میدونم خیلی گفتید که همه رو توی یک اسلاید ننویس ولی دیگه شرمنده چه میشه کرد؟😕😕 لایک فالو کامنت یادتون نره کیوتا ❤️💘 فالو=فالو👑 پارت چهارم بزارم یا نه؟🙃
*📚داستان کوتاه📚*
*عنوان:ترلان و جنه ی ۳*
نویسنده:❤️ Tiana❤️
خب بچه ها این بار جزت که زیر تخت تیانا بود حوصله اش حسابی سر رفته بود پس تصمیم گرفت تیانا رو بترسونه👹
و یهو از زیر تخت پرید بیرون بیرون....
جزت:هههوووو👻
تیانا:برو بابا حوصله داریا من از این چیزا نمی ترسم من خودم یه پا جنم😎🙄
جزت:خب حوصله ام سر رفته تو هم هیچ کار جالبی انجام نمیدی😑
تیانا:جزت من خودم یه عالمه کار دارم علاف که نیستم که بشینم شما رو سرگرم کنم ،مگه نمی بینی چه زندگی پیچیده ای دارم؟🙄
جزت:خب چیکار کنم؟
تیانا:توی گوشیت یه برنامه ی باحال به نام اینستا گرام هست برو توش بگرد بالاخره یه چیز باحال پیدا میکنی دیگه🙄
جزت: رفتم هیچ باحالی نداره، نمی فهمم شما آدما چطوری باهاش سرگرم میشید هیچ چیز به درد بخوری نداره😕
تیانا:خب فیسبوک دانلود کن🙄
جزت:دارم اون باحال نیست😑
تیانا:لایکی چی؟
جزت:نه اونم بی خوده😕
تیانا:خب پس بگرد پیش ترلان جونت چون کار دارم🙄
جزت:برو بابا تو هم اعصاب نداریا باید بری روان پزشک😑
تیانا:امر دیگه ای ندارید چون من کار دارم🖐🏻
تیانا در رو بست و رفت🚪
جزت باخودش گفت: خاک بر سر من از همون اول نباید از پیش ترلان برمی گشتم خوش بحال جنزت حتما الان داره کلی خوش میگذرونه🥺😭
و بله دقیقا ترلان و جنزت داشتن کلی خوش میگذروندن، و منوپولی بازی میکردن😐🤣
اره میدونم این قسمت داستان یکم غیر منطقیه 😐🤣
اصلا کجای داستان منطقیه؟😐😐
جزت که خیلی خیلی حوصله اش سر رفته بود....
تماس تصوری گرفت با ترلان😐📱📷
جزت:سلام چخبرا ؟
ترلان:