10 اسلاید صحیح/غلط توسط: ❄️R. Z⚡ انتشار: 4 سال پیش 491 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
اینم از پارت سوم بفرمایید
زویی : خوب اینجا هم کتابخونه اس و اون طرف سالن ورزشی
مرینت : کتابخونه؟ کو؟ کجاست؟
زویی : اون طرف نگاه
مرینت : وااای خدای من معرکه اس چقدر بزرگه
زویی : تو قبلا تو کدوم مدرسه درس می خوندی؟
مرینت : ها؟ من مدرسه نمی رفتم
زویی: چی؟ یعنی هیچی بلد نیستی حتی بعد نیستی به خفاش تبدیل بشی
مرینت : نه
زویی : خوب هیچ اشکالی نداره خودم بهت یاد میدم
مرینت : ممنون ولی اصلا هیچی نمی فهمید و همش محو کتابخونه شده بود اون از بچگی اش عاشق کتابخونه بود و کلی کتاب داشت و الان...
یهو یه صدای بلند و جیغ مانند گفت : لطفا همه ی وحشت آموزان به کلاس هاشون اگر بعد از معلم به کلاس برین بلای بدی به سرتون میاد زویی دستمو کشید و گفت : بدو مارگارت
مرینت : رفتیم تو یه کلاس که خیلی تاریک بود یهو یکی یه شمع روشن کرد و یکی از اون طرف داد زد : اههههه آتیش
آلیا : نترس رفیق یه شعله ی کوچیکه کلاس خیلی تاریکه
مرینت : فهمیدم اونی که داد زده بود یه فرانکشتاین بوده چون اونا از آتیش می ترسن خدارو شکر همه ی هیولا ها یه نقطه ضعفی داشتن و شاید بتونم از خودم دفاع کنم رفتم نشستم روی نیمکت دوم پیش زویی کلویی : هی دختر جا خواستیم جانشین نخواستیم پاشو از سر جام مرینت : سه ببخشید گفتم و رفتم یه نیمکت جلوتر کنار جای آدرین ولی خودم خبر نداشتم
آدرین و یه معلم زامبی لاغر مردنی و عینکی با هم اومدن تو اتاق آدرین یه نگاه خشم آلود بهم کرد و بعد بدون گفتن چیزی نشست سر جاش
معلم : سال تحصیلی جدید رو بهتون تبریک میگم همون طور که همتون می دونین من آقای سالیباس هستم دبیر درس تاریخ هیولاها خوب ما امسال یه وحشت آموز جدید داریم و به من اشاره کرد و گفت مارگارت دراکولا همه با تعجب نگاه کردن و چشماشون دوتا شده بود یهو معلم گفت : نه بچه ها ایشون مادام مارگارت نیستن یه کسی همنام ایشون هستن با خودم گفتم مادام مارگارت کیه؟
آدرین تو گوشم : چیزایی که بهت گفتمو که یادت نرفته نه؟
مرینت : معلومه که نه راستی این مادام مارگارت کی بود که من اسمشو برداشتم؟ آدرین : شششش ساکت
معلم : اگه آقا و خانم دراکولا بحث مهمشون تموم شده درس رو شروع کنیم
آدرین : ببخشید لطفا ادامه بدین
معلم : و همین طور که داشتم می گفتم تاریخ ما به سه بخش مهم تقسیم بندی میشه بخش اول که بهش میگن عصر حجر زمانی بود که هیولاها بدون هیچ دانشی به انسان ها حمله می کردن و انسان ها راحت اونا رد شکار می کردن خوب این بحث تموم شد می خواست درس بعدی رو شروع کنه که یهو یه زنگ کر کننده زد و پایان کلاس رو اعلام کرد می خواستم برم بیرون که یهو کلویی جلومو گرفت و گفت :اگه فک می کنی خیلی زرنگی که آدرین منو بدزدی باید بگم کور خوندی فک کردی حالا چون اسمت اسم خواهر عزیز دردونه اشه اون ازت خوشش میاد؟ نخیر یهو مارکوس از اون طرف دستمو کشید و گفت : چشم خانم کلویی اون دیگه متوجه شده و منو فراری داد از دستش
مارکوس :تو آدرینو دوست داری؟ مرینت : چی؟ ( هر چند یکم ازش خوشم میومد ولی واقعا دلم از دستش خیلی پر بود دوست داشتم با سیر بزنمش)
مارکوس : آخه برخلاف بقیه ی دخترا خیلی بهش نزدیکی
مرینت :نه بابا من فقط قبلا تا حالا مدرسه نمی رفتم و این اولین سالمه و آدرین تنها کسیه که میشناسم برای همین
مارکوس : اوه خوب حالا ولش بیا بریم سالن ناهارخوری امروز غذای مخصوص میدن مرینت : غذای مخصوص چیه؟
مارکوس : شانسیه
مرینت : منظورت چیه؟
مارکوس :خودت می بینی
وقتی رسیدیم سالن غذا خوری دیدم بوی خون حسابی داخل سالن پیچیده از اون جایی که کل روز رو فقط خوابیده بودم و هیچی نخورده بودم یهو چشمام قرمز شد و دندونای نیشم در اومد و حمله بردم طرف غذا هیچی جز خون نمی خواستم می خواستم به بچه های تو سالن حمله کنم که یهو یه بطری پر از خون رو مارکوس بهم داد بیا دختر آروم فقط تشنته همین
وقتی تا ته خوردمش گفتم : من چم شده چرا دارم اینجوری می کنم؟
مارکوس : خیلی ببخشید که مثلا یه خون آشامی
