
ببخشید کمه به خاطر امتحانا🙁
یهو یه چیزی با سرعت از کنار گوشم رد شد! بعدش یه نفر منو محکم گرفت و کشید سمت خودش! من جیغ کشیدم و گفتم(ولم کن!) بعد یه صدایی در گوشم گفت(بابا منم جک!) بعد منو تکیه داد به دیوار و به دور و اطرافش نگاه کرد. بعد به من نگاه کرد و گفت(حالت خوبه؟) سرمو به نشونه (اره) تکون دادم و جک نفس عمیقی از رو اسودگی کشید. بعد گفت(همین جا بمون تکون نخور! یکم دیگه دیگو یا جسی میان پیشت و میبرنت یه جای امن. باشه؟!) خواستم بگم باشه که یهو دیدم یه نفر با یه شمشیر عجیب غریب داره میاد سمت جک!
جیغ زدم و گفتم(پشت سرت!) جک برگشت و با دیدن اون جن شمشیر به دست از ترس دادی زد و همون لحظه جنه شمشیرشو اورد بالا و تا شمشیرش بیاد پایین، جک منو سمت خودش کشید و جا خالی داد و شمشیر اون جنه رفت تو دیوار! جک نفس عمیقی کشید و تکیه داد به دیوار. بعد یهو گفت(لیا بخواب زمین!) و خودش خوابید زمین. منم همون کارو کردم و دیدم یه تیر رفت توی دیوار! وای خدا خودت کمکم کن! جک اومد سمت من و گفت(لیا... برو زیر یکی از میزا) گفتم(چرا؟!) جک گفت(فقط بروووووووو!!) منم گفتم(باشه) و رفتم سمت نزدیک ترین میز و رفتم و زیرش قایم شدم. میز 6 نفره بود و میشد زیرش قایم شد.
با تعجب به صحنه های مقابلم نگاه کردم. مهمونی تبدیل به جنگ شد! همه داشتن با هم میجنگیدن! شمشیر ها بعضی هاشون اتشین بودن. با یه ضربه هم میکشتن هم میسوزوندن! یهو دیگو رو دیدم که انگار داره دنبال چیزی میگرده. با دقت نگاهش کردم و دیدم داره یه چیزی میگه. گوشامو تیز کردم و فهمیدم که داره منو صدا میزنه! میخواستم بلند شم برم سمتش ولی یهو دیدم یه غول عجیب غریب یقه دیگو رو از پشت گرفت و بلندش کرد! من از ترس هینی کشیدم و از زیر میز اومدم بیرون. همون لحظه غوله دیگو رو انداخت اون طرف و گفت(جن اتشینه به دردمون نمیخوره!) دیگو که با کمرش افتاده بود رو زمین. یه لحظه احساس کردم نفس نمیکشه. ولی بعد شروع کرد به آه و ناله کردن. با ترس رفتم سمت دیگو تا ببینم حالش چه طوره بالا سرش نشستم و گفتم(دیگو خوبی؟!). دیگو با همون حالت ناله و زاری گفت(لیا... فرار کن!) خواستم بگم چرا که یهو یکی دهنمو گرفت و و گفت(تکون نخور!)
همون لحظه دیدم دنیل با لبخند عجیبی زل زده به من! مفهوم این لبخندشو نمیفهمیدم! تو فکر بودم که یهو اونی که از پشت منو گرفته بود با حیرت گفت(وای خدای من! دَنی نونمون تو روغنه این یکی دورگست! دورگه جن و ادمیزاد!) بعد دهنمو ول کرد. ولی هنوز منو محکم گرفته بود! لبخند عجیب دنیل پر رنگ تر شد و چند قدم اومد سمت من... دهنشو اورد نزدیک گوشم و گفت(بد اوردی! خیلی بد اوردی!) بعد با انگشتاش موهامو برد پشت گوشم و چشمام سیاهی رفت و بی هوش شدم!(بد بخت هی داره بی هوش میشه😐😂)
(تا اطلاع ثانوی داستان از زبان دیگو تعریف میشه🙂) تو گیر و دار جنگ بودیم که یهو یاد لیا افتادم! وای یعنی کجاست؟ حالش خوبه؟! اَه! نباید میذاشتم دیوید حافظشو پاک کنه! داشتم دنبال لیا میگشتم ولی پیداش نمیکردم! نا چار صداش زدم(لیا!) ولی خب تو این سر و صدا کی صدای منو میشنوه! خواستم یه بار دیگه صداش بزنم که یهو یکی یقه مو از مشت گرفت و بلندم کرد! یه لحظه فکر کردم قراره بمیرم چشمامو بستم و اماده مرگ شدم ولی...
