8 اسلاید صحیح/غلط توسط: درساااااا انتشار: 3 سال پیش 1,335 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
گیش دیریدیدین ماشالا... این داستانه چند تا پارته هااااا یکی نیستتت
سلام من ا/ت هستم. ۲۳ سالمه. از ۳ سالگی اومدم کره ۴ ساله آرمی هستم و بایسم جیمینه. بالاخره تونستم بلیط کنسرت بگیرم😀. عکس صفحه عکس منه. ( در واقع عکس شما چون خودتون رو باید جای ا/ت بذارید😁😂 )
وای یا خدا دو ساعت دیگه باید اونجا باشم؟؟؟ سریع لباسامو پوشیدم و آرایش کردم. رفتم سوار ماشین شدم. ( عکس صفحه لباسیه که پوشیدید. ) رسیدم کنسرت اونجا داشتم میدویدم یهویی یه پسر پاشو گرفت جلوم محکم افتادم زمین. بهم گفت: ای بابا. خدا چشم داده که ازش استفاده کنیا. بهش اهمیت ندادم رفتم روی صندلی نشستم ردیف اول بودم وای عجب بدشانسی همون پسره کنار من بود. ( اسم پسره تارن هست ) بعد از اجرا اعضا دارن حرف میزنن یهویی تارن بلند میشه میگه: جیمین جاش توی بی تیاس نیستتتت. عصبانی شدم روی صندلی وایسادم داد زدم: تو واقعا آدم بیشعوری هستی. فقط دنبال اذیت کردن بقیه هستی. الان که به خاطر تو خوردم زمین پام داره نابود میشه. اما برعکس تو شعور دارم و چیزی نگفتم. تارن محکم زد توی گوش من و من از صندلی پرت شدم پایین. جیمین سریع از روی صحنه اومد پایین دست منو گرفت و بُردم پشت صحنه. بهم گفت: از اون ور برو اونجا راه خروج هست. میخواستم برم که دستمو گرفت گفت تو توی این شهر کسیو داری؟ من: خانوادم توی شهر دیگه هستن. بعد یه برگه گذاشت توی جیبم و خافظی کرد من رفتم بیرون کاغذ رو نگاه کردم یا ابوالفضل شمارهی جیمینههه زیرشم نوشته هر موقع به کمک نیاز داشتی بهم زنگ بزن. وایییی باورم نمیشه. رفتم خونه دوش گرفتم اومدم یه فیلم دیدم الان به جیمین زنگ بزنم؟ وای چی دارم میگم نباید مزاحمش بشم صبر کن یه بار که اشکالی نداره. بهش زنگ زدم گفتم: فردا ساعت ۱۰ صبح میای کافهی نزدیک کمپانیتون؟ ببخشید گند زدم حواسم نبود کار داری. جیمین: نه نه نه میتونم بیام فردا کاری ندارم. بعد خدافظی کردیم. دوستم ریانگی هم مثل من عاشق جیمین بود. به اونم زنگ زدم گفتم فردا بیاد. صبحش پاشدم ساعت ۹:۴۵ دقیقه بود ای وایییی خواب موندممم. سریع آماده شدم و رفتم وقتی رسیدم ساعت ۱۰:۳۰ بود. ریانگی و جیمین اونجا بودن داشتن حرف میزدن
رفتم پیششون گفتم: سلام ریانگی. سلام جیمین ببخشید وقتتو گرفتم. جیمین: عیبی نداره امروز کاری نداشتم. ریانگی: ا/ت تو برو غذا سفارش بده من و جیمین جونم میریم قدم بزنیم توی بارون. من: تو و جیمین جونت؟؟؟؟؟ منم میخوام بیام. جیمین: ریانگی! ا/ت هم باید بیاد. اون منو به اینجا دعوت کرده. ریانگی: جیمین باید با هم حرف بزنیم. جیمین: ما حرف خصوصی نداریم. ریانگی: خیلی خب بیا ا/ت. داشتیم قدم میزدیم ریانگی دست جیمین رو گرفته بود و تند تند راه میرفت که من بهشون نرسم. جیمین منو دید که ناراحتم و گفت: هی ریانگی چیکار مبکنی. من فقط دوست تو هستم. ریانگی به جیمین نزدیک تر شد و گفت: از این به بعد بیشتر از دوستیم. من این حرفشو که شنیدم گریم گرفت و دویدم و رفتم. جیمین: من از تو خوشم نمیاد ریانگی. ا/تتتتت وایسااااا کجا میریییی. جیمین داشت دنبالم میومد حالم خوب نبود سرم گیج میرفت بارون تندتر شد. سُر خوردم و افتادم روی زمین و بیهوش شدم. چشمامو که باز کردم توی بیمارستان بودم و جیمین و ریانگی بالای سرم بودن. ریانگی: جیمین عزیزم ا/ت خوبه حالا بریم؟ جیمین: کافیه. دیگه حق نداری اینطوری با من صحبت کنی. اتفاقی که برای ا/ت افتاد تقصیر تو بود. از اینجا برو. ریانگی: تقصیر تو بود ا/ت. و بعد با گریه از اونجا رفت. جیمین: ببخشید ا/ت. امروز بهت سخت گذشت. گفتم اعضا بیان اینجا بعد با هم میریم خونه ما کلی خوش میگذره به یه دوست دیگت به جز ریانگی هم بگو بیاد که خجالت نکشی. زنگ زدم به آرنیلا و گفتم بیاد اونجا آدرسو هم براش فرستادم.
وقتی رفتیم اونجا من به جیمین گفتم: من ماشین ندارم میتونید منو برسونید؟ جیمین: مگه شب اینجا نمیمونی؟ من: نه دیگه میرم خونه امروز خیلی اذیتتون کردم. جیمین: خب چون تنهایی میترسم بری خونه. من: خب اگه چیزی هم بخواد بشه میشه دیگه شما چیکار دارید. جیمین: خب من نگرانتم. من: ش... شما نگران... م... منید؟ جیمین: معلومه که هستم. آرنیلا: نگران نباشید من امشب میرم پیشش البته اگه شما هم میتونستید بیاید عالی میشد نه ا/ت؟ این چیزیه که همیشه آرزشو داشتی من: چ... چی گفتی؟ من؟ من کی همچین آرزویی داشتم ها ها ها😂😂. جیمین: زیادی تابلو بود. خیلی خوب منم میام😂. جین: خونتون آینه دارید؟ آرنیلا: آره دارن😌. اما برای من😌 جین: هییی من ورلد واید هندسامم. اگه آینه دارید منم میام😎. آرنیلا: من جذاب ترم😌. من لبخند زدم. جیمین: خیلی قشنگ لبخند میزنی. من برم وسایل خودمو جین رو آماده کنم. تا چند دقیقه نفس نمیکشیدم الان جیمین به من اینو گفت😭😭 آرنیلا: خب دیگه میتونی نفس بکشی. حواست هست که کل خونت عکسای جیمینه. من: وای خدااا حواسم نبووود. جیمین: این دوستت خیلی بهتر از ریانگی هست تازه فکر کنم جینم یه حسایی بهش داره. جین: جیمیننننن لازمه که بگم آلبوم عکس ا/ت رو برای خودت سفارش دادی؟؟؟ جیمین: جیننننن. ساکت شوووو. آرنیلا: عجب😂 ا/ت نفس بکش😂 من: کی من؟؟؟ من دارم نفس میکشم آرنیلاا😤. بعد سوار ماشین شدیم من و جیمین جلو بودیم آرنیلا و جین عقب بودن. توی راه جیمین گفت: میگم ا/ت تو... ام... با کسی توی رابطه نیستی؟ من: نه ، یه خواستگار دارم ولی آرنیلا نمیذاره باهاش باشم😂 جیمین: چرا؟ آرنیلا: چون ا/ت تو رو دوست داره و هزار بار بهش گفتم نا امید نشه. اما متاسفانه خیلی لجبازه. من: آرنیلاااا خفه شوووو. جین: یاعععع😂😂🤣. جیمین: خب که اینطور.
