
سلام اینم پارت ۲
قسمت قبل:خیلی اجراشون کسل کننده بود......کلویی پرید بغل لوکا.....بریم شروع کنیم:که لوکا میخواست بیاد کلویی رو😘کنه که یهو یک شرور حملهکرد(😐چه شانسی دارن اینا)لوکا هم کلویی رو هم بغل کرد و فرار🏃🏃تا لیدی و کت اومدن و جنگیدنو همه چی درست شد...کلویی هم لوکا رو مثل(مرینت که همش آدرین رو صورتی و عاشقانه میبینه😂)میدید(الهیییییییی😍)لیدی تا میخواست بره یه جایی حالت عادی برگرده که اونا رو دید و گفت:ایشالله کلویی هم اخلاقش رو خوب کنه 😏
فردا:مرینت هممثل همیشه دیر میرسه سر کلاس:خانم مندلیف:مرینت خانم چرا دیر کردی نکنه توی دستشویی گیر کرده بودی؟مرینت:نه خانم خرگوشم کفشم رو جویده بود باید میدوختمش..مندلیف:باشه بشین سرجات.و درسش رو شروع کرد.. چند روز بعد در مدرسه:کلویی:مری جون میشه طرح هایی که کشیدی رو نشونم بدی؟مرینت با تعجب:باباششه
فردای ان روز:لوکا و کلویی باهم روی برج ایفل قرار میزارن...کلویی هم یک کادو به لوکا میده.لوکا هم بازش میکنه و میبینه..یک کلاه سیاه و آبی توشه اونو برمیداره وسرش میکنه و از کلویی تشکر میکنه و بغلش میکنه😍(چه عجب یه کار خوب برای یکنفر کرد😏)از زبان مرینت:وای فردا روز رقص و آوازه چیکار کنم با کی برقصم آخه😳با لوکا که نمیشه اون رابطمون رو بهم زد یعنی من موندم با خودم😳(نخیر یک نفر هست که باید باهاش برقصی😎😏) از زبان آدرین دیدم که یهو کاگامی شرور شده بود واسمش هم دروغ بود یا خود خدا چرا من ناراحتش کردم و قبلا هم میکردم؟😞فردا هم روز رقصه با کی برقصم....رفتم و تبدیل شدم و لیدی هم اومد و باهم اونو شکست دادیم...فردای آن روز:
فردای آن روز:در مدرسه:مرینت هم قضیه ی مهربون شدن و رابطه ی کلویی با لوکا رو به آلیا گفت... الیا:عجبا کلویی با لوکا رابطه داره اللهیی مطمعنم اخلاقش داره به اون میره...خانمبوستیه:بچه ها ما یک دانش آموز جدید داریم...یک دختر اومد داخل موهاش هم قهوه ای و طلایی بود با چشمای قرمز سلام کرد و گفت:من پری نایتینگل هستم(فکر نکنید که من باشما یعنی درواقع هستم😅) همه سلام کردن و خودشونو معرفی کردن خانم بوستیه:میتونی بری پیش ناتانائیل منم رفتم نمیدونم چرا یه جوری نگام میکرد منم گفتم چیزی شده اونم گفت: هیـ..ـچـ.ـی
کلاس هنر هم شروع سد ناتانائیل هم اومد پیشم دفتر نقاشیم هم باز کردم و نگاهم به طرح های اون افتاد گفتم:چقدر خوب میکشی!اونم سرخ شد و گفت:ممنون اونم نگاش به طرح های منم افتاد گفت :واقعا حرف نداری تشکر کردم...از زبان کلویی:بزار ببینم اون دختره همون خواننده و طراح معروفه نیست وایی من عاشقشم برم ازش امضا بگیرم🏃 عصر: کلویی همکلاسی هاش رو در هتل دعوت کرد نمیخواست که مرینت هم بیاد ولی چاره ای نبود اگه لوکا بفهمه که مرینت یا کس دیگه ای رودعوت نکرده ناراحت میشه و اینکه اون بهش یک نمونه ی کلاه داد چاره ای نداشت و اونو دعوت کنه(دمش گرم👏)
عصر شد و من رفتم توی اتاقم و لباسمو عوض کردم(یک دامن سیاه و سفید توری با گل های قرمز و آبی و یک گل سر سفید با کفش براق سفید«کلا عاشق سیاه و سفیدم»)که یهو یک گوشواره قشنگ کنار کمدم دیدم برداشتمشو توی گوشم کردم و با ماشین رفتم هتل:اوف چه جای بزرگ و خفنیه😅آهنگرو پخش کردن من حوصله نداشتم برقصم و برم میکروفن بگیرم و بخونم ولی مجبور بودم و دیدم ناتانائیل (کت و شلوار سیاه و با یک لباس زیر قرمز) اومد جلوم گفت: میخوای برقصیم منم گفتم فعلا نه چون باید آوازم رو شروع کنم و گفت: میتونم همراهت بیام؟گفتم نمیشه که یهو دیدم کلویی داره با یک پسره میرقصه منم گفتم اگه اصرار داری باشه
تمام ببخشید بد جایی کات کردم😅ولی پارت بعد رو زود میزارم خداپِس چالش: ادامه بدم یا ندم؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ادامه نده
خب نخون😐
ببخشید این پارتم یکم بد بود پسخودمو از این داستان در میارم ایشون مشخص میشن که برادر داره که خودش نمیدونسته😊
اسمش هم یه چیز دیگس