
سلام به همگی.اینم از ادامه ی تست من.اسم این قسمت هم هست[پایان عشق]. امیدوارم خوشتون بیاد.
از زبان مرینت/صبح شد و به مدرسه رفتم.اون روز قرار بود کلاژ هامون رو تحویل خانم بوستیه بدیم.آلیا و آدرین و میا رو دیدم که داشتن حرف میزدن.آلیا گفت:یعنی هیچ کاری انجام ندادی آدرین؟!)آدرین گفت:ببخشید آلیا من واقعا کار مهمی داشتم و نمی تونستم به این کار برسم.)آلیا گفت:مثلا چه کاری؟)آدرین نمی دونست چی بگه و تا خواست چیزی بگه من نجاتش دادم و گفتم:سلام بچه ها.آلیا نگران نباش من به اندازه ی کافی اطلاعات جمع آوری کردم که جای آدرین هم پر کنه.)آلیا خوشحال و گفت:عالیه مرینت آفرین.)آدرین هم نگاه پر از تشکری به من انداخت.خانم بوستیه اومد و کلاژ های همه ی گروه هارو تحویل گرفت و بعد یک ساعت،وقتی زنگ ناهار بود همه ی بچه هارو صدا کردن که گروه گروه توی حیاط بایستند.میا به من گفت:مرینت به نظرت کدوم گروه برنده میشه؟)گفتم نمی دونم ولی الان معلوم میشه.)ناگهان شهردار و خانم بوستیه و همینطور آقای مدیر اومدند روی سکو و اعلام کردند که:با توجه به بررسی ها و کلاژ های گروه ها،گروهی که بهترین کلاژ رو آماده کرده کسی نیست جز گروه..
از زبان آدرین/گروه مرینت دوپن چنگ و دوستانش یعنی آلیا،آدرین و میا.همه هورا کشیدند.من خیلی خوشحال شدم و دیدم مرینت از خوشحالی بالا و پایین میپره.بقیه ی گروه ها هم دست میزدند به جز خود کلوئی که میگفت:امکان نداره حتما یه اشتباهی شده.)و لایلا که خیلی عصبی بود.بعد بچه ها ساکت شدند و شهردار بورژوا گفت:حالا میرسیم به جایزه ی ویژه.جایزه ی ویژه از طرف من برای گروه برنده،سفر برای سه روز به نیویورک هستش.همسر عزیزم تصمیم گرفته یک مهمانی باشکوه توی نیویورک بگیره و گروه برنده هم به اون مهمانی دعوته.)همه ی بچه ها هیجان زده شدند.من یواشکی به پلگ گفتم:حالا میتونیم با لیدی باگ بریم نیویورک.همه چی داره عالی پیش میره پلگ.)اونم گفت:ولی اول باید ببینیم لیدی باگ هم میتونه بیاد یا نه.)گفتم:وقتی هویتش رو بفهمم با خودم میبرمش.)گفت:از کجا میدونی پدرت اجازه میده؟)ناراحت شدم و گفتم:انقدر ازش خواهش میکنم تا اجازه بده.)
از زبان مرینت/به آلیا گفتم:آلیا باورت میشه؟ما داریم میریم نیویورک!)اونم منو بغل کرد و گفت:آره معلومه.)مدرسه تموم شد و به خونه رسیدم و ماجرا رو برای پدر و مادرم تعریف کردم،اونا هم خیلی خوشحال شدن و بهم اجازه دادن که برای فردا بعد از ظهر با بچه ها سوار هواپیما بشم.تیکی گفت:مرینت این خیلی خوبه حالا بلیتت هم جور شد.)گفتم:آره تیکی.)بعد یک ساعت برای اینکه ببینم آیا شهر در آرامشه یا نه،به لیدی باگ تبدیل شدم و از خونه بیرون زدم.
