سلام سلام همگی سلام چطورید خوبید؟؟ خب من اومدم با پارت اخر عشق به سبک ابر قهرمان فکر کنم دیگه ننویسم بعد این پارت رو بیشتر تست درست کنم انا در کنارش اگر بخواید مینی داستان میذارم خب بریم برای خوندن پارت اخر Let's go
مرینت: متاسفانه چاقویی که به کمر پدرت خورد با موفقیت بیرون کشیده شد اما ...... اما خب فقط دستهی اون چاقو بیرون اومد و تیغه اون توی کمر پدرت موند 😔راوی : فکر کنم خودتون بدونید چی شد ؟ ادرین قش کرد 😐( شاید باورتون نشه ولی الان تازه پی بردن که ادرین خیلی کم طاقت شده 😂) چند ماه بعد .....
راوی : ادرین توی این چند ماه خیلی افسرده بود و تصمیم گرفت که ۱ سال از مرینت و برلیان( دخترشون یعنی همون بچهای که توی بیمارستان نزدیک بود فوت بشه) دور باشه الان مرینت توی یه شرکتی به نام شرکت دوپراست مدیر هست که ادرین اون شرکت رو تاسیس کرد و اسم شرکت......
اسم شرکت برگرفته از دوپن چنگ و اگراست هست یعنی دوپراست از زبان ۹ سال بعد مرینت : اره اره اره ویکتور همون رو که گفتم اماده کن شب میام میبینمت فعلا خداحافظ 😊برلیان ( الان برلیان حدود ۱۰ سالش هست ) کی بود ؟؟ مرینت : اوه چی اهان ویکتور بود معاون و دست راست شرکت بهش سپرده بودم که برای شرکت یه دستگاه آبمیوه بخره الان خریده باید شب باهم بریم ببینیمش برلیان : اهان پس اینو نمیدونی که امشب یه خبرایی هست ؟؟ مرینت : معلومه که میدونم تولد پدرته😍 برلیان : ن خیر امشب دنیس میاد به دیدنتون مرینت ......
مرینت : دنیس ؟ دنیس دیگه کیه برلیان : اههههه پسر خاله کاگامی و عمو لوکا 🥶مرینت: تازه گرفتم درباره بچهی سوسک ژاپنی با مداد شمعی حرف میزنی برلیان : یادت باشه من اونو دوست دارم اوکی ؟؟ مرینت : من اجازه نمیدم با اون کله بنفش بیرون بری برلیان: دقیقا همین کارهارو کردی که یک نفر هم حاضر نیست بیاد امشب تولد بابا حتی .....حتی من که بچت هستم 😤😔مرینت : توی اجازه نداری با مادر خودت این جوری حرف بزنی وگرنه ..... برلیان : وگرنه چی ؟؟؟ بگوووو خجالت نکش مادر تو به هر کسی هر چیزی بخوای میگی منم روش مرینت : برو بیرون از اتاق همین الان برلیان : باید بهت یادآوری کنم من بچت هستم ن خدمتکار خونت مرینت : منم باید بهت یادآوری کنم که بچه واقعی من توی اون تصادف فوت کرد و تورو از پرورشگاه اوردم توی همون یک سالی که ادرین افسردگی گرفته بود تو تعویض شدی
ادرین : کات عالی بود خیلی خوب بود 👍🏻🦾😃 مرسی برلیان با این سن کمت واقعا خوب دراومد برلیان : خواهش میکنم پدر راوی : من گفتم کارخونه اما نگفتم چه کارخونهای در اصل یه استودیو فیلم سازی هست بعد از این که ادرین مدرک مدل بودنش رو گرفت رفت توی دانشگاه هنر برای تدریس اما خودش رفت و بازیگر و کارگردان شد و الان داره فیلم خودشون رو ضبط میکنه اما خب این پرورشگاه برای پیاز داغ بود و برلیان واقعا بچشون هست 😜مرینت : ادرین ...... من یکم حالت تهوع دارم ادامش رو بذاریم برای فردا ادرین : چیزی شده؟ راوی : مرینت یکمی تلو تلو خوران به جلو اومد که یه دفعه افتاد برلیان : مامان مامان چی شده وای بابا مامان چی شد ؟؟ ادرین : نمیدونم راوی : ادرین بیسیم خودش رو دراورد و به عوامل گفت که بیان مرینت رو ببرن بیمارستان
ادرین توی بیمارستان: اقای دکتر حالش چطوره ؟ دکتر : خانم شما از شدت کار خسته هست و به مغز خودش خیلی فشار اومده و ممکنه سرطان داشته باشن 😔
و پایان
حال کردید واقعا چجوری تموم شد ؟؟ پایان باز هر کس میخواد بدونه ادامش چی شده توی نظرات درخواست کنه بهش میگم چی شده
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی قشنگ بود خوشم اومد♥لطفا ب داستانم سر بزنین پشیمون نمیشید
بگو آخرش چی شد لطفا 🥺