
سلام به همگی.اینم پارت دوم این قسمت یعنی[پایان عشق۲]. امیدوارم خوشتون بیاد.لطفا نظر بدید. ممنون.
از زبان آدرین/کاگامی نگذاشت حرفم رو تموم کنم و اومد جلو و منو بوسید.ولی من خودم رو کشیدم عقب و کاگامی جا خورد.گفت:آدرین چت شده انگار سرحال نیستی؟)گفتم:کاگامی منو ببخش،من دیگه نمی تونم به این رابطه ادامه بدم،اصلا نمی خواستم بازیت بدم ولی من کس دیگه ای رو دوست دارم.)اون گفت:اون کس کیه؟)گفتم:نمی دونم ولی به زودی میفهمم.)بعد ادامه دادم:ولی قول میدم ما میتونیم بازم با هم دوست های معمولی باشیم و خوش بگذرونیم.)آهی کشید و گفت:اشکالی نداره.من تو رو خیلی دوست دارم ولی نمی خوام مجبورت کنم که با کسی باشی که نمی خوای.اما بهتره برای چند روز نبینمت.)بعد سوار ماشین شخصی اش شد و رفت.پلگ بهم گفت:آدرین تو بهترین کار رو کردی.خیلی خوشحالم که تو صاحبمی.)منم بهش پنیر دادم و گفتم:منم خوشحالم که با تو آشنا شدم.)بعد سوار ماشین شخصی ام شدم و دیدم محافظم هم ماسک زده.تعجب کردم و گفتم:تو هم مریض شدی؟!)اونم تایید کرد.ماشین حرکت کرد و به سوی خانه رفتم.
از زبان مرینت/با گریه دویدم سمت خونه و رفتم طبقه ی بالا.پدر مادرم پرسیدند چیشده؟ولی من هیچی نگفتم و رفتم بالا و در رو قفل کردم.تیکی گفت:مرینت خواهش میکنم انقدر ناراحت نباش همه چیز درست میشه.)گفتم:تیکی دیگه آدرین برام مهم نیست.)و نفس عمیقی کشیدم و لبخند زدم.بعد همه ی عکس های آدرین که به دیوار اتاقم چسبونده بودم رو جمع کردم و از بالکن خونه پرتشون کردم پایین.رفتم تا وسایلم رو تو چمدون بزارم تا برای سفر آماده بشم.به تیکی گفتم:تیکی،نمیخواد ناراحت من باشی،هنوز یکی هست که منو دوست داره و من حالا دارم اونو میبینم،اون کت نواره.)تیکی گفت:مرینت پس لوکا چی؟)گفتم:من لوکا رو دوست دارم ولی فقط به عنوان یک دوست معمولی.)گفت:مرینت یه چیزی هست درباره ی کت نوار که باید بهت بگم اون..)گفتم:باید زنگ بزنم به لوکا و بهش بگم.).....یک ساعت بعد.....به لوکا این موضوع رو گفتم و اونم منو بغل کرد و گفت:درکت میکنم. هر موقع به من نیاز داشتی من هستم.)منم گفتم:ممنونم تو بهترین دوستی هستی که دارم.)و رفتم خونه.
از زبان آدرین/فردا شد و صبح بود.اونروز مدرسه تعطیل بود.قرار بود بعد از ظهر ساعت ۶ سوار هواپیما بشیم یعنی من و مرینت و آلیا و میا.تازه امروز باید هویت لیدی باگ رو میفهمیدم و این عالی بود.تبدیل به کت نوار شدم که دیدم لیدی باگ برام پیام گذاشته که ساعت ۵ بیام توی پایگاهمون.از خوشحالی داشتم بال بال میزدم.بالاخره بعد کلی صبر و انتظار ساعت ۵ شد رفتم توی پایگاه.این دو هفته که ارباب شرارت کسی رو شرور نمیکرد خیلی خوب بود.نشستم تا دیدم لیدی باگ هم اومد.گفتم:سلام بانوی من خوشحالم که اومدی.)گفت:سلام پیشی.فکر کنم خیلی خوشحال باشی.)گفتم:معلومه وقتی قراره بفهمم دختری که دوستش دارم کیه چرا نباید خوشحال باشم؟)قرمز شد و گفت:کت نوار باید یه چیزی بهت بگم.یادت میاد گفته بودم یه پسر دیگه رو دوست دارم.)گفتم:آره.)گفت:الان دیگه به اون علاقه ندارم ولی راستش داره کم کم از تو خوشم میاد.)لبخندی احمقانه زدم و گفتم:باشه پس حالا وقت کشف هویت میرسه.)گفت:اول تو)گفتم:باشه.....پلگ پنجه ها داخل.)و تبدیل به آدرین شدم.انتظار داشتم لیدی باگ خوشحال بشه اما اینطور نشد.