از زبان آدرین/وقتی رسیدم خونه،خواستم برم پدرم رو ببینم که ناتالی یهو با ماسک اومد جلوم و گفت:پدرتون و من به یه آنفولانزای خطرناک مبتلا شدیم و شما نباید به پدرتون نزدیک بشید.)خیلی تعجب کردم ولی گفتم باشه.تا اینکه یادم افتاد به ناتالی بگم که:راستی ناتالی میتونی از پدرم خواهش کنی که بهم اجازه بده برای سه روز برم نیویورک؟)و تمام ماجرا رو براش تعریف کردم.اونم تایید کرد و رفت پیش پدرم.
از زبان گابریل/ناتالی اومد پیشم و ماجرا رو برام تعریف کرد.گفتم:نمی تونم اجازه...)ناگهان سرفه کردم.ناتالی گفت:ولی قربان به نظر من این فرصت خوبیه تا آدرین برای چند روز از ما دور باشه تا به این بیماری مبتلا نشه.)کمی فکر کردم و آخر سر با اجبار گفتم:باشه.)ناتالی گفت:قربان راستی محافظ آدرین هم این بیماری رو گرفته و نمی تونه آدرین رو همراهی کنه.)آهی بلند کشیدم ولی گفتم:باشه اشکال نداره،آدرین میتونه بدون محافظ بره.)ناتالی هم تایید کرد و رفت.??
از زبان آدرین/ناتالی خبر رو بهم داد ورفت.منم از خوشحالی داشتم پرواز میکردم.تا اینکه وقتی رفتم تو اتاقم،یهو لیدی باگ رو دیدم که داشت از بیرون پنجره ی اتاقم به سوی برج ایفل حرکت میکرد.خواستم ببینم داره کجا میره برای همین تبدیل به کت نوار شدم و دنبالش رفتم ولی اون منو ندید.دیدم رفت روی برج ایفل نشست،داشت شهر رو که خیلی بزرگ بود تماشا میکرد.منم رفتم اون طرف برج ایفل و تبدیل به آدرین شدم.خواستم تا وقتی هویتش رو نفهمیدم هم بهش ثابت کنم که آدرین عاشقشه،برای همین رفت طرفش.
از زبان لیدی باگ/روی برج ایفل نشسته بودم که دیدم یهو آدرین اومد طرفم و گفت:سلام لیدی باگ.)سرخ شدم و گفتم:آم..سلام آد..آدرین.)خواست یه چیزی بگه که یهو به تته پته افتاد.برای همین اومد سمتم و من میرفتم عقب عقب و به دیوار برج تکیه دادم و ایستادم.اونم اومد جلو و یکی از دست هاشو گذاشت روی دیوار و اومد جلو.نمی دونستم باید چیکار کنم.اومد و اومد تا منو بوسید!منفجر شدم از درون.بعدش رفت عقب و گفت:لیدی باگ من عاشقتم.)اونم سرخ شده بود.من به لکنت افتادم اما بعد گفتم:آم..م..من باید برم.)و رفتم از برج پایین و توی اتاقم به مرینت تبدیل شدم.خیلی خوشحال بودم.به تیکی گفتم:تیکی این عالیه.اون منو دوست داره.باورت میشه؟!)اونم با خوشحالی اومد بغلم کرد.
از زبان آدرین/باورم نمیشد که بالاخره اینکار رو کردم.بعد رفتم توی پارک پاریس و روی صندلی نشستم.تا اینکه یهو کاگامی رو دیدم که گفت:سلام آدرین اینجا بودی؟)گفتم:آم سلام کاگامی باید یه چیزی بهت بگم...)اما تا اومدم یه چیزی بگم اون...
از زبان مرینت/برای تفریح رفتم پارک که بستنی بخورم که یکدفعه آدرینو کاگامی رو دیدم که داشتند هم رو میبوسیدند.باورم نمیشد.آدرین چطور تونسته بود منو انقدر ساده بازی بده.بستنی از دستم افتاد و با گریه و قلب شکسته دویدم سمت خونه!????
امیدوارم خوشتون اومده باشه.لطفا نظر بدید.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عاششششققققششششمممم.????????ممنونم. خیلی هم قشنگ مینویسی. غلط املایی هم نداشتی.?????????????????
❣
خیلی قشنگ بود
❣