سلام دوستان اوموم با گارت چهارم از داستانمون امید وارم خوشتون بیاد یکی از کسانی که نظرشون رو گذاشتن و ازشون ممنونم خانم ❤️کارملیا ❤️است ممنونم خانمی بریم داستان رو بشنویم
در مورد پست جدیدش ازش پرسیدم خندید و با متانت و ارامی گفت وقتی دیدمت یک احساسی نسبت به تو داشتم با تعجب نگاهش کردم ادامه داد دلم میخواست احساسم رو بایکی در میون بزارم و اینستا برام بهترین جا بود
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
پاسخ نامه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
وای خیلی داستانت رودوست دارم خیلی عالیه?لطفاداستان منم دنبال کن اسمش جاده ی عشقه??
سلام من داستانای زیادی میخونم اما این برام فرق داشت چون کمی اوایل با دختر هم دردی میکردم اشک توی چشمام جمع میشد ای کاش میشد منم زیر بارون گریه کنم ای کاش که هرشب بارون میبارید تا شاید کمی گریم پنهان بود همدردی ندارم مادر پدر دارم ولی درکم نمیکنن عاشقم نیستم که با عشقم وقت بگذرونم رفیق با وفایی هم ندارم که کنارش گریه کنم برادری دارم حتی بهم توجه نمیکنه تمام دردام تو خودمه ارزو میکنم بارون بباره بتونم تنهایی گریه کنم نکه در اوج غم هام بزور کنار پدر مادرم بخندم اشکام قدری زیاده که نمیشه شمورد نمیدونم چرا اینقدر زنگی روم فشار میاره من افسرده نیستم ولی بلدم بخندم و از داخل گریه کنم میتونم همه فکو فامیل میگن میتونی سریع به گریه شی بازیگریت خوبه اما من بت انوان یه دختر ۱۱ ساله اینقدر غم دارم تا که به یکیشون فک میکنم گریم میگیره ببخشبد ولی باد خودمو خالی کنم دلم پره اما هیچکی هیچی نمیدونه به خدا خیلی فشار رومه
زودتر بعدی رو بزار
بسیار عالی بود عزیزدلم?????
داستانت عالیه من دوسش دارم لطفا بیشتر بزار ممنون:))
داستانتو دوست دارم اما نکته منفی اینه که اتفاقات خیلی زود میافته اما قشنگه❤❤❤