
سلامممم من اومدممم بالاخره😪😂 شرمنده دیر شد شنا ببخشین دیگ😊🤭 بریم سراغ ادامه ی داستان😁
پارت 16 #دایانا وووییی این فرشته کی بود دیگ🤤به به عجب لعب و لعبتی 😍خدایا شکرت ما هم شاهزاده خر سوار خودمون رو پیدا کردیم🙈لامصب یه چیزی بود که اصلا من نگم😁😁 همینجور داشتم بهش نگاه میکردم که یادم اومد چه اتفاقی افتاده😑سریع پشمک رو انداختم تو بغل مامان و پریدم رو کول اون پسره که باهاش دعوا کردم😬دستمو کردم توی موهاش و تا تونستم کشیدم 😁از درد بلند بلند داد می زد. منم داد زدم :مت*جاوز،. میخواستی به حریم شخصی پشمک من ت*جاوز کنی؟ آره بدبخت؟ +بابا پشمک کیههههه؟ به جوراب شهریار قسم یهو این سگه هار شد پای منو گاز گرفت😩😩 _به عشق من میگی هار؟! بزنم خشتکتو بکشم روی سرت؟ 😡 +خیلی خب خیلی خب اصلا من غلط کردم ول کن تو رو جون شهریار😩 _استپ، استپ،. شهریار کدوم خریه دیگه؟
همون خری که اونجا داره عر میزنه😒 رد نگاهشو گرفتم رسیدم به اون حوری خوشگله😁سریع موهاشو ول کردم و یه سوت بلند زدم و گفتم:جوو*وون آدم جون همچین میمونی رو قسم میخوره آخه!؟ 😹ولی دلیل نمیشه از گناه کبیره تو بگذرم😐 دوباره اومد شروع کنم به کشیدن موهاش که همون فرد شهریار نام گفت:سگ تو پای داداش منو گاز گرفته بعد به جای اینکه او طلبکار باشه تو داری کتکش میزنی؟ 😒 سریع پریدم پایین و گفتم:داداش شما اگه نمیخواست بره توی اتاق پشمک، پشمک هم گازش نمیگرفت 😁😐بعدشم جوری میگی گاز گرفته انگار از اون سگای نر قوله و الان از پای اخوی شما رود خون جاریه😒عشق من یه سگ اهلی که تا کسی کاری به وسیله های خودش و صاحبش نداشته باشه باهاش کاری نداره، وقتی هم که گاز میگیره فوقش خون میاد😁بعدشم پای داداش تو که طوریش نشد دندونای پشمک مح درد گرفت🥺🥺
بعد رو کردم به پشمک و گفتم :مادرت بمیره برات پسر خفنم 😍 اون اورانگوتان همون شهریار، ناموصا اسمش طولانیه از این به بعد بهش میگم شری، داشتم میگفتم رو کرد سمت داداشش و گفت :تو چطوری؟ وایییییی پلیز استپ چقد چطوری گفتنش آشناس😳نهههههههه این همون دکی خودمونهههههه 😁😳سریع پریدم کنارش و محکم زدم پشتش که دست خودم درد گرفت😩بعد گفتم:عه دکی جون تویی؟! چطوری داداش😁سگ که سنگدونتو گاز گرفته بود خوب شد؟ 😂طرف از تعجب دهنش باز مونده بود😳بعد انگار تازه یه چیزی یادش اومده باشه برگشت سمت شهرزاد (عه شهرزاد هم اینجاس😐) و گفت:این همون دایاناست؟😡 شهرزاد با ترس گفت :آره ولی داداش مهم نیست گذشته ها گذش... حرفش با حمله شری جون به من قطع شد😧بلند داد زدم :یا امامزاده جنیفر...
