
💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜🖤
سرم رو از رو بالشت برداشتم که دیدم فرمانده بود به سرعت جوری که من نتونم کاری کنم اومد نزدیکم و محکم زد تو گوشم +عوضی میفهمی چه غلطی کردی؟؟هاااا!!(فرمانده)با داد) ساکت مونده بودم اولین بار بود که اینجوری باهام رفتار میکرد همون طور که دستم رو صورتم بود و سرم پایین اومد نزدیک و دستش رو اورد جلو و با دستش سرمو بلند کرد +چرا....چرا این کارو کردی؟(فرمانده) *فرمانده +چرا همش بهم میگی فرمانده،تو دخترمی،آرزوی یه بار پدر گفتنت رو باید با خودم به گور ببرم(فرمانده) *من...من پیداش کردم +چیو پیدا کردی؟!!! *قاتل خانواده مو +چرا دست بردار نیستی هاااا *به نظرت میشه؟؟؟ +اره فقط فراموشش کن *نمیتونم پس...پس برادرم چی،خودت گفتی زنده س...تازه فهمیدم ممکنه یکی از اعضای بی تی اس باشه +گفتم بس کن(فرمانده) تموم حرفامو اونا هم شنیده بودن این بد ترین چیزی بودکه میتونست اتفاق بیوفته اون پسرا داشتن منو فرمانده رو نگاه میکردن خودمو زدم به بیخیالی و بلند شدم *چند روزه اینجام؟لباسام کو؟و گردنبندم. +3روزه اینجایی،لباساتم خونی بود یعنی قابل استفاده نیستن دیگه برا همین پرتشون دادم و گردنبند؟(فرمانده) *اره گردنبدم +کدوم؟نگو که اونو داشتی!(فرمانده) *داشتمش... +من گفتم پرتش بده،چرا به حرفام گوش نمیدی هااا،گفتم دنبال چیزی نباش،بهت گفتم فقط دختر من باش،چرا این کارا رو میکنی؟(فرمانده) *حالا که مطمئنم برادرم زنده س و اون عوضی هم هنوز هستش باید... +میخوای چه غلطی کنی؟هااااا،تو نمیتونی با چند تا کشور بجنگی تو نمیتونی قاتل پدر مادرتو بگیری تو نمیتونی هیچ وقت برادرتو ببینی،دنبالش نگرد،به خاطر خودت میگم(فرمانده) *حالت خوبه؟فرمانده من این 15سالو فقط به خاطر اون تحمل کردم حالا همچی رو فراموش کنم(با داد) از سر تخت بلند شدم با لباس بیمارستان بودم،درد بدی داشتم اما دیگه نمیشد تحمل کرد از اتاق خارج شدم
با اینکه لنگ میزدم اما فقط میخواستم ازش دور شم از اون از واقعیت هااا از اون پسرا که ازشون خجالت میکشم از خودم از همه... از بیمارستان زدم بیرون جایی رو نداشتم برم با لباس بیمارستان توی خیابونایی که 15سال پیش بهترین جا روی زمین برا من بودن جایی که 4نفری قدم میزدیم جایی که هنوز میتونم صدای خنده ها مو بشنوم من چطور میتونم اونا رو فراموش کنم چرا باید تنها عضو خانواده م رو نادیده بگیرم چرا ازم میخواد هیچکاری نکنم چرا باید پدر مادر من به قتل برسن چرا؟ چرا؟ چراااا؟(با داد) همه داشتن منو میدیدن فک میکردن من دیوونم فک کنم هستم،یه دیوونه ی به تمام معنا... جایی رو نداشتم برم برا همین رفتم خونه اون پسرا کلید نداشتم اما هکر خوبیم،در خونه هم الکتریکی بود برا همین سه سوته بازش کردم. رفتم داخل کسی خونه نبود همشون تو اون اتاق لعنتی پیش منو فرمانده بودن،و حالا مطمئنم خیلی چیزا رو فهمیدن لباسام رو در اوردم و رفتم تو حموم و یه دوش آب گرم گرفتم یه تن پوش اونجا بود منم برداشتمش و اومدم نشستم توی اتاق نشین من و با یه موچین بخیه هامو کشیدم . خیلی درد داشتم همون جا رو مبل با همون سر وضع خواب رفتم...
