
سلام لاوام این پارت آخر فصل اوله امیدوارم خوشتون بیاد❤❤💜
*هی،تو اینجا چیکار میکنی؟ +فک کنم خونه خودمه ها(نامجون) *در کل یا پاشو برو یا من میرم. +من نمیرم(نامجون) *پس من میرم،خداحافظ آقای کیم بلند شدم که برم دیدم دستم رو گرفت و دوباره دراز کشیده شدم سر جام با حالت تمسخر بهش گفتم *مستی؟ +نه *اما من فک میکنم هستی +نه نیستم،فقط چون جرعت کردم دستتو گرفتم فک میکنی مستم؟ *اره،فک کنم سرت رو تنت سنگینی کرده +نه نکرده،تو هم هیچکاری نمیتونی بکنی بلند شدم که دوباره دستمو گرفت،اینبار محکم دستمو از تو دستش کشیدم و با پاهام کوبیدم به شکمش و رفتم تو خونه +نامجون+ +آخخخخ،هی چرا وحشی شدی یه دفعه +هی باتوعم +روح زیبا +روح زیبااااا +هوووف اینم که محل نداد رفت داخل بلند شدم و منم رفتم داخل،شکمم درد گرفته بود برا همین دستم روش بود که -چت شده؟(تهیونگ) +هیچی(نامجون) -زد ناکارتکرد هاااا؟(یونگی) -گفتیم نرو،اون آدم نیس میزنه میکشتت هااا(جیمین) +گفتم خوبم(نامجون) -حالا کجا؟(شوگا) +تو اتاقم(نامجون) -دختره رفت تو اتاق تهدید کرد اگه کسی بره دنبالش میزنه میکشتش.(جین) +وای خدااا،آدم تو خونه خودشم آسایش نداره😑(نامجون) -چته،آرام باش آر ام🤣(جیهوپ) +ببین دختره اتاقمو گرفت شما هم همش اینجایین مگه خودتون خونه ندارین هااا،کم مونده مسواکمم بردارین شما😤(نامجون) -اونو خودمون داریم،بعدشم نامی تو که اینجوری نبودی؟تازه به خاطر خودت نمیریم 😎(جیمین) +به خاطر من؟!!!(نامحون) -آره دیگه روح زیبا فعلا اینجاس،تو تنها با یه دختر تو خونه تنهااااا...تازه دختره روح زیباست(جیمین) +حالا چه فرقی داره روح زیبا باشه یا یکی دیگه؟(نامجون) -آخه ابله اگه یه دختر دیگه بود،ما باید نگران دختر بدبخت میشدیم اما الان که دختره روح زیباست باید نگران تو باشیم🤣🤣(جیمین) همه زدن زیر خنده +خدا از دست شما بمیرم من راحت شم،آرمیا نمیدونن من چی میکشم با شما.
+روح زیبا+ رفتم بالا درو محکم بستم و تکیه دادم به پشت در *اوه نکنه زدمش آسیبی ببینه😥 *هی عوضی حالت خوبه به درک آسیب دید که دید😐😑 *نکنه بمیره😓 *نترس نمیمیره،چرا اینقدر نگرانی حالا😶 *نیستم🙄 *حرف زدن با خودتو تموم کن روح زیبا *هووووف،زندگیه این پس مرگ چیه خداااااا *حالا چیکار کنم؟ میدونم باید برگردم آمریکا اگه برگردم مطمئنم باید مجازات شم حالا این به کنار من فردا باید برم،تو اون کارخونه هه قراره عروس قاتل مامان بابام شم نه فقط قراره خوش بگذرونم میرم و اینقدر زجرش میدم تا بمیره نه اصلا زنده زنده آتیشش میزنم حالا اینم به کنار فرمانده رو چیکار کنم چطور از دلش در بیارم فک کنم باید به حرفش گوش بدم تازه گفت فردا میاد و همه چی رو بهم میگه یعنی قراره فردا چی بشنوم از در فاصله گرفتم و رفتم سر تخت کش موم رو باز کردم و چشمامو بستم و خوابیدم. صبح شد..... بلند شدم و رفتم پایین فرمانده هم بود *س...سلام
+اومدم همه چیزو بهت بگم،هر چیزی رو که میدونم...(فرمانده) منم ساکت مونده بودم. +نمیخوای بشینی؟(فرمانده) بدون حرفی نشستم روی کاناپه روبه روی فرمانده *مگه قرار نیست به من بگی پس میشه مزاحما برن؟ +منظورت این پسراس دیگه؟!نه اینا هم باید بشنون.