از زبان لیدی باگ/هم تعجب کردم و هم ناراحت شدم.آهی کشیدم و گربه گفت:لیدی باگ من آدرین آگراست هستم.چرا ناراحتی؟)من سرم رو پایین نگه داشتم و گفتم:تیکی خال ها خاموش.)و تبدیل به مرینت شدم.آدرین دهنش واموند و گفت:مرینت؟!تمام مدت لیدی باگ تو بودی باورم نمیشه!)از قیافش معلوم بود داره موقعیت هایی که من مرینت بودم رو تحلیل میکنه.گفتم:آدرین..راستش کسی که من دیگه بهش علاقه ندارم تویی!راستشو بخوای من تو رو دوست داشتم ولی فهمیدم ما به درد هم نمی خوریم.)گفت:چرا نمیخوریم؟!)گفتم:من دیدم تو داشتی کاگامی رو میبوسیدی.و اون موقع فهمیدم که سرنوشت ما جدا هستش.)آدرین تا خواست چیزی بگه تیکی رو گذاشتم تو کیفم و از خونه ی استاد فو رفتم بیرون.آدرین دوید دنبالم و گفت:حداقل بزار تا خونه برسونمت و زنگ زد به محافظش.ماشین اومد.من مجبور شدم سوار شم ولی اصلا به آدرین نگاه نمیکردم.
از زبان آدرین/به مرینت گفتم:ولی مرینت من کاگامی رو نبوسیدم،اون منو بوسید تازه من رابطه ام رو با اون قطع کردم.)هیچی نگفت و تا خونه رسوندمش.خیلی ناراحت بودم.اصلا فکر نمی کردم اینجوری بشه.ولی اشکال نداره،من بالاخره قلب مرینت رو به دست میارم.ساعت ۶ شد و سوار هواپیما شدیم.من کنار میا نشستم و مرینت هم کنار آلیا.
از زبان مرینت/از پدر و مادرم خداحافظی کردم و سوار هواپیما شدم.آلیا ناراحتی منو دید و پرسید:چیشده؟)ماجرای دیدن آدرین و کاگامی رو براش تعریف کردم و اون هم گفت:ولی خودت میدونی که اونا آدریگامی هستند.و تا خواستم جوابش رو بدم یهو خلبان هواپیما گفت:مسافران عزیز هواپیما به مشکل برخورده لطفا همگی کمربند هاتون رو ببندید چون داریم سقوط میکنیم.)همه جیغ میزدند.هواپیما میلرزید و تکون میخورد.من کمربندم رو باز کردم که یکدفعه آلیا دستم رو گرفت و گفت:کجا داری میری دختر؟!)گفتم:آم..دستشویی دارم.)و دویدم سمت دستشویی.آلیا هم گفت:آخه این موقع؟!)
از زبان آدرین/منم رفتم تو یه دستشویی دیگه که دیدم مرینت هم داره تغییر شکل میده پس منم همینکار رو کردم و تبدیل به کت نوار شدم.
از زبان لیدی باگ/وقت خیلی کم بود.من نمی تونستم تعادلم رو حفظ کنم.
از زبان کت نوار/هواپیما همینجوری داشت میرفت پایین.......
ببخشید جای هیجانی داستان تموم شد.??امیدوارم خوشتون اومده باشه.لطفا نظر بدید و کمک کنید.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی لطفا تست های منم بخونید اسمش Lady bug 1،2 اگر نیاورد در گوگل بزنید لطفا داستان من 37 قسمته و سه هم داره میاد
سلام خوندمش خیلی قشنگه آفرین??