اعضا... +چرا اون فرمانده هم گذاشت رفت؟پس دختره کجا رفته؟!!(جیمین) -از من میپرسی من چه میدونم؟(تهیونگ) +اینقدر نحرفین بیاین تو بیرون سرده.(نامجون) +من اول میرم(تهیونگ) +بچ...بچ..بچه هاااا(تهیونگ) -ها(اعضا) +این اینجا چیکار میکنه؟(تهیونگ) -با تن پوش خوابیده(جیهوپ) +هی نامجون برو براش یه پتویی چیزی بیار(جیمین) -باش(نامجون) وقتی بیدار شدم یه پتو روم بود با بی حالی از رو کاناپه بلند شدم و یه نگاه به دور برم کردم اونا اومده بودن و داشتن فیلم میدیدن +اِ بیدار شدی🙂(جین) مات مونده بودم عییییششش تن پوش تنم بود زود رفتم تو اتاق و یه چیزی پوشیدم و جوری رفتار کردم انگار هیچی نشده اومدم نشستم پیش اون پسرا +خوبی؟؟(جیمین) *اره -چیزی نمیخوای برات بیارم،بخوری؟(جین) *نه +تن پوش منو چرا پوشیدی،من رو وسایلم حساسم(نامجون) *آه خوب ببخشید -فرمانده دنبالت میگشت منم زنگ زدم بیاد اینجا.(نامجون) *اها،خوب... +چیه؟(جیهوپ) *یه عذر خواهی بهتون بدهکارم بابت اون شب،نمیدونم بتونید درک کنید یا نه اما اگه خواستید میتونم توضیح بدم براتون +اوه نه اشکال نداره(نامجون) *پس کنسرتتون چی ؟؟؟!!! -خوب انجامش دادیم،به لطف تو🙂(تهیونگ) *من!!؟؟؟با این صورتا رفتید اجرا کردید؟ -نه بابا جوری میکاپمون کردن هیچی پیدا نبود از زخمامون فقط جیمین زیاد کتک خورده بود که اونم گفتیم سر تمرین اینجوری شده😅(جین) *اها،حالا چرا به لطف من ؟؟؟؟؟ +آخه پیغام داد و گفت فعلا کاری به کارتون ندارم اما پسرمو کشتی،تموم خاندانتو نابود میکنم. *بامن بود!! +اره،نه پس با من بود!(جیمین) یه تلخندی زدم و بلند شدم که برم بالا که صدای زنگ خونه اومد فرمانده بود
اونم اومد خیلی شاکی بود از دستم جوری که من از شدت اعصبانیتش خندم گرفت +میخندی؟؟؟ببینم وقتی داری شلاق میخوری هم همین شکل میخندی؟😤 *خیلی کیوت شدی😂 +اینقدر نخند خوب؟ *اوکی +حالا برام قشنگ بگو چه غلطی کردی؟ *الان بگم؟مگه نباید شکنجم کنی تا بگم +نیاز باشه همینجا میزنمت حالا بگو😡 *باشه 😅 نشسته بودم روکاناپه و خواستم شروع کنم به صحبت کردن که گفت +هییی،این چه وضعشه بلند شو ببینم قشنگ بلند شو و مثله آدم بهم گزارش بده😤 *میخوام بلند شم اما من تیر خوردم🙂 +باشه پس،همینجوری بگو😒 *خوب،اون روز که اومدم کره،کاک برام پیغام گذاشته بود که برم پیشش منم رفتم و اون گفت میتونه برادرمو پیدا کنه و همچنین قاتل مامان بابامو فقط باید این پسرا رو براش میبردم،منم این کارو کردم دیگه +خیلی عوضی هستی چطور تونستی این کارو کنی،میدونی من جلو چند نفر خم شدم و به خاطر کار جنابعالی کوچیک شدم،تازه تو هم، کلی باید جواب پس بدی،حالا بگو چرا این کارو نکردی و اون شب نزاشتی ببرنشون؟ *خوب،اون شب کاک دنبال برادرم بود +هااااا(اعضا و فرمانده)