من: اینایی که گفت همش دروغ بود. آرنیلا: نه خیرم راست گفتم.
جیمین: رسیدیم ولی پیاده نشید. من: چرا؟ جیمین: اونا رو ببین. چند تا خلافکار اونجا هستن. یکیشون تفنگ داره. چرا جلوی در خونهی شما وایسادن؟ من: از کجا بدونم؟ اونا خلافکارن نه من. وایساااا فهمیدممم. داداش ریانگی اوناهاش اونجاست. دنبال منن. میخوان منو بکشن که تو و ریانگی با هم باشید. جیمین: غلط میکنن. خودم میرم حسابشونو میرسم. من: نه نمیری خودم میرم اونا تفنگ دارن. جیمین: دقیقا برای همین من میرم. من: گفتم من میرم. جیمین: ا/ت ساکت باش. من میرم. من با داد: گفتم من میرم نمبخوام بلایی سرت بیاد. جین: اوه مای گاد. جیمین: جین الان وقت شوخی نیست. من: من رفتم جیمین. جیمین: ا/ت من: بله؟ جیمین: مگه عاشق من نیستی؟ من: خب............... آره ولی این دلیل نمیشه که... جیمین: پس من میرم. من نشستم توی ماشین جیمین رفت دو بعد از دقیقه اومد اما لباسش خونی بود. من: جیمین لباست. جیمین: میدونم چیز خاصی نیست دستمه. حالا پیاده بشید. من: آرنیلا تقصیر من بود که جیمین اینجوری شد. آرنیلا: نه خیر حالا فعلا بیا بریم تو. بعد رفتیم تو خونه. جیمین: اینجا عکس خونهی منه اشتباه نیومدیم؟ من: نه خونهی منه😐 جیمین: عجب. یکم از خودت بگو. من: من ۲۳ سالمه. تا ۳ سالگی ایران بودم بعدش اومدم کره. تولدم ۱۷ تیر هست. حدود دو ماه دیگه. رنگ مورد علاقم صورتی و آبیه. ۴ ساله آرمیم و بایسم تویی. از ۲۰ سالگی اومدم یه شهر دیگه و خانوادمم یه شهر دیگه هستن. از همون روزی که اومدم اینجا با آرنیلا دوست شدم. یعنی الان ۳ ساله که باهاش دوستم. اونم عاشق بیتیاسه و بایسش جینه. پارسال با ریانگی دوست شدم که الان دیگه باهاش دوست نیستم. دوست دیگه ای ندارم. کل دانشگاهم رو اینجا با آرنیلا تنها بودم و به خاطر همین پسرای دانشگاه همش ما رو اذیت میکردن. یکی دو سال دیگه دانشگاهم تموم میشه بالاخره راحت میشم. جیمین: چه زندگی سختی. من: آره خب ولی آرنیلا خیلی بهم کمک کرد. جیمین: خب ام... من میتونم توی تصمیمات زندگیت بهت کمک کنم؟ من: م... منظورت چیه؟ جیمین: همون که خودت میدونی. من: من نمیفهمم. آرنیلا: عجب خنگی هستیا منظورش اینه که دوست پسرت باشه. من: چیییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ آرنیلا: هوی آروم تر آینه میشکنه. من: م... من که از خدامههه😍😍😍😍. شبش من و جیمین رفتیم توی حیاط.