یکم بعد گفت(جن اتشینه به دردمون نمیخوره!) و طوری منو انداخت زمین که فکر کنم قطع نخاع شدم/: یه لحظه اصلا نفسم بالا نیومد! یه یه چیزی وحشت ناکی رو فهمیدم! اونی که منو انداخت از جن هایی بود که توی جنگ ها غنیمت جمع میکرد یا جن هایی که خیلی قدرتمند بودن رو میبرد تا از قدرتشون سو استفاده کنه!این یعنی جون لیا در خطر بود! لیا دورگست و واسه هر جنی با ارزشه! درگیر این افکار اشفتم بودم که دیدم لیا بالا سرمه!
لیا گفت(دیگو خوبی؟) خواستم بگم خوبم فرار کن ولی صدام به سختی در میومد! یهو دیدم اون غوله داره میاد سمتش و تنها کاری که تونستم بکنم این بود که بگم(لیا... فرار کن!) اما تا لیا متوجه حرفم بشه اون غول عجیب غریب از پشت گرفتش! بعد بردش اون طرف که دیگه تو زاویه دید من نبود! بعدش دیویدو بالا سرم دیدم با وضعیت اشفته و لباسای خونی و سر و صورت خیس عرق اومد بالا سرم گفت(دیگو... دیگو... داداشی خوبی؟!) تا خواستم جوابشو بدم بیهوش شدم و دیگه هیچی نفهمیدم....
این پارت هم تموم شد(: ببخشید کم بود اخه فردا امتحان ریاضی دارم الانم وسط کلاس جبرانی ریاضی دارم اینو مینویسم😐 قول میدم پارت بعد طولانی تره(:
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ج چ : از اون دیوید نکبت
😂😂👍👨🦯
سلام دوستان🙋🙋
نمیدونم کسی این کامنت رو میبینه یا نه ولی من دوباره اومدم
پارت جدید رو هم گذاشتم🤗🤗
خب دیگه همین بود خدافظ😁😂🙋
😐😂😂😂😂بش
😐😐😂😂😂
یوسف داداااششش
من اومدمممم
🤧بیا ببین داس ممد با چ ذوقی اومده دلت میاد ج ندی؟🥺😐🔪😂
سلام داش ممد خوبی
وای خیلی خوشحالم که برگشتی😃
دلم برات تنگ شده بود برادر کجا بودی؟
برادرت امتحان داش 😔👉🏻😂مث خودت،نیستش من بجاش جمیدم😔👉🏻
مش یوسف :/
هِی من اومدم داستانتو خوندن شما رفع رحمت کردین 😐😂
داستانت خعلی خفنه داداش 😻
تا برمیگردم پارت چهارده رو بزارییییی 😁😂
مش یوسففف نذاشتی که 😐💔
سلام
الان گذاشتم تو برسیه
مش یوسف این پارت عالی بود
اما تو کجایی ؟؟! من منتظرم
هم منتظر تو هم منتظر داستان
حاجی کجایی؟
داداشممم🥺💔
یوسف خبری ازت نیس چرا هیشکی نیس:(((
صلام داداش سوگلم خعلی خوب بود داستانت منتظر پارت بعد هم هصتم امیدوارم حالت هم خوب باشح 🔫😐💙💜💙💜
سلام
چرت پارت بعد نمیاد؟؟
حاج ممد🥺
نه تو هسی نه داش ممد🥺💘
دلم واستون تنگ شده🥺💘
امتحانات کی تموم میشن؟🥺
داش ممد گف اون ۲۹عم تموم میشن حداقل میدونم تا کی منتظرش باشم ولی تو کی امتحانات تموم میشن حاجی؟🥺💔
بعدش تستچی میای؟🥺💘
بوگووووو منتظرتونم🥺💕
قول بدید برگردید🥺💕