10 اسلاید چند گزینه ای توسط: Viana انتشار: 4 سال پیش 133 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
خب خب بریم داستانو بخونیم 😀👩💐💖
مرینت خیلی آروم از پله ها بالا رفت، باز هم مثل قبل یک در بالای پله ها بود. مرینت خیلی استرس داشت و حسابی گمراه شده بود 😑😑 . مرینت دستش رو به سمت دستگیره برد و درو باز کرد 😯
پشت در یک سرزمین بود 👀 . توی اون سرزمین یک دو راهی بود و هیچ تابلویی نداشت 😳😳 . مرینت با خودش گفت : اینجا که تابلو نداره! ، راه سمت راست درسته یا سمت چپ ❓❓ . مرینت تصمیم گرفت از سمت چپ بره 🔙 . مرینت جاده ی سمت چپ رو آدامه دادددد تا رسید به یک جنگل 🦋 . مرینت با تعجب گفت : اینجا که جنگل رویاهاس!! . یکهو مرینت توی جنگل : لوکا، لیلیانا و خودش رو دید که داشتن دنبال گیاه الالا میگشتن ☄️ . مرینت خیلی آروم نزدیک لیلیانا شد و گفت : لیلیانا سلام من مرینتم منو یادته؟ . لیلیانا گفت : ولی مرینت که اینجاست، تو کی هستی؟؟!! 🤐🤐 . مرینت ( شماره ی 2 ) گفت : تو کی هستی؟ ، ولی من مرینتم 😬 . مرینت ( اصلی) گفت : من خیلی گیج شدم، شاید من اومدم به گذشته 🙄🙄 . لوکا گفت : ما که نمیتونیم دو تا مرینت داشته باشیم! حتما اون یکی مرینت از آینده اومده. مرینت اصلی به مرینت گذشته گفت : ببین مرینت من از آینده اومدم، تو امشب از دریا یک نامه پیدا میکنی که نویسندش پسری به اسم آرتور است، آرتور تو رو برای شام به رستوران دعوت میکنه و ازت درخواست ازدواج میده و تو جواب رد میدی، ارتور از عصبانیت ادرین رو از دره ی مرکل و........ مرینت گذشته گفت : ممنون مرینت آینده 😘😘 . مرینت از لوکا، آدرین و مرینت گذشته خداحافظی کرد و تصمیم گرفت به سمت راست دوراهی در واقع دو راهی آینده بره 🛑🛑
مرینت به ته جاده ی آینده رسید و دنبال خودش و ادرین در آینده گشت 🤠🤠 . وسط راه یه نفر پرسید : سلام، شما دنبال چی میگردید؟؟ . مرینت گفت : سلام من از گذشته اومدم و دنبال خودم در آینده میگردم 😲😲 . اون آدم گفت : نکنه تو ملکه ی جنگل هستی که 2 سال پیش کشته شد؟؟! . مرینت گفت : آره من ملکه ی جنگلم، چی گفتی؟ من کشته شدم؟! 😳🙄 . آدم گفت : توی یک خونه متروکه کشته شدی، داخل جنگل 😵 . مرینت گفت : همسرم، پادشاه جنگل چی شد؟؟ . آدم گفت : پادشاه جنگل از غم مرگ تو افسردگی گرفته و دوسال هست که حالش خیلی بده!
مرینت یادش رفت از اون آدم بپرسه که مرگش در چه تاریخی اتفاق می افته ☠️ . مرینت از سرزمین آینده بیرون اومد و برگشت خونه پیش آدرین. آدرین پرسید : مرینت سفرت خوب بود؟ ، تونستی چیزی کشف کنی؟ 🙂 . مرینت کل ماجرا رو تعریف کرد 😯 . آدرین با نگرانی به مرینت خیره شد و بعد گفت : ولی من نمیتونم مرگ تو رو تحمل کنم 🥺🥺 ، اگه تاریخ مرگت نزدیک بشه چی؟؟؟؟ 😢😢 . مرینت گفت : نگران نباش عشق من، بهت قول میدم من نمیمیرم 🌚🌝 . یک روز مرینت از خواب پاشد 😴😴 و دید که براش یک نامه اومده 📩📩 . مرینت در نامه رو باز کرد. از زبان نامه : این نامه از طرف فرشتگان الهی است، مرینت دوپنچنگ ما فرشتگان از طرف خدا نامه ای برای تو نوشتیم، تو که ملکه ی جنگل هستی باید به فرمان خدا اطاعت بکنی 🙏🙏 ، خداوند به تو دستور داده که به داخل خانه ی متروکه ی شولا بری و جان انسانی که انجا گیر افتاده را نجات بدهی حتی اگر جونت را از دست بدهی 👽👽 ( پایان نامه) . مرینت تا نامه رو خوند صورتش کبود شد و بدنش داغ کرد بعد گفت : ادرین بیا اینجا. ادرین گفت : چه اتفاقی افتاده؟؟ چرا تب داری؟؟ . مرینت گفت : امروز روز مرگ منه. مرینت نامه رو به ادرین نشون داد و بعد دوباره گفت : این دستور خداست و هیچ کاری از من بر نمیاد 😿😿 . آدرین شروع کرد به گریه کردن. مرینت برای اینکه ادرین آروم بگیره اونو در آغوش گرفت 😞😞