و دِ برو که رفتیم. اومدم فرار کنم که بابا از پشت گرفتم و گفت :چه خبره اینجا؟ تو تازه خوب شدی نباید اینهمه تحرک داشته باشی دانی جان 😐بعدشم شما همو میشناسین؟ تازه یادم اومده بود که سرم درد میکنه😐البته دیگه به اندازه قبل درد نمیکنه ها فقط یه کوچولو 🥺شری گوریل اومد چیزی بگه که سریع الکی زدم زیر گریه و خودم رو انداختم تو بغل بابا و با هق هق گفتم:بابا..(فین)...این پسره ... (فین)... یه روز به من...(فین)... به من... اومدم ادامه جمله رو بگم که دانی سریع پرید وسط حرفم گفت:بهت ت*جاوز کرده؟ آره؟ بگو تا خودم از سه جهت بهش ت*جاوز کنم😠 با این لفظ ت*جاوز همه با تعجب و شک بهم نگاه میکردن، یهو شهروز بیخیال از همه جا گفت: چجوری از سه جا میخوای بهش ت*جاوز کنی؟ 🤔از یه راه که بیشتر نمیشه چون شهریار پسره😐

دانی:میخوای روی خودت تصویری نشون بدم بفهمی اون دو جهت دیگه کجا هستن؟ 😶 اگه همینجور پیش اینا به طور حتم منو زن این یارو میکردن چون بهم ت*جاوز کرده، بعدشم مثل رمانا عاشق هم میشدیم و 7 تا بچه میآوردیم اسماشون میزاشتم:صغری، کبری، سکینه، عصمت، اصغر، اکبر، غلام😂 با فکر به این موضوع بلند زدم زیر خنده که همه مث دیوونه ها بهم نگاه کردن 😳سریع خودمو جمع و جور کردم و مثل آدم وایسادم کنار بابا که یهو بابا با صدایی که عصبانیت توش موج میزد گفت:ازدواج میکنین😠 جااااااااااااااااااااااااااااااااااااان؟! چیشد؟! شهریار اومد چیزی بگه که مرد کنار هم سن و سال خودش یا همون دکی دیروزیه گفت:همین که کامران گفت 😡 هنوز تو شک حرفشون بودم که دانیار به اومد به سمت شهریار حمله کنه که سریع رفتم جلوش و راهش رو سد کردم و بلند جیغ زدم: بسههههههههه بسهههههه بزارین منم حرف بزنم 🥺هیچ اتفاقی نیافتاده،فقط یه روز این یارو به من زنگ زد و هر چی از دهنش بیرون میومد بار من کرد😑 دانیار:همین؟ 😳 -اوهوم +همیییییین؟ _آره فقط همین 😡کر شده مرتیکه😐 هنوز جمله ام تموم نشده بود که یه چیزی محکم خورد توی کمرم😧 برگشتم سمت منبع که... رایان:خاک تو سرت عرضه تور کردن این قوزمیت(شری جونو میگه) رو هم نداری😒دلم خوش بود یه عروسی افتادیم😐آخه من نمیدونم چرا من با این وجنات باید دختر عموی بی عرضه ای مث ط داشته باشم😌😐 _از قدیم گفتن گر به سگ محل نگذاری به روی سر خودت منت گذاری😊😂 رایان اومد بیاد سمتم که گفتم:استپ، استپ این خونه در و پیکر نداره که گاو هایی همچون تو بدون در زدن میان توش؟ +بخف(خفه *شو) باو. اعصاب کل کل با تو رو ندارم. از در پشتی اومدم 😁 بدون اینکه بهش جواب بدم رفتم سوار آسانسور شدم رفتم بالا. رفتم توی اتاقم و خودم رو روی تخت ولو کردم😌خب همونطور که تا الان فهمیدین رایان پسر عموی منه، من کلا از دار خانواده پدری یه عمو دارم که اونم دوتا پسر داره، (رادین و رایان). رادین یه سال از داراب بزرگتره یا به عبارتی 5 سال از من بزرگتره و نوه اول خونوادس. رایان هم با اختلاف 26 روز و 17 ساعت از من بزرگتره و نوه چهارم خونواده، خیلی بچه باحالیه، سینگله،. زن براش گیر نمیاریم اگه شما کسی رو سراغ دارین به شماره زیر پیام دهید🙏 0902... بقیشو بدوووو😂😂عررر من چیگده باحالم😐😂 یهو یاد حرف بابا افتادم که بدون هیچ شوخی و با جدیت کامل گفت ازدواج کنم😐یعنی اگه واقعا این اتفاق میافتاد بابا اینقد راحت منو بدون شناخت میسپرد دست یه غریبه؟! 🥺 حق ((عکس :دایانامون😻))

و این شما و ایننننننن شخصیت اصلی . . . مستر پشمک😂😂😂😂😂😂 عاخ خدا من به فداش😻😁
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ووووویییی عالی بید عالی بید عالی بید🙃😍😍😍
پارت بعد پلیییییز😊😊
مرسی لاوم 🙃 💋
تو بررسیه رفیق ❇️ ♥️
وای خدا چقدر خندیدم واقعا رمانت حرف نداره 👌😂
مرسی😘😁
منم مخواممممم
پشمک مخواممممم
مخوامممممممممم
مخوامممممممممم
عالی بووودد برادر😂🖖🏻✨🧁
منم میخواااامم 🥺
هعیییی😐حق🙃
میسی گشنیزم😁😂🌺
بهت از این رمان اصلا نیستتتتت دمت گرم عالیییییییی بود 😂😂😂
فدای شوما😁💋