
خوب دوستان فصل دوم داستانم را بریم بخوانیم براتون یه خبر بد دارم تو داستان 🧡
از زبان مرینت به آدرین گفتم عزیزم میگم به نظرت هویتم را به آلیا بگم از زبان آدرین بگو چون اون بهترین دوستته و الان هم دیگه شروری نیست که خطری دنیا را تهدید کنه مرینت:باشه 😄 از زبان آلیا تو اتاقم بودم که لیدی باگ اومد گفتم دختر کفشدوزکی چیزی شده چرا اومدی کسی شرور شده لیدی باگ:آلیا یه دقیقه صبر داشته باش از اونجایی که تو دوست داری بدونی من کیم میخوام بهت بگم ولی به کسی نگو باش آلیا :باش خوب آلیا من مرینت هستم مرینت بهترین دوستت آلیا:مرینت واقعا تو این همه وقت لیدی باگ بودی خیلی بی وفایی دیگه به من نگو من دوستتم لیدی باگ:اما آلی آلیا:اسم من را نیار
لیدی باگ: گفتم باشه و رفتم از زبان لایلا : یه خونه پیدا کردم که پناهگاه خوبی بود برای این که قایم شم که یهو دیدم جعبه میراکلس ها این جاست از توش میراکلس پروانه را برداشتم و تبدیل شدم احساس قدرت میکردم بعد غمی را احساس کردم منم یه پروانه شرور کردم و گفتم برو و قلب اون را سیاه کن از زبان آلیا ناراحت بودم خیلی که دیدم یکی گفتم دوستت بهت خیانت کرده من بهت قدرتی میدم که انتقامت را بگیری گفتم باشه ارباب شرارت گفت من ملکه شرور هستم انتقام جو آلیا:باشه ملکه شرور اول یه مسیر یاب زدم ببینم مرینت کجاست که برم سروقتش از زبان لیدی باگ: خیلی ناراحت بودم که آلیا از دستم ناراحت شد ولی چی کی بهم مسیر یاب زده حتما کار گربه است 🤭 که دیدم یه ابر شرور جلوم وایساده گفتم تو ک هستی گفت ترسیدی که آلیا باشم باید بگم آلیا نیستم من انتقام جو هستم و اولین انتقامم را میخوام از تو بگیرم لیدی باگ :مگه این که خوابش را ببینی انتقام جو: ملکه شرور تو معجزه گرش را نمی خوای ملکه شرور :نه فقط از بین ببرش باشه😈
لیدی باگ: ببین انتقام جو من نمیتونستم بهت بگم به دلایلی از زبان نادیا:سلام من نادیا شاماک هستم یه خبر داغ براتون دارم متاسفانه امروز پاریس بعد از 4 سال مورد حمله ی یک ابر شرور قرار گرفت لیدی باگ دلیل ابر سرور چیست مگه ارباب شرارت شکست نخورده؟ لیدی باگ: نادیا چرا شکست خورده ولی کسی به تازگی می کراس را به دست آورده و الان یکی را شرور کرده ولی نمیدانیم که کیه از زبان آدرین دوسو اومد پیشم گفت آدرین ابر شرور به پاریس حمله کرده گفتم ولی این امکان نداره گفت حالا نمیدونم لیدی باگ بهت نیاز داره اون به من تلفن زد گفتم باشه گفتم پلگ تبدیل گربه ای🐱🐈 گربه سیاه: سلام بانوی من لیدی باگ : سلام پیشی
لیدی باگ : گردونه ی خوش شانسی🏹 چرا تیر کمان افتاد حالا باید باهاش چیکار کنم که گربه گفت لیدی باید بهش تیر پرت کنی گفتم باشه ولی وایسا گفت چرا گفتم تیکی دیشب بهم گفت که یه اسکنر بهم اضافه میشه گفت خوب این یعنی میتوانی بفهمی که آکوماش کجاست درسته گفتم آره خوب آکوماش تو عینکشه خوب دیگه کافیه اکوماکوچولو وقتشه شرارت خنثا بشه الیا:من کجام چیشده که لیدی باگ اومد بلندم کرد بهش🤨 یه نگاه کردم🤨 گفت آلیا واقعا ببخشید ولی که بقلش کردم گفتم اشکالی نداره و رفتیم باهم راه رفتیم و کلی خندیدیم
رفتم خونه و با آدرین و برکه و باران و بهار شام خوردیم و خوابیدیم از زبان لایلا مادرم زنگ زد و گفت کجایی گفتم با دوستام بیرونیم گفت بیا خونه گفتم باشه😁 فردا صبح از زبان کلویی پاشدم رفتم پایین لوکا اومده بود دنبالم با هم بریم بیرون رفتم از زبان سس : لوکا گفت کلویی و پالن دارن میان لطفا یکم بخند باشه 😁 باشه مرینت: امروز تولد آدرین بود که براش یک لباس و شلوار طراحی کرده بودم که دادمش به خیاط که بدوزد و دیگه یه جشن بگیریم

آدرین :سلام مرینت خوبی مرینت:سلام🥰 میگم عزیزم تولدت مبارک آدرین:وای ممنونم مرینت: فقط دو تا چیز کم داره 1 - کادو 2- جشن آدرین: ممنون حالا کادوی چیه عزیزم مرینت: من برات یه بلیز و شلوار طراحی کردم بفرمایید وای ممنونم مرینت خواهش میکنم😃 عکس لباس آدرین☝☝☝
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (2)