
😔😕😭😔😕😭😔😕😭😔😕😭
تهیونگ اومده بود در خونه و اعضای بی تی اس رو هم با خودش آورده بود.همه با هم گفتن:سلام نگار👋😊 یهو صدای فلیسی اومد که گفت:نگار بازم اکسو بلند شدن اومدن؟ اینقدر خوشحال شده بودم که زبونم بند اومد بود که صدای پا اومد که نشون میداد دخترا دارن میان پایین. فلیسی،سارا و جولیا اومدن پایین و اعضای بی تی اس رو که دیدن جیغ کشیدن و اسم بایسشون رو گفتن.که نامجون و یونگی و کوک سرشون و کج کردن و منگ به دخترا نگاه کردن و بقیه اعضا هم میخندیدن
&میتونیم بیایم داخل؟آخه فک کنم دوستات خیلی از دیدن ماها خوشحال شدن. +حتما چرا که نه بیاین داخل. اومدن داخل که دیدم جولیا پشت نامجون،فلیسی پشت یونگی و سارا پشت کوک دارن راه میرن که دستشون رو کشیدم و گفتم:تورو جان بایستون فقط آبرو ریزی نکنین بعد هم برین لباساتون رو عوض کنین و یه چیز درست بپوشین. هر سه تاشون گفتن:باش خودم هم رفتم یه لباس مناسب بپوشم.

{لباسی که نگار پوشید} موهام رو باز کردم و شونه کردم و بعد بالا گوجه ای بستم.یه رژ سرخ هم زدم و دمپایی رو فرشی سرخ ام رو هم پوشیدم. بعد از اتاق بیرون اومدم و رفتم به در سا تا اتاق تقه ای زدم که دخترا لباساشون رو سریع تر بپوشن.ده دیقه گذشت که صداشون از پایین اومد که انگار دارن با اعضا حرف میزنن.اون موقع تازه فهمیدم زودتر از من آماده شدن و رفتن پایین😐 رفتم پایین و کنار دخترا نشستم که هر سه تاشون توی گوشی بودن.یکم خم شدم روی گوشی جولیا که ببینم داره چی میبینه.دیدم داره به عکس های خودش که با اعضا انداخته نگاه میکنه.
دلم میخواس آب بشم برم توی زمین.خدایا یعنی آبرو ریزی در این حد ندیده بودمممممممم. برای اینکه بیشتر آبروم نره رفتم طبقه ی بالا توی اتاقم. [از دید کوک] دیدم نگار بلند شد رفت طبقه ی بالا.به قیافش میخورد ناراحت باشه.کوک:تهیونگ &هوم #بلند شو برو ببین نگار حالش خوبه &باوش [از دید تهیونگ] بعد حرف کوک نگران نگار شدم.رفتم بالا و جلوی در همه ی اتاق ها وایسادم ولی صدای از توشون نیومد به غیر از یکی.صدای گریه.در زدم.+کیه؟ &منم،تهیونگ +یه دیقه وایسا & باش منتظر موندم که بعد گفت:بیا داخل رفتم توی اتاق.بینیش سرخ شره بود و صورتش هم خیس بود.رفتم کنارش نشستم:چیزی شده؟چرا گریه میکنی؟کسی اذیتت کرده؟+نه &پس چی شده +بکهیوووون &بکهیون چی؟ +بکهیون داداشمممممم &خب چی شده؟ بگو چی شده نگار +الان از بیمارستان بهم زنگ زدن و گفتن که بکهیون تصادف کردههههه من نمیتونستم شماها رو ول کنم برمممممم. &نگار خب چرا زودتر نگفتی بیا من میبرمت.نگران دوستات هم نباش،پسرا پیششونن.آماده شو ببرمت +باشه رفتم بیرون که لباسش رو بپوشه.رفتم طبقه ی پایین و به بچه ها گفتم چی شده.دخترا زدن زیر گریه.پسرا رفتن آرومشون کنن.&من نگار رو میبرم که بکهیون رو ببینه شماها هم پیش دخترا بمونین. اعضا:باشه
[از دید نگار] آماده شدم رفتم پایین.&آماده شدی؟ + آره میشه زودتر بریم؟ & باش از خونه اومدیم بیرون.تهیونگ در ماشین رو ب،ام باز کرد و نشستم بعد هم خودش نشست.توی راه داشتم آروم آروم گریه میکردم.که تهیونگ دستم رو گرفت:هی گریه نکن،مطمئنم حالش خوب میشه.نگران نباش. +باش بینیش رو بالا کشید و اشک هاش رو پاک کرد................رسیدیم به بیمارستان.شماره ی اتاق بکیهون رو پرسیدیم و رفتیم اونجا.در اتاق رو که باز کردم حس کردم اشک های دارن باهمدیگه مسابقه میدن.این برادر منه؟بکهیون؟کسی که تا الان مثل یه کوه پشتم بوده؟دویدم سمتش دستش رو توی دستم گرفتم و آروم تکونش دادم:بکی؟اوپا؟بکهیون؟محکم تر تکونش دادم:بکهیوووون تور خدا بلند شووووووو و بهم بگو که حالت خوبهههههههه. که حس کردم یکی از پشت بغلم کرد.برگشتم دیدم تهیونگه.از بغلش در اومدم.که دوباره از جلو بغلم کرد:مطمئنم احتیاج داری. +اگه بیدار نشه چییییی؟ &نگران نباش قطعا حالش خوب میشه،دکترا گفتن فقط یکم ضریب هوشیش پایینه.با این حرف هاش یکم آروم گرفتم و خودم هم بغلش کردم.که صدای خروپف به گوشم خورد.یادم افتاد که بکهیون وقتی بخوابه ساختمون هم بریزه روی سرش بیدار نمیشه.از بغل تهیونگ در اومد و و رفتم گوشم رو گذاشتم زیر دهنش و صدا خروپف بکهیون رو شنیدم.یعنی اینقدر عصبونس بودم که دلم میخواست بکشمش.با لگد از روی تخت بیمارستان به پایین پرتش کردم که یو از خواب بیدار شد و گفت:چی؟کی؟کجا؟،فتم بغلش کردم و گفتم: ببخشید عصبانی بودم از تخت پرتت کردم پایین.-اشکالی نداره ششش من حالم خوبه باشه گریه نکنیا.+باش.
تهیونگ رو که دید بلند شد از روی زمین و با قدم های محکم به سمتش رفت با خودن گفتم:الانه که بزنتشداشتم میرفتم که جلوی بکهیون رو بگیرم که یهو..............ـ
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییییییییییییییییییییی🤩🤩🤩🤩🤩
بعدی را بزار دیگه