
های گایز خوبید اینم پارت 6 برید بخونید
بعد رفتن کاگامی دکتر با ناراحتی امد و گفت = خیلی برای پرنسس مرینت متاسفم ولی ایشون حافظه اشونو از دست دادند ادرین= وقتی دکتر اینو گفت حس کردم یه اب داغ از سرم ریختن پادشاه = وای نه این خیلی بده دکتر= یه9 راح حلی هست ادرین = چه راهی دکتر = اینکه باید مرینت .............................( نمی گم اسلاید های بعدی میفهمید چی گفت ادرین= برای این دیگه فکری ندارم
پادشاه = باید به پادشاه تام بگیم و مرینت رو برگردونیم ادرین = جییییی ملکه = بله پسر ادرینا= پس ازدواجشون چی ملکه اگه پادشاه و ملکه راضی باشند دوباره باهم ازدواج میکنند ادرین= امکان نداره اونا اجازه بدن اخه کی میده ملکه = به هر حال باید مرینت بره پیشه خانوادش ادرین هیچ حرفی نزد دکتر= عالی حضرت ما الان فهمیدیم که مرینت فقط خانوادش یادشه
پادشاه این خوبه امیلی و ادرینا شما وسایلاشو جمع کنید و مواضب مرینت باشید ادرین تو هم بیا ادرین= ولی بابا من میخوام بمونم گابریل = نه باید بریم اون کسی که چاقو رو زده رو پیدا کنیم ( در نظر گابریل ) وقتی حرفم تموم شد دیدم ادرین نیست
دیدم ادرین نیست برگشتم دیدم ادرین داره راه میره از منم جلو تره ادرین گفت بابا پس بیا دیگه خندم گرفت ولی سعی کردم خودمو نگه دارم با ادرین رفتم امیلی= بعد رفتن اونا من مرینت رو بردم وسایلشو اماده کردم مری= به هوش امدم دیدم یک دختر خوشگل مو طلایی کنارمه گفت مامان مرینت بیدار شده بعد یه خانوم امد فکر کنم مامانش بود
اما از یه جایی میشاختمش انگار یه جایی دیدم لیسا= بچه ها بریم موقعی که مرینت میره رفتم بیرون داداشم با اسب دنبالم امده بود ( بچه همه چیز رو گفتند فقط نگفتند امدهه بود واسه ازدواج )
نشستم روی اسب و راه افتادیم وقتی رسیدیم رفتم مریلا و مامان و بابامو بغل کردم و یه نامه کا پادشاه داده بود رو دادم بهش و رفتم بالا اتاقم خوابیدم
پیام بازر گانی مغزم سوت زدددددددددددددددددددددددددد پیام بازرگانیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییددددددددددددددددددددددددددددددددددددددیییییییییییییییییییییییییییی با داستان شاهزاده های دیوانه 6* با تستچی همراه باشید
تام= بعد از اینکه نامه رو خوندم با سابین مشورت کردم و یه نامه برای پادشاه گابریل فرستادم بریم یش گابریل
بعد از رفتن مرینت بعد از یک ساعت یک نامه امد بازش کردم و بلند خونم سلام بر پادشاه گابریل من عزرخواهی شما را پذیرفتم فقط من الان نمی تونم مرینت رو با این عوضا بفرستم یک هفته دیگه مرینت تولدشه و ازتون میخوام بیاین جشن و تو قصر ما بمونید اگر راضی هستید یک فشفشه بفرستید هوا تا بدونم بعد خوندن نامه به املی و ادرین و ادینا گفتم و اونا موافقت کردند و یک موشک فرستادم هوا مری= ممنون بابا ممنون مامان شام عالی بود که یکدفعه بووووووووممممممم مری= بابا اون چیه تام = عزیزم نگران نباش خانواده سلطنتی گابریل اگرست رو برای تولدت دعوت کردم این علامت این بود که میاین
خب خب خب کامنت ها رو به 25 برسونید تا بقیه رو ببینید از این به بعد جالب میشه بای
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بچه ها پارت بعدی امده
۴۷ تا کامنت داری و ۱۱ تا لایک لطفا پارت بعد رو بزار 🥺🥺🥺🥺
چرا نمی زاری خسته شدیمممم بزار دیگه خیلی دیر می ذاری😪😪😪😪
سلامک بچه ها ببخشید سه روز نبودم
عالییی بود فقط داستانت رو زود تر بزارررررررر😬😬😬😬😬😬😬😬😬😬😬راستی اون یکی داستانت هم بگذار 😁😁
ممنون اره حتما پری دریایی میزارم فقط باید وقت کنم فک کنم باید این داستانو تموم کنم برم اون یکی داستان رو بنویسم
خیلی خوب بود
ممنون
عالی بود 💐 پارت بعدی هم زود بذار 🌹💐
خیلی ممنون حتما میزارم
پارت بعد
چشم
خیلی خوب بود
چطوره نظرات خودمو حساب نکنم
سه تا کامنت من دادم 😂😂😂
خخخخخ