(فرمانده) دیگه هیچی نگفتم اونا هم ساکت بودن بلاخره فرمانده شروع کرد به صحبت *این ماجرا برمیگرده به 27سال پیش،اون زمانا تو و داداشت اصلا وجود نداشتید،سوهو دوست من بود،اون یه نخبه بود یه دانشمند هسته ای،که آوازش تو کل کره پیچیده بود. جیهو هم یه دختر خیلی باهوش کره ای بود که تو آمریکا درس میخوند،اونم هم رشته ی پدرت و پدرش بود یعنی پدر بزرگت،کلا پدربزرگت سوهو رو به جیهو معرفی کرد. بلاخره اونا ازدواج کردن و تو و برادرت تو سال1995به دنیا اومدید. زندگی برای اونا خیلی عالی بود،بعد 5سال پدربزرگت میمیره و پروژه ای که پدربزرگت در حال ساختش بود نیمه کاره میمونه،تو این شرایط با اینکه کار خیلی خطرناکی بود اما مادر پدرت قبول میکنن که پروژه ی نیمه کاره رو به اتمام برسونن،این کار یعنی بازی با مرگ خودشون اما مجبور بودن،به خاطر کشور،به خاطر فشار هایی که کشور های اروپایی به کره می اوردن. یعنی اونا از سال2000شروع به مطالعه روی اون پروژه کردند شما اون موقع فقط 5سال داشتید،من اون زمان بادیگار بودم که قبول کرده بودم مراقب خانواده ی شما باشم،این کارشون 5سال طول کشید من اون 5سال با خانواده ی تو زندگی میکردم هر روز تهدید هر روز شکایت با وجود اینا پدرمادرت تموم تلاششون رو میکردن تا شما رو به خوبی بزرگ کنن،شما باید میرفتید مدرسه اما به خاطر کار پدرمادرتون نمیتونستید خیلی خطرناک بود،حالا اینا رو فعلا ول کن،در کل اون پروژه 90درصدش کامل شد.درست در 5نوامبر2005. همه از اون پروژه با خبر شده بودن،کشورهای اروپایی میخواستن به زورم که شده اونو از چنگشون در بیارن،با پول،با تهدید و خیلی کارای دیگه،اون دوران خیلی سخت بود. پدرمادرت بلاخره تصمیمشون رو گرفتن،تصمیم گرفتن بدون هیچ چشم داشتی اونو به کشورشون بدن،و این کارو هم کردن. ماجرای کاک رو فهمیدم،کاک پسر جکسونه.جکسون یکی از پولدارترینای آمریکاس،اون میخواست اون پروژه رو برای خودش داشته باشه و وقتی فهمید که نمیتونست اونو داشته باشه دقیقا بعد از تحویل اون پروژه به مقامات دولتی جکسون 6نوامبر 2005 با آدماش اومد و کل خونه ی شما رو به آتیش کشید مادر و پدرت رو کشت تو رو هم با تیر زد،زمانی که من اومدم خونه،هیچ چیزی جز خاکستر اونجا نبود،سوهو و جیهو نمیتونستن نفس بکشن و تو هم به شدت زخمی بودی.من تونستم تو رو با خودم ببرم،اونجا بود که تو رو اوردم خونه خودم،اما به خاطر امنیت تو،مجبور شدم تو رو از 10سالگی توی پادگان نگه دارم.
من فقط گوش میدادم،بدون زدن پلکی حرفایی که میزد برای من خیلی واضح و شفاف بود. من فراموشی گرفته بودم اونم به خاطر ضربه ای که در بچه گی خورده بودم اما اون حرفا مثل جرقه تو ذهنم اومدن و من تقریبا خیلی چیزا رو فهمیدم. با تردید رو به فرمانده گفتم *فر...فرمانده من...اس..اسم من جی... اونه؟ +اره،و اسم برادرت...جی *اسم برادرم جیمینه!؟ اره اسم برادرم جیمینه از سرجام بلند شدم و گفتم:امشب دیگه اون جکسون عوضی زنده نیست،اون منو کشت منم اونو میکشم. +میخوای چیکار کنی؟(فرمانده) *لباس عروس +چی؟(فرمانده و پسرا) *من میخوام امشب یه عروسی خوشگل برا خودم بگیرم،امشب با لباس سفید از این خونه میرم بیرون و با لباس قرمز برمیگردم. +می...میخوای چیکار کنی؟(جیمین) اون جی مین عضو بی تی اسه... یعنی ممکنه اون برادر من باشه اما نه اون برادر من نیست مطمئنم رفتم سمتش و دستمو گذاشتم روی گلوش *تو برادرم نیستی _ اگه بودی من میشناختمت،مطمئنم،پس فقط ساکت شو. بلند شدم.خیلی چیزا رو فهمیدم دیگه به چیزی برای فهمیدن نیاز ندارم تنها چیزی که مهمه کشتن اون عوضیه. از اون خونه زدم بیرون خیلی کلافه بودم مثل دیوونه ها رفتم توی یه سالن لباس عروس یه لباس کوتاه سفید یه لباس عروس زیبا،برای اون آشغال من با چاقویی که روی دستم کشیدم با اون کاک عوضی پیمان بستم یا پسرا رو بهش میدم یا خودمو و الان تنها لطفی که بهش میکنم اینه اره کاک من بابای نامرده عوضیت رو میفرستم پیشت. لباس عروس رو گرفتم و از اونجا زدم بیرون
