
ببخشید دیر شد ??ببنید و نظر فرامو ش نشه مرسی?❤?❤????
یهو یه نفر از پشت اومد گفت میخواین تو هتل ما جا رزرو کنین ؟؟؟؟؟منو اسامی به هم نگاه میکردیم اسامی گفت نظر ماکو مهم تره من گفتم اه نهههه نظر تو چیه اسامی گفت اوه اه به نظرم خوبه اتاق جدا میگریم ??گفتم اوه اره باشع بعد اسامی گفت اره میخوایم 2 تا اتاق جدا بعد اون گفت......
ببخشید ولی ما فقط یه اتاق یک تخته بیشتر نداریم منو اسامی با خنده به هم نگاه کردیمو من گفتم اه اه اه خوب میریم یه هتل دیگه مگع نه اسامی ِ........... اسامی زود حرفمو تایید کردو گفت خوب پس یه هتل دیگه میخوایم ??? اون نفر گفت همه هتل ها برای کریسمس پر شدن وهمه یه اتاقه هستن من گفتم واقعا یعنی هیچ اتاقی برای ما نیست اون گفت نه متاسفانه???از زبان اسامی.......
با یه حالت عجیب گفتم اوه خب همون خوبه اه اه یعنی خوب نیس خوب من نمیدونم?????بعد اون نفر گفت خوب پس همین خوبه نه؟؟؟؟؟ ماکو گفت خوب خوب ما .... هنوز ...... اون وسط حرف ماکو پریدو گفت خب پس همین شد دنبال من بیان....... منو ماکو به هم نگاه میکردیم ???داستم از خجالت اب میشدم و بعد دنبال اون راه افتادیم....
مارو سوار یه ماشین کردو برد به هتل ماکو کلید اتاق رو گرفت منم به دور بر نگاه میکردم خیلی شلوغ بود و نزدیک های کریسمس بود.... ماکو اومد و بعد یه نفر مارو به اتاقمون راهنمایی کرد??????مارو برد تو اتاق گفت ببخسید من برم اگر مشکلی پیش اومد بگین وبعدا یه نفر براتو 2 تا پتو میاره .... بعدش رفت... ماکو گفت خب اه بریم دیگه اره.... گفتم اوه ارههههههه ...... بعد رفتیم تو یه دونه تخت اون وسط اتاق بود به آشپز خونه کوچیک هم داشت به ماکو نگاه کردم.......
مارو سوار یه ماشین کردو برد به هتل رفتیم تو ماکو رفت کلید اتاق رو گرفت منم یه جا وایستادم به دورو بر نگاه کردم خیلی شلوغ بود بعد 1 دقیقه ای ماکو اومد یه نفر مارو راهنمایی کردو رفتیم تو اتاق بعدش گفت اوه ببخشید من باید برم تا چند ساعت دیگه یه نفر میادو بهتون پتو میده منم سرمو به نشانه تایید تکون دادمو اون رفت به اتاق نگاه کردم یه تخت داشتو یه اشپز خونه بعد به ماکو نگاه کردم.......
چشماش داشت میرفت رو هم بهم گفت خب اه بریم تووووو گفتم ارههه باشه رفتیم وسایلمون رو گذاشتیمو رو تخت نشستیم ماکو گفت تو خسته نیستی گفتم نه ولی تو بخواب خیالت راحت? بعد گفت اه باشههه ممنون داشت او حال میرفت خیلی خسته بود ......
گفتم هی لباستو در بیار وبعد دیدم ولو شد رو تخت من خیلی خجالت میکشیدم لباسشو در بیارم رفتم تو اشپز خونه به کتاب از تو کیفم در اوردم شروع کردم به خوندن کم کم خسته شدمو فکرم رفت پیش ماکو تخت خواب بود به ساکش نگاه کردم که انقدر بزرگ بود که کمی خندم گرفت .....اما بعد متوجه یه چیزی شدم.....
دسته یه چیزی زده بود بیرون کنجکاو شدمو رفتم جلو ساکشو دادم بالا دیدم یه گیتار بزرگ به رنگ قهوه ای تو کیفشه با خودم گفتم وایییییی یعنی ماکو اون گیتار میزنههههههه ??????????????به ماکو نگاه کردم یه کم تکون خورد من حول شدمو.....
از جام بلند شدمو ماکو چشماشو باز کرد پام لیز خوردو افتادم رو ماکو همون موقع یکی در زدو بدون اجازه درو باز کرد .....منو ماکو از تخت افتادیم پایین وصورت ماکو رفت تو صورت من اون کسی که درو باز کرد هول شدو پتو رو پرت کرد رو منو ماکو رفت........... ماکو همین جوری دستو پا میزد که یهو.........?????????
این داستان ادامه داره ????ومنتظر نظر هاتون هستممممم???? فعلا
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود چرا نمی زاری
وای پس چرا بعدی رو نمیذاری?
عالی?
بعدی رو کی میزاری؟???
عالی لطفا تست های منم بخونید اسمش Lady bug 1،2 اگر نیاورد در گوگل بزنید لطفا داستان من 37 قسمته و سه هم داره میاد
حتما میخونم مرسی??????
خیلی عالی منتظر قسمت بعدی هستم داستان منم دنبال کن قشنگن اسمش (یه قدم تا عشق)هست
?????حتما خیلی ممنون❤