خب سلام دوستان اینم پارت ۲۱ و اینکه پارت بعدی شروع نبرد با هیولا محسوب میشه و یک پرشی زمانی به ۱۰ سال بعد داریم
از زبان مارسل صبح پا شدم و آدرین رو بیدارم کردم که دیدم همه بیدارن و رفتیم صبحونه خوردیم که ادرین گفت بیا و گفتم باشه بعدش گفت من به مرینت میگم ما میریم بیرون و بعدش منو تو میریم مغازه تا حلقه بخریم مارسل گفت حله بعد آدرین به مرینت گفت و ما تیپ زدیم و رفتیم سمت بازار و رفتیم تو طلا فروشی و آنقدر دیدیم که کی انگشتر چشمو گرفت ( مشخصات انگشتر : یک انگشتر از جنس طلا که روش یک یاقوت قرمز هست و دورش هم میگین های ریز نقره ای هست و خیلی گرونه ) و به ادرین گفتم این چطوره گفت عالیه بعدش گفتم آقا این چنده گفت ۵ میلیون گفتم گرون نیست گفت این انگشتر پر فروش ترین انگشترم است به خاطر همین گرونه گفتم باشه و پولو دادم و رفتیم سمت خونه بعدش انگشتر رو قایم کردم از زبان ادرین وقتی برگشتیم من باید دوباره میرفتم بازار برای کادوی بچه ها اینجور چیزا و همه دعوت بودن مرینتم گفت من یه لباس براشون طراحی کردم به عنوان کادو منم گفتم باشه و رفتم سمت بازار و اول رفتم سمت یک مغازه تم تولد و یادم اومد بچه ها عاشق مرتال کامبت هستند به خاطر همین یک تیم تولد مرتال کایت براشون گرفتم البته عالیس زیاد دوست نداشت ولی عیب ندارد بعد رفتم مغازه کاغذ کادو فروشی و کاغذ کادو خریدم و بعدش رفتم تا باسشون کادو بخرم و اول رفتم سمت طلا فروشی و برای عالیس یک گردنبند خوشگل با یک یاقوت قرمز جلوی و چهار یاقوت ریز آبی دروبرش خریدم و برای استیو هم رفتم یک هدفون گرفتم چون خیلی دوست داشت ....
بعدش رفتم کیک بخرم و یک کیک سه طبقه سفارش دادم که نصفش آبی و نصفش قرمز بود و روش یک گل قرمز با خمیر فوندانت بود و دور اون گل با خامه سفید گل های ریز بود و قرار شد شب بیارن بعد رفتم رستوران چون قرار بود بعد از تولد بریم رستوران و رستوران آنتونی هم دوباره راه افتاده بود و من رفت مو رزرو کردم اونجا و برای تولد و یک گروه خواننده هم استخدام کردم و بعد از اینکه کار هارو انجام دادم برگشتم خونه و استراحت کردم ظهر بیدار شدم
(دوستان یادم نیست کجا بودیم میریم اونجایی کهادرین اومد خونه ) بعدش مایکل بچه ها رو برد پارک و ما هم خونه رو تزیین کردیم شب شد از زبان استیو عالیس وارد خونه شدیم چراغا خاموش بود یهو سوپرایز شدیم چشم تولد بود و خلاصه جشن رو گذراندیم ( دوستان یک پرش داروی به ۱۰ سال بعد چند ماه مونده به حمله هیولا ) از زبان استیو از خواب بیدار شدم دیدم کوامیم بیداره یکم حرف زدیم و رفتم صبحانه خوردم بعدش رفتیم سمت مدرسه ( الان کلاس نهم هستن ) بعد که رفتم منو عالیس کنار هم نشستیم و حرف زدیم که زنگ حیاط خورد یهو دیدم یک پسره جدید داره میاد حتما دمانس آموز جدید بود زنگ خورد بعدش اون پسره معرفی شد اون مایک افتون بود پسر ویلیام افتون معروف بعدش اون پسره نشست خیلی به عالیس نگاه میکرد یهو عالیس دم گوشم گفت این پسره چرا اینجوری میکنه فکر کنم عاشقم شده داداش میشه بهش بگی بره گفتم باشه ( راستی دوستان یادم رفت بگم که مارسل کاگامی ازدواج کردم و یادم رفت بنویسم و یک بچه ۵ ساله هم دارن به اسم تیم ) از زبان عالیس دوباره رفتیم تو حیاط یهو اون پسره اومد و گفت : بخشید اسم شما چیه گفتم من عالیسم اونم گفت من مایکم از آشناییتون خوشبختم یهو اومد گفت من یه حسی بهت دارم گفت اسمش عشقه دوم اینکه نه نه نه حالا هم برو گمشو داداش بیا از زبان استیو هی مایک درسته بچه معروفی ولی از خواهرم فاصله بگیر گفت باشه ولی برمیگردم و رفت ( ببخشید تولد رو خلاصه کردم
از زبان مرینت داشتم تو حیاط قدم میزدم یهو استاد تد رو دیدم (همون استاد میراکلس و صاحب جعبه نیویورک ) به من گفت مرینت تو باید تمرینت رو از الان شروع کنی به تمام اعضای تیمت بگو اینو و تا چند ماه دیگه باید آماده باشین باید. یک پناه گاه هم بگین بسازن برای مردم گفتم باشه به شهردار میگم ( راستی کلویی خواهرشو پیدا کرده اسمش زوییه و اون تو دانشگاه مهندسی معماری خونده )
بای بای
گود بای
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)