
سلام اینم تست ۴ ببخشید تاخیر داشتم بخاطر مدارس بود.?
اون لایلا بود و یک نفر رو به نام حافظه پاک کن درست کرده بود. لیدی باگ میگه کت کت نهههههههههههههههه...
کت حافظش پاک میشع و و لیدی باگ کت رو میگیره و میره پیش استاد فو و استاد فو حافظه شو با یک معجزه گر بر میگردونه لیدی باگ میگه اون معجزه گر میتونه حافظه هارو برگردونه؟استاد فو گفت بله. لیدی باگ گفت اون معجزه گر رو نیاز داریم. و معجزه گر رو میگیره و جعبه رو باز میکنه و یک کوامی به نام (آی اوسو) بیرون میاد و میگه سلام لیدی باگ من معجزه گر حافظه هستم برای تبدیل بگو (ای اوسو حافظه حاظر) لیدی باگ میگه من میخوام تورو با تیکی متحد کنم بعد میگه کفشدوزک حافضه متحد شین یهو لیدی باگ کت نوار رو میبینه و که میاد پیشش لایلا میوفته و لایلا میگه هنوز که میتونم زمان برگردون بسازم. و لایلا زمان رو برگردوند (با ساختن یک شرور دیگه) و مرینت ادرین دوباره ۱۶ ساله میشن و حافظه همه پاک میشه و مرینت دوباره جلوی ادرین لکنت میزنه.
مرینت دوباره با الیا غر میزنه و ادرین رو مبینه و دوباره تکرار میشه (اگه تست ۱ رو خونده باشین)یهو مرینت لایلا رو میبینه ادرین رو به زور بوسیده و من اونقدر عصبانی میشم که هاک ماث منو شرور میکنه(عکس همین پارت)
یهو ادرین مرینت رو میبینه و کش سرش رو برمیداره و قیچی میکنه و اکوما بیرون میاد و ادرین میگه پس لیدی باگ نمیاد اکوما رو بگیره؟ مرینت تا ادرین رو میبینه هول میشه و میگه تو و لایلا عاشق همین؟ ادرین میگه معلومه که نه. اون به زور منو بوسید. اگه تو بچه های مدرسه میگفتن عاشق کی هستی....میگفتم...آه مرینت تو میتونی راز نگه دار خوبی باشی؟ حتی واسه ۱ راز بزرگ؟ مرینت میگه اره گه راز دار خوبی هستم. ادرین توی گوشش میگه و مرینت میگه خب منم باید ۱ چیزی بگم تو گوشش گفت ادرین گفت پس چرا قبلا نگفتی؟ مرینت تو گوشش میگه چرا و ادرین از اون به بعد...
اونا احساسات همو گفتن!ادرین گفت مرینت رو انتخاب میکنه مرینت هم گفت عاشقشه و ادرین لو داد کت نواره به مرینت و مرینت هم به ادرین گفت لیدی باگه اما دیگه خونه نخریدنو از این جور حرف ها نیست تو داستان فقط هیجان.
خب خب خب
از زبون ادرین:(با پلگ) پلگ گفت ادرین اون دختر چشم بادومیه؟ ادرین میگه خب اون که رفته. پلگ میگه معلم شیمی خوشکل تره اونه??ادرین میگه من فکر میکنم من خوشبخت ترین ادم دنیا هستم. پلگ میگه تو هیچ وقت خوشبختی را احساس نخواهی کرد. ادرین گفت چرا؟?(ادرین ترسید) پلگ میگه چون هیچ وقت پنیر نخوردی. ادرین میگه ترسوندیم شکمو?
یهو ادرین میبینه...
ممنون که این تست رو خوندید
نظر فراموش نشه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی
خوب بود ولی داستانو تغیر بده مرینت و ادرین باهم ازدواج کنن
قسمت بعد رو مینویسم
خوب بود خسته نباشی