگ) (منم پیششون بودم) بعد با هم رفتیم به برج ایفل بعد من بهشون دو تا دستبند همرنگ لباساشون دادم که وقتی تبدیل می شدن رنگشون عوض می شد و اینجوری کسی شک نمی کرد اون دستبندا برای این بود که هر وقت به کمکم نیاز داشتن منو باهاش خبر کنن بعد اونجا رو تبدیل به یه فضای رمانتیک کردم و یه اونا همو بغل کردن و همو بوسیدن قرار بود فردا عروسی متن و همه هم دعوت بودن جز لایلا و کاگامی و لوکا (کلویی هم خدا رو شکر هم نیویورک بود) بعد عروسی براشون یه خونه خیلی قشنگ درست کردم که توش همسترم داشت مرینت و آدرین خیلی ذوق کردن و
باهام خداحافظی کردن و رفتن تو خونشون الان پنج سال گذشته منم تو این چندسال چندبار به کمکشون رفتم (نه به خاطر آکوما و سنتی مانستر ها) امروزم به دیدنشون رفته بودم الان مرینت و آدرین یه دختر دارن به اسم اما (هم اسم منه ) اما همچنان ابر قهرمانان و تو کار مد هم هستن الان آدرین یه مدل معروفه و مرینت هم اندازه اون معروفه و از همه جای دنیا براشون دعوت نامه شو مد میاد و اونا رو به زوج مد خوشبخت و لیدی باگ و کت نوارم به زوج ابر قهرمان و یه زوج واقعی می دونن. (پایان)
20 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
بی نظیر نمیدونم چطوری کسی اینو لایک نکرده معرکه بود
هستی جان فکر کنم تستت عدم تایید شده
عاااالی بود.
منم دو تا تست ساختم وقتی اومد میگم اسم یکیش عشق میراکلسی هست و اونیکی سگ شکاری،هردو یک داستان میراکلسی هستن ولی هنوز تو بررسی هستن