
بچه ها حتما تا ته بخونین 🦄🦄
آدرین گفت : وای مرینت روی گردنت کلی خراش افتاده و داره خون میاد 😨 !. مرینت گفت : نگران نباش چیزی نیست فقط جای خراش های عروسکه 🧧وسطای راه یک پنجره بود که روش یه یادداشت و یک امضا داشت 🧾🧾 . از زبان یادداشت : مری هستم ، این آخرین یادداشت من است، ای کسی که نامه رو میخونی میخواهم یه چیزی رو بدونی، این پنجره به سال 1976 بر میگرده هر کس که داره نامه رو میخونه اگه به داخل پنجره بره به گذشته ی این خانه برمیگرده🗓 پاورقی : خداحافظ 📍📍 . مرینت گفت : آدرین به نظرم باید بریم داخل پنجره و ببینیم در گذشته توی این خانه چه اتفاقی افتاده ☠️ . ادرین گفت : منم باهات موافقم. آدرین سعی کرد پنجره رو باز بکنه اما پنجره آهنی و خیلی سنگین بود ⚓ . آدرین بعد از مدتی با کلی مکافات بالاخره موفق شد پنجره رو باز کنه ⛩️ . اول مرینت و بعد ادرین رفتن داخل پنجره. یکدفعه خونه کاملا نو و تمیز شد 🧹🧺 . مرینت دید که در طبقه ی بالا صدای گریه ی بچه ای میاید 😭 . مرینت و آدرین با سرعت به طبقه ی بالا میرن تا ببینن صدای کودک از کجا میاد 🤯 . ناگهان مرینت با صحنه ای مواجه شد که از ترس زبانش بند اومد 👅👀 . اون صحنه ی وحشتناک دویدن پرستار دیوانه با چاغو به دنبال کودک بود 🔪🔪 . آدرین گفت : باید نجاتش بدیم!! . مرینت گفت : اما اگه پرستار به ما حمله بکنه چی!؟ . کودک داد میزد و میگفت : کمک!! 😱
آدرین دوید سمت پرستار و سعی کرد اونو از پله ها بندازه پایین 🤯 اما پرستار ادرین رو تکیه داد به دیوار و چاغو رو گرفت زیر گردنش 😱 . مرینت اون وسط فقط فکر نجات جون اون بچه بود بنابراین به جای این که بره به آدرین کمک کنه و اون بچه رو بغل کرد و بردش یه جایی مخفی کرد 🕳️ . به این صورت پرونده ی قتل کودک توست پرستار دیوانه بسته شد 🔴 .مرینت یکهو یادش افتاد که باید آدرین رو نجات بده. مرینت با تمام سرعت از پله ها بالا و به طبقه ی بالا رفت. مرینت با گریه داد زد : ادرین؟ کجایی؟ حالت خوبه؟ 😢😢 . اما دیگه دیر شده بود پرستار آدرین رو کشته بود 😭😭
مرینت نشست روی زمین و سرش رو گذاشت روی آدرین و گریه سر داد 😭😭😭😭 . مرینت گفت : آدرین منو ببخششش 😢😢 همش تقصیر من بود 🥺 من باید بهت کمک میکردم 😟😟 منو ببخششش منو ببخششسششششش!!!!!! 😢😢😢😢😢😢😭 . اما این پایان داستان نبود، با اشک های مرینت کم کم زخم آدرین خنسی شد 💦💦 . ناگهان آدرین از جاش بلند شد و دید مرینت داره گریه میکنه و حالش خیلی بده. آدرین پرسید : مرینت چرا داری گریه میکنی؟ من حالم خوبه 😳 . مرینت داشت از خوشحالی بیهوش میشد و آدرین رو بوسید 😻😻 . مرینت گفت : آدرین تو حالت خوبه؟؟؟ باورم نمیشه! چطور ممکنه؟؟ 😍😍 . آدرین مرینت رو بقل کرد و گفت : عشق من، حال من خوبه 😊😇 . مرینت گفت : آدرین بیا برگردیم خونه. آدرین موافقت کرد 👍👍 . مرینت و ادرین از پنجره ی زمان بیرون اومدن و برگشتن خونه 🤗 . مرینت و آدرین وقتی رسیدن خونه ، کمی استراحت کردن و مرینت در مورد قدرتش شروع کرد به مطالعه. در یک کتاب نوشته بود : هر کس چنین قدرتی دارد ( همون قدرت مرینت) میتوانند با یک بشکن به پیش اطرافیان خود بروند 🚶♀️. مرینت با خوندن این جمله تصمیم گرفت با زدن یک بشکن بره پیش لوکا و ببینه حالش چطوره 🌹🌹 . مرینت یک بشکن زد و یکدفعه رفت داخل یک امارت پیش لوکا ❣️❣️ . لوکا به مرینت سلام داد و گفت : حالت چطوره؟ . مرینت گفت : خوبم، ازدواج نکردی ؟ لوکا گفت : کردم ولی با هم اختلاف داشتیم بنابراین از هم جدا شدیم. لوکا داشت پا چشم هایی پر از حسرت به مرینت نگاه میکرد 💘💘 . انگار که لوکا هنوز عاشق مرینت بود 🥺 . بعد از کمی صحبت کردن مرینت برگشت خونه و لوکا به فکر فرو رفت ☹️ . لوکا تصمیم گرفت از جادوگر جنگل یک دارو بگیره تا مرینت عاشقش بشه 🙄 . لوکا دارویی به اسم گلاکو گرفت و مرینت رو برای شام به امارتش دعوت کرد و داخل غذای مرینت داروی گلاکو ریخت 😬😬 .