+روح زیبا+ برگشتم خونه،هر چی فرمانده و اون پسرا صدام زدن محل نذاشتم رفتم توی اتاق درو قفل کردم لباسام رو در اوردم و لباس عروس کوتاه رو با کفش های کتونی سفیدم پوشیدم نشستم روی تخت و یه میکاپ خوشگل کردم.موهامو برای اولین بار باز گذاشتم،خیلی قشنگ شده بود،گردنبندم رو روی لباس عروس بستم و دیگه کارم تموم شده بود تفنگمو پر کردم و از اتاق زدم بیرون +اعضا+ +این دختره چش بود،چرا جواب نداد؟(نامجون) -هر چی هست فکر خوبی تو سرش نیس،میترسم اتفاق بدی بیوفته،من جی اون رو بهتر از خودش میشناسم(فرمانده) +هی جیمینی تو کجایی،؟(تهیونگ) -بچه ها من میرم توی حیاط(جیمین) ساکت بلند شد از رو کاناپه و به سمت در با بی حالی در حال رفتن بود،اعضا فقط بهش خیره شدن،شاید اونا هم فهمیده بودن یه ارتباطی بین اون و جی اون هست،شاید واقعا برادرش باشه... اما جی اون گفت که برادرش نیست فرمانده از توفانی که روح زیبا قرار بود راه بندازه میترسید همه در حال فک کردن بودن،همه جا ساکت بود که روح زیبا از بالای پله ها اومد پایین همه از دیدنش شوکه شدن +ای...این .چیههه...پوشیدی(نامجون) -جی اون قراره چیکار کنی؟(فرمانده) +این...چرا...همچینه؟؟(جیهوپ) با تعجب بقیه جیمینم از راه رفتن ایستاد و با دیدن دختری با لباس عروس سفید در پشت سرش چشمام درشت شد *فعلا خداحافظ فرمانده و همچنین شما پسرا +وایسا قراره چیکار کنی؟(فرمانده) *کاری که همیشه میخواستم انجام بدم،کشتن اون عوضی.. -پدر مادرتو یه قهرمان بودن،این کارو نکن،اینجوری تو با اون قاتل عوضی هیچ فرقی نمیکنی...(نامجون) *خیلی وقته من یه قاتل عوضی شدم.😏 همه ساکت بودن روح زیبا از کنار جیمینی که هنوز در تعجب بود گذشت و دستش رفت سمت دستگیره ی در خروجی...
همه و بیشتر از همه روح زیبا از شنیدن این حرف تعجب کرد *چی...گفتی ؟؟؟ +راست میگی من داداشت نیستم من جیمین نیستم،من پارک جیمین واقعی نیستم(جیمین) -چی داری میگی؟!!(تهیونگ) +اینجا چه خبره؟؟(جین) -پارک جی مین،برادرت....صاحب اون گردنبندیه که به تو روز تولد 10سالگیت بهت دادش و بهت قول داد که یه خواننده معروف بشه،بهت قول داد هیچ وقت تنهات نزاره،همیشه پیشت باشه با این حرفا روح زیبا کنترل خودشو از دست داد دستگیره ی درو ول کرد و به سمت جیمین حمله ور شد *چی داری میگی(با داد) *تو...تو از کجا این چیزا رو میدونی؟؟!!(با داد) روح زیبایی که جلوی چشماش از حجم عصبانیت قرمز شدع بود منتظر جواب از طرف جیمین شد... امیدوارم خوشتون اومده باشه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
گیج شدم .....😂
بچه ها اگه میشه داستانم و معرفی کنین😊💛
میشه یک سوال بپرسم
پارت ۸ و ۹ کجاست واینکه
# روح زیبا ۷ فصل ۲ یعنی چی
نگا اینا قاطی شدن تو صفحه دوم و سوم بگردی پیدا میکنی و این داستان یکم پیچیدس پس دوبار بخونی میگیری😊💛
یعنی الان پارت ۱۱ در برسی ؟
پس اگه درست فهمیده باشم شما همه ی پارت ها رو نوشتی ولی در برسی
الان پارت های فصل ۲ زودتر منتشر شده ولی هنوز فصل یک کامل منتشر نشده .....
درست فهمیدم ؟
میسی😍منم الینا 13 کیوتمح🤩
منم مبینا ۱۴ خوشبختم🤗💜
آجی پارت بعددددددد💜🧡💙💚🥺🥺
تو صف بریزه اجی😄🖤🖤💜
عالییییییی بود عالیییییی
ممنونم عزیزم💜😉
بعدی رو زود بزار🥺💜
چشم حتما💜💜😍
پشمااااااااااااااااااااام
خب همه چی لو رفت جیمین داداشه جی اونه و فک کنم یکی از اعضا عاشقش باشن😂✌️
عااااااااااااااااالی بود توروخدا زودتر پارت بعد رو بزار 😭✨
جورایی درست حدس روی ولی ادامه داره هو هو چشم امروز مینویسم سه ساعت دیگه منتشر میشه😉💜💜💜