مرینت : آره هستم آره یهو پریدم سمتشو گفتم همه چیزو راجع به خون آشاما بهم بگو منظورم قابلیت هاس مارکوس :یعنی خودت نمی دونی؟
مرینت :گفتم که من مدرسه نمی یومدم مارکوس :آها از اون لحاظ
خوب ببین اگه واقعا می خوای قابلیت هات رو پیدا کنی باید از یه همنوع خودت بپرسی مرینت :مگه تو هیولا نیستی؟
مارکوس : نه اینکه هیولا نباشم من یه گرگینه ام
مرینت : آها راستی یادم رفته بود زویی بهم گفت بهم یاد میده آخيش
مارکوس :اینکه نتونی از قابلیت هات استفاده کنی اصلا خجالت آور نیست مارگارت تو باید هر جوری هستی خودتو قبول کنی بعضیا دیرتر یاد می گیرن و این اصلا عیبی نداره مرينت : ممنون یکی باید اینو بهم می گفت حالا بیا بریم غذا بخوریم که من خیلی گشنم
مارکوس : چشم بانو
یه ظرف بزرگو که یه درپوش روش بود گذاشت جلوم و گفت بفرمایید اینم از غذای شانسی
مرینت : الان من اینو چیکار کنم؟
مارکوس :خوب خنگول خانم باید درشو باز کنی تا ظرف برات یه غذا ظاهر کنه
مرینت : همین.؟
مارکوس : آره پس چی
مرینت : درشو برداشتم که یهو غذای آدمیزادی برام ظاهر شد
مارکوس : یا خدا این چیه؟
مرینت : اممم این خوب... راستش این یه غذای محلی مال ماس از اینا فقط مامانم درست می کرد می دونی و قبل از اینکه کامل غذامو کالبدشکافی کنه تا ته خوردمش
مارکوس : انگاری خیلی گشنته می خوای یکی دیگه هم برات بیارم؟
مرینت :نه ممنون بیا بریم سر کلاس بعدی مون
مارکوس : خیلی ببخشید که من هنوز غذا نخوردم
مرینت : هههه شرمنده
بعد از خوردن غذاش و یکم شوخی رفتیم سر کلاس بعدی کلاس استعداد های درونی
یه معلم روح مهربون اومد تو کلاس صداش مثل نسیم باد بود و لبخند به لب داشت : سلام بچه ها من خانم گوستیه هستم (بچه های اینجا یه نکته داشت شخصیت معلم همون خانم بوستیه هست ولی من برای این اسمش رو کردم گوستیه چون گوست به معنای روح هست و اینجا خانم بوستیه یه روحه)
مرینت : به نظر که مهربون میاد حالا منظور از استعداد ها يعنی چی؟ (نشسته کنار مارکوس از لج آدرین) مارکوس : همون قابلیت هایی که داشتی از من می پرسیدی ساده ترینش تغییر شکل به حیوانات و سخت ترینش بازی با ذهنه البته برای خون آشام ها
مرینت : قدرت های تو چیه؟
مارکوس : ببین اینو به این حساب می گیرم که تا حالا مدرسه نیومدی ولی پرسیدن قابلیت های یه هیولا ازش مثل اینه که بهش توهین کرده باشی یادت باشه ما قابلیت هامون رو به کسی نمی گیم مرینت :باشه ببخشید
خانم گوستیه :اول از همه گروهبندی می کنم و هیولاها رو دسته بندی می کنم خون آشام ها لطفا بیان نیمکت های جلو گرگینه ها نیمکت های وسط روح ها و زامبی ها و فرانکشتاین ها هم که تعدادشون کمتره لطفا نیمکت های آخر بشینید خوب حالا که همه سر جاشون نشستن می تونیم کارهامون رو شروع کنیم اول یه تست کوچولو ازتون می گیرم تا ببنیم از سال پیش قابلیت هاتون چقدر بهتر شده
کی داوطلبه؟ همه دستاشون رو بلند کرده بود جز آدرین و مرینت
خانم گوستیه : آدرین، مارگارت شما دوتا چرا داوطلب نمی شين؟
آدرین :خانم خودتون که می دونین چه من دستمو ببرم بالا چه نبرم از همه تست می گیرین حالا چه فرقی می کنه نفر اول برم یا آخر
خانم گوستیه : حالا هرچی و تو چی مارگارت؟
مرینت : خوب راستش من امم من
خانم گوستیه : بیا اینجا لطفا عزیزم
مرینت : چشم و آب دهنشو قورت داد حالا باید چیکار می کرد اون فقط می تونست دو دقیقه تبدیل به یه خفاش نما بشه تازه اونم بعضی وقتا حالا چیکار می کرد؟
خوب این پارتم تموم شد ببخشید اگه این پارت کم بود من امتحان دارم نمی تونم زیاد بنویسم اما سعی می کنم هر روز پارت بزارم فعلا بای بای ❄️ 💙
چالش :اگه گفتین تاریخ تولد مرینت چه زمانیه؟سالش رو هم نمی خواد بگین فقط روز و ماهش
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
17 لایک
عالی بود بعدی رو گذاشتی ؟؟؟؟؟؟
ج.چ : 6 بهمن(البته به سال ما)
زینت جان یا استاد یه سری به انجمن هم بزن همه میخوان بیای حالا یه چیزی بگو تو بحثا شرکت کن اصلا یه سلام بده 5 نفر جوابتو میدن
باتشکر
امضا مورگانا لو فی
چشم
خیلی قشنگه مر۳۰ که زود میزاری
مرسی و خواهش 🌹
عالی بود
ممنون
عالی بود بازم ترکاندی
زینب
ممنون
مثل همیشه عالی و بی نقص بود 😊😊👏👏
مرسی ❤️