جیمین: من از همون موقعی که تو رو توی کنسرت دیدم به نظرم خیلی مهربون بودی. یه دختر همه چی تمام. امیدوارم منم بتونم زندگیتو برات قشنگ تر کنم. من: همون شمارهای که بهم دادی من حس کردم تمام دنیا رو بهم دادن. و حالا که با همیم باید چند تا چیز راجب من رو بدونی درسته؟ جیمین: البته که باید بدونم. بگو. هر چی هست بگو. مبخوام همیشه همه چیزو بهم بگی. من: من یه زمانی با یکی توی رابطه بودم. وقتی ۲۰ سالم بود توی دانشگاه یه پسری ازم خوشش اومد. یه مدتی با هم بودیم. دو ماه گذشت. بعدش هیچ خبری ازش نداشتم. وقتی از خانوادم پرسیدم بهم گفتن اون فرار کرده. نمیدونستم چرا. اون هیچ کاری نکرده بود. روز بعدش پلیسا اومدن منو گرفتن. اسم اون پسر رو گفتن و گفتن اون منو لو داده. من گفتم من که کاری نکردم. اونا گفتن که اگه خودمو لو بدم فقط ۵ سال زندان برام مینویسن. من گفتم اما اصلا نمیدونم راجب چی حرف میزنید. یهو یادم افتاد که یه روز داشتم با اون پسره توی خیابون راه میرفتم. یهویی منو برد توی یه خونه خودش غیبش زد و یه پسر دیگه اومد اونجا یه چاقو هم دستش بود. به من گفت باید یه چیزی از اونجا بدزدم اما من قبول نکردم. چاقوشو ازش گرفتم و پرت کردم اونور. یهویی چند تا چیز انداخت توی دهنم. یه جوری شده بودم اما تحت کنترل اون بودم. هر کاری خواست رو براش انجام دادم. اون به من مواد داده بود. بعدم منو انداخت یه جایی که اصلا نمیدوستم کجاست. خیلی تاریک بود حس بدی داشتم. آرنیلا هم اونجا بود. به من گفت این کار رو با بعضی از دخترا میکنن و بعد لوشون میدن. من ماشین داشتم با آرنیلا کلی گشتیم تا یه جایی برای خواب پیدا کردیم. وقتی اون پسر برگشت بهم گفت کار خودش بوده و ازم خواست که ببخشمش. من نبخشیدمش. اینو به پلیس گفتم. اونا هم باور کردن و گذاشتن من برم. من و آرنیلا قول گذاشتیم که به هیچکس چیزی نگیم اما... تو فرق داری. ازت خواهش میکنم اینو به هیچکس نگو. جیمین: تو واقعا گذشتهی سختی داشتی. خیالت راحت. هر موقع هر چیزی رو که دوست داشتی به من بگو. من به هیچکس نمیگم. بعد رفتیم توی خونه من: آرنیلا من...
به جیمین گفتم. آرنیلا: چی؟ اما... راست میگی. بالاخره باید به یکی بگیم. منم به جین میگم. یهویی گوشی من زنگ خورد. ناشناس بود. جواب دادم اون هیچی نمیگفت بعد از اینکه کلی گفتم الو اون گفت بدون این که به کسی بگی بیا دم در من رفتم دم در همون خلافکارا اونجا بودن. یه تفنگ دستش بود. من یه دفعه به خودم اومدم و دیدم سرم پر از خون هست. همونجا افتادم و اونا سریع رفتن. جیمبن و آرنیلا و جین اومدن توی حیاط و منو دیدن سریع رفتیم بیمارستان. حالم بهتر بود به جیمین گفتم که چی شده. آرنیلا هم اونجا بود. آرنیلا: من حدس میزنم که چی شده. من: خب بگو دیگه. آرنیلا: ای وای. ا/ت اینا دقیقا همون چیزاییه که اون دختره بهمون گفت. من: وای آره راست میگیییی😱😱😱 جیمبن: کدوما؟؟؟؟؟ من: اون روز...
تموم شد😌😌 برید بشینید یه جا نگای دیوار کنید که پارت بعد بیاد😂
آنچه خواهید دید: جیمین: باورم نمیشه
آرنیلا: این واقعیت نداره
من: باهاش کنار میایم
اجازه نداری اینجوری راجب من صحبت کنی
وای تو اونجا چیکار میکنی؟
ا/ت این خودتی؟
چقدر تغییر کردی عزیزم.
به من دست نزن. اینا همش تقصیر تو هست.
8 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
24 لایک
عالییییییی🥰🥰🥰🥰
عالی بود
پارت بعد را بزار لطفا♥
تا پارت ۳ گذاشتم پارت ۴ رو امروز میذارم💖
دنبالت کردم تو هم دنبالم کن
دنبال کردم