خب این داستان جدیدمه و چون خیلیاتون دراماینی شیپر هستین گفتم بنویسمش☺درکنارش داستان قبلیمم ادامه میدم...
دراکو و هرمیون زیر درخت راش کنار دریاچه قدم میزدند..هرمیون با اصرار گفت : خب بگو چیشده...همیشه حرفاتو نصفه نزن!...دراکو با بغضی که در گلویش بود گفت : نمیتونم بگم...گفتم که....هرمیون بااخم دست ب سینه ایستاد و به دراکو نگاه کرد.دراکو با خنده ی تلخی جلو امد.دستهای هرمیون را باز کرد و گفت : خیلی خب بابا...بهت میگم.ولی الان نمیتونم هرمیون...درکم کن...واقعا الان تو شرایطی نیستم ک بتونم برات توضیح بدم.بزار بعدا....هرمیون با پافشاری گفت : بعدا با الان هیچ فرقی نداره دراکو.فک کردی من متوجه نشدم این روزا چقد بهم ریخته ای؟ چرا من میفهمم...صبرکردم که خودت بهم بگی ولی وقتی دیدم بیشتر داری تو خودت میریزی مجبور شدم ازت بپرسم...حداقل بگو مربوط ب چی میشه؟
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
31 لایک
وااای تاحالا هیچ داستانی اینجوری به دلم نشسته بود 😍😍
منتظر پارت بعدی ادامه بده عالی بود
ممنون نسرین جون❤❤
عالییییی بود🤩🤩
زووووود ادامش رو بنویس
💙💙💙
ممنوووون😍نوشتم عزیزم تو بررسیه
وای عاجی ادامه بده😿
دراکو بیچاره
عالییییییییییییییییی بود 💙💙💙💙💙💙💙💙
مرسی اجی لطف داری😍😍
😭😭😭😭😭گریم گرفته😭😭😭آخی بمیرم😭😭😭
عالی بود عاجی جون بی صبرانه منتظر پارت بعدی هستم💖🖤💖🖤💖🖤
الهی😢ممنون اجی
خیلی زیاد منتظر پارت دو هستم🥺🤞🏻❤❤❤❤
ممنونم🌹😍
وای عالی بود
حتما ادامه بده 🌈
مرسی و حتما🌹😍
خیلی خوب بود 💜🌂👾
ممنونم💚💚
وای چقدر قشنگ بود ❤❤❤❤
حتما ادامه بده
مرسی عزیزم😍حتما
چرا انقدر غمگین بود ولی عالی بود
اره گفتم یکم غمگینش کنم..ممنون گلم