تنهایی زیر بارون 6

سلام من اومدم با قسمت ششم از تنهایی زیر بارون خوب نظرات زیادی داشتیم چه بد چه خوب ولی اسم های کامنت گذاران ????اقای مجید زارع،?و خانم ریحانه خانم ?‍♀️ممنونم دوستان بریم سراغ داستان

شب بود، تنهابودم حالم اصلا خوب نبود فقط صدای بارون میومد یک دفعه صدای قدم های سبکی ارامشم را شکست. ترسیدم نمیدونم چرا سایه یک نفر هی نزدیک تر میشد اما نمیدونم چرا هیچ وقت به من نمیرسید، باترس بلند شدم و رفتم سمتش، دیدم ایکاسو، لبخند زدم و نگاهش کردم از چشاش به جای اشک خون جاری بو یک دفعه از خواب پریدم ?

ساعت 6 بود بدون اینکهلباس خوابم رو عوض کنم رفتم تو اشپز خونه و دست و روم رو شستم باید میرفتم کلاس بی خیالش شدم چون سرم درد می کرد حالم خیلی بد بود. دل خوشی ام فقط صوت رادیو بود که میگفت امشب شاهد بارون بی نظیری هستیم

گوشیم رو برداشتم دوباره.پست تازهی ایکاسو رو نگاه کردم ولی این بار حالم بد تر شد هرچی بیشتر به پستش نگاه میکردم انگار دنیا تند تر دور سرم میچرخید نمیدونم چرا، نمیخواستم بفهمم و فقطصبر میکردم برای شب، انتظار، انتظار، انتظار

وبلعخره غروب شد به جای اینکه ساعت 9 لباس بپوشم، و برم از ساعت 7 اماده بودم برای 9 شب اوج تاریکی کوچه ما حالا 9 بود ووقت ملاقاتم با عشقم ?باران?

قدم به کوچه ی خلوت که گذاشت سرما دوید توی پوستم نمیدونم چرا سردم شده بود امشب برام با شب های دیگه متفاوت بود نمیدونم برای چی مثل همیشه نشستم زیر بارون و می گذاشتم بارون جلیقه ام را لمس کند یادم رفته بود چت م را بیاورم. سرم را در کاسه دستانم گذاشتم و از درد هایم و رنج هایم و سختی هایم گفتم.،گفتم برای باران تا باخود غم هایم را ببرد اور چه باز هم غم ها به سراغم خواهند امد

هرچی صبر کردم ایکاسو نیومد کمکم داشتم نگران میشدم که...

ایکاسو اومد اما نه برای من اون با جولی زیر یک چتر قرمز بی توجه به من رد شدند و رفتند یک ان سرما دوید توی پوستم حالم بد شد

یاد خواب دیشب افتادم ایکاسو و چشمای خونی و تنهایی و... وای خدا همونجا تشستم

قلبم تند تند میزد سویی شرتم را دورم کشیدم و لای دستانم را بانفس گرم کردم نمی توانستم بلند شوم یا راه بروم دلم میخواست زیر بارون بدوم و گریه کنم و داد بزنم

به سختی بلند شدم پاهایم توان نداشتند،. قدم هایم سنگین و حالم بد بود به سختی به خونه رسیدم با همان لباس های خیس و گلیو شر اب روی تخت دراز کشیدم و بی مأتلی خابم برد در خواب دیدم که ایکاسو خنجر دراورد با چشمان سرخ ترفم دوید خنجر را بالا برد و...