بعد از شام، مرینت حسابی سرگیجه داشت و مدام بی دلیل میخندید. لوکا از این بابت خوش حال بود چون میدونست این کارا از اثرات دارو است 🍬 . یکدفعه مرینت پرید تو بغل لوکا و انقدر خندید تا خوابش برد 🔷🔷 . آدرین ساعت های 4 صبح وقتی دید مرینت برنگشته نگران شد 🟥 . مرینت تا صبح تو بغل لوکا خواب بود 😴😴 . آدرین شب تا صبح از نگرانی نخوابید 😥😥 . مرینت صبح از خواب پاشد و گفت : عشقم، لوکا بیدار شو! 😍😍. لوکا از خواب بیدار شد و گفت : صبحت بخیر عزیزم 😇 .
لوکا و مرینت صبحونه خوردن و بعد تصمیم گرفتن برن استخر 💧💧 . آدرین خیلی نگران بود برای همین تصمیم گرفت به امارت لوکا بره. آدرین رفت به امارت لوکا و با صحنه ی بوسه ی مرینت و لوکا مواجه شد 😳 . ادرین گفت : مرینت! چیکار داری میکنی؟! 😱😱 ، مگه ما عاشق هم نبودیم؟؟ ، تو به من خیانت کردی؟؟ 😨😨 . مرینت گفت : برو بابا اصلا من تورو نمیشناسم. لوکا چیزی نگفت و فقط ساکت موند. آدرین گفت : باورم نمیشه که به من خیانت کردی 😣😣 . مرینت روشو کرد اونور و به لوکا گفت : عشقم، میتونی بگی این پسررو ببرن؟ ، اون داره آزارم میده 🤐 . لوکا گفت : چشم عزیزم. خدمتکار ها آدرین رو انداختن بیرون. مرینت گفت : این پسره کی بود؟ ، قضیه چی بود؟ . لوکا گفت : چیزی نیست عزیزم، فکرتو درگیر نکن 🤫 . به این صورت دارو اثر کرده بود و مرینت آدرین رو فراموش کرده بود و عاشق لوکا شده بود.
سری بزن بعدی
لوکا و مرینت رفتن استخر و کلی خوش گذروندن ✅🎊 . لوکا گفت : مرینت چطوره برای عصرونه بریم نوشیدنی بگیریم؟ . مرینت گفت : آره فکر خوبیه! . مرینت و لوکا رفتن به نوشیدنی فروشی و 2 تا اسموتی خوردن 🍸🍸 . مرینت گفت : لوکا من خیلی دوست دارم، راستی قراره کی ازدواج بکنیم؟؟ . لوکا گفت : چطوره پس فردا ازدواج بکنیم؟؟ . مرینت گفت : ارههههه!!!!!✅✅✅✅ . فردا شد و مرینت رفته بود برای ازدواج با لوکا لباسی از پروانه های رنگی بخره 👀👉🌈 . بالاخره وقت عروسی شد و مرینت و لوکا کلی رقصیدن. مدتی بعد کشیش اومد و گفت : خانم مرینت دوپنچنگ آیا مایلید با آقای لوکا کوفیین ازدواج کنید؟ . مرینت میخواست بگه بله اما
یکهو اثر دارو از بین رفت و مرینت گفت : نه. لوکا گفت : چی؟؟؟ ، ولی چرا؟؟؟ ، مطمئنی؟ . مرینت گفت : لوکا من کجام؟! ، من عاشق آدرینم نه تو 🕶️👩💅💃🎤👸🎄👫 . مرینت از سالن رفت بیرون و برگشت خونه پیش ادرین 🙎❤🐗 . آدرین گفت : مرینت، با من چیکار داری؟؟ ، خیانت کار!! . مرینت گفت : آدرین منو ببخش ولی من از هیچی خبر ندارم 🧘♀️🧘♀️🧘♀️ . آدرین گفت : اگه تو از چیزی خبر نداری حتما کار لوکا بوده. مرینت گفت : باورم نمیشه لوکا همچین کاری کرده!
( پایان این تست) 🤎🤎🤎🤎🤎
💜💙💙💙💙💙💙💙
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود پارت بعد را زود تر بزار🙏🙏
خیلی ممنون 💙💙