*کاک دنبال برادر من بود اما نمیدونمچرا این پسرا رو میخواست،اصلا....اصلا نمیدونمچرا دنبال برادر من بود. +ی...یعن...یعنی اون عکس؟!!!(نامجون) *اره،پدر مادر من بودن -تو...توکه چیزی یادت نمیاد!!!!پس چجوری؟(فرمانده) *فرمانده درسته چیزی یادم نمیاد حتی اسم خودمو برادرمو اما بازم عکس پدرمادرمو که دیدم تونستم بشناسمشون. اسم مامانم جیهو هست اسم بابامم سوهو،فرمانده دلم براشون تنگ شده؟اصلا چرا هیچی من نمیفهمم؟ +جین(داشتم با خودم فک میکردم آخه این اینقدر ترسناکو خشنه اما الان مثله یه بچه گربه کوچولوعه که فقط مامان باباشو میخواد) +نامجون (یعنی چه اتفاقایی تو زندگی این دختره افتاده خدا؟) +جیمین(دختره بدبخت چه سرنوشتی داره) +جیهوپ(دلم براش سوخت خیلی تنهاس کاش میشد کمکش کرد،حیف) +شوگا(واقعا این روح زیباس؟پس چرا اینقدر یهو معصوم شد؟) +تهیونگ(این دیگه کیه؟چرا زندگی این این شکله؟؟؟) *فرمانده به نظرت من باید چیکار کنم؟ +با من میای آمریکا *چیییییی؟!!! +همین که گفتم با من برمیگردی آمریکا. *امکان نداره،حالا که فهمیدم چی به چیه؟ فرمانده بلند شد و داد گفت -تو هیچی نمیدونی فهمیدی...هیچی! حالا هم اگه با من نیای بزور میبرمت من فرمانده تم و تو هم فقط باید اطاعت کنی،فهمیدی؟؟؟!!! *نه نمیفهمم،اصلا دیگه نمیخوام با تو همکاری کنم،فقط ولم کن،من با تو هیچ جا نمیام،همینجا میمونن +پس با قانون جلو میام،و میندازمت زندان به خاطر کاری که کردی-تو این پسرا رو که قرار بود ازشون محافظت کنی رو تا پای مرگ بردی،آبروی ما رو بردی پس باید مجازات شی *فرمانده لطفا بس کن +تو بس کن،دنبال هیچی هم نباش،خوب!؟ عصبی شدم و کنترلم رو از دست داده بود اصلا دیگه نمیتونستم کره ای حرف بزنم با داد شروع کردم به انگلیسی صحبت کردن +ببین آقا تو فقط به من میگی دنبال چیزی نباش چرا بهم دلیلشو نمیگی هاااا رفتم و یقه فرمانده رو گرفتم +اگه چیزی میدونی بگو،این حق منه که بدونمم،میفهمی،اگه مطمئن باشم تو چیزی میدونی،اینقدر عذابت میدم تا به حرف بیای +آروم باش،روح زیبا یکم خودتو کنترل کن،با اعصبانیت که چیزی درست نمیشه(نامجون به انگلیسی) *همسرت +چی؟؟؟(فرمانده) *همسرت رو میکشم،شاید بتونی احساس منو بفهمی...(با داد)
-باشه،حالا که میخوای بدونی بهت میگم،همشو،هر چی میدونم،فک میکردم اگه از چیزی خبر نداشته باشی در امانی،میتونم ازت مواظبت کنم اما تو لیاقتشو نداری،باید همون موقع میمردی... حرفاش چنگ زد به قلبم منو هل داد و خودش از خونه خارج شد،منم موندم و به جای خالیش نگاه میکردم یهو فهمیدم چی گفتم محکم دستمو بردم سمت دهنم و همون جوری که دستام رو دهنم بود افتادم زمین من من به فرمانده چی گفتم من من به اون چی گفتم.. اون اون به من گفت لیاقشو ندارم که زنده باشم با اینکه همه فک میکنن من یه آدم مستقلم اما بدون فرمانده هیچم راستش به خاطر زحمتای اونه که من الان اینقدر قدرتمندم بعدش من... من بهش گفتم همسرشو میکشم همسری که 2ساله سرطان داره و فقط درد میکشه همسری که به خاطر من مجبور شد بیاد تو پادگان زندگی کنه،و به خاطر شرایط سخت اونجا مریض بشه.. فقط به خاطر اینکه حواسش به من باشه من خیلی عوضیم خیلییی بلند شدم و سریع رفتم بیرون اما فرمانده رفته بود نشستم تو حیاط زیر پام سبزه بود،برا همین همونجا دراز کشیدم و چشمامو بستم،یهو به خودم اومدم و دیدم یه نفر کنارم دراز کشیده امیدوارم خوشتون اومده باشع😊💜💛
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (8)