زود بزن بعدی 🥺🥺
مرینت غمگین بود اما میدونست که اون به عنوان ملکه ی جنگل حاظره برای نجات جون دیگران خودش رو فدا کنه 🤧 . مرینت با غم گفت : آدرین 99 ℅ این آخرین باری است که همو میبینیم 😢😢 . ادرین بغض کرد و گفت : دلم خیلی برات تنگ میشه 😭😭 ، مرینت منم میخواهم با تو بیام. مرینت گفت : نه ادرین! این وظیفه ی منه 😔 تو نباید جون خودت رو فدا بکنی 💔💘 . ادرین و مرینت یه دل سیر همو بغل کردن و گریه کردن😿😿 . مرینت آخرین خداحافظی اش رو از آدرین کرد و به سمت خانه ی متروکه رفت
مرینت به خانه ی متروکه رسید. در خانه رو باز کرد و پاور چین پاور چین جلو رفت 🧶🧶 . توی خونه یک راه پله ی کثیف و پر از تار عنکبوت بود 🕸🕷 . مرینت از طبقه ی بالای خونه صدای باز شدن اومد! 🔮 . مرینت خیلی ترسیده بود اما تصمیم گرفت بره بالا و ببینه صدای در از کجا میاد 🏠 . مرینت رفت طبقه ی بالا و یک اتاق دید. در اتاق رو باز کرد و رفت تو 🏚🏚 . داخل اتاق چند تا صندلی چرخ دار تیمارستان بود که تکون تکون میخوردن و صدای خنده ی خبیثانه ای میدادند 🦽🦽😱😱 . مرینت جیغ کشید بعدش آروم نزدیک صندلی ها شد ⚡ . یکدفعه از توی یک کمد یک عروسکی که کله اش از کاغذ بود و چشم های ضربدری داشت بیرون افتاد 🥴🥴 مرینت نزدیک بود از ترس سکته کنه که ناگهان اون عروسک از جاش بلند شد و دوید دنبال مرینت 😵 . مرینت تند تند دوید از اتاق بیرون و سعی کرد فرار بکنه 💀💀 اما عروسک خیلی تند میدوید و بالاخره مرینت رو گرفت. عروسک مرینت رو خوابوند رو زمین و پنجه های تیزش رو توی گردن مرینت فرو کرد و سعی کرد مرینت رو خفه بکنه 😱 . مرینت سعی میکرد جیغ بزنه و کمک بهخواد اما صداش در نمی اومد. کم کم مرینت چشماش داشت تار میشد اما یکهو
آدرین از پشت عروسک رو گرفت و اونا از پنجره به بیرون انداخت 👹👺💀👻😵😲😲😵 . ادرین سری خم شد روی زمین و گفت : وای مرینت تو خوبی؟ بیا یکم آب بخور 💧💧 . مرینت گفت : باورم نمیشه من زنده ام ، نزدیک بود خفه بشم 🌫🌫
مرینت و آدرین رفتن تا ادمی که توی خانه گیر افتاده رو نجات بدن( بقیشو پارت بعد مینویسم)
پایان 🤍🤍 لایک کنین ❤🧡
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
17 لایک
واقعا که عالی بود پارت بعد هم زود بذار 🌹💐🌹💐🌹💐
ممنون گلم تو هم زودتر پارت 4 خانه ی تسخیر شده رو بزار ❣️❣️❣️
باشه پارت چهار تیمارستان متروک رو میذارم
😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑🤢🤮🤢🤮🤢🤮🤣🤣
چیه؟؟؟
خیلی خوبه لطفا پارت های بعد رو شادتر و رومانتیک تر بساس اجی جونم
عزیزمم ممنون ولی این مدل داستان منه
عالی بود عروسک 😩😩 شبیه فیلم ترسناک بود 😂😂
ممنونم 🦚
عالی بود
دارم سکته میکنم
عروسک ؟ شبیه فیلم ترسناک شد واقعا
سریعتر پارت بعدی رو بزار
دارم سکته میکنم
آجی بشیم ؟؟❤️💖❤️💖❤️💖❤️💖❤️💖❤️💖❤️💖
ممنون عزیزم 💜💜 حتما خیلی هم خوش حال میشم 🖤🖤
👌👌👌👌👌
عروسك؟!؟؟؟
شبیه فیلم ترسناکا شد👌🏻😂
ولی در کل عالی بود
ممنون 💙💙💙
Wow 🥰🥰❤❤
ممنون
من دارم سکته میکنم بای بای
🖤🖤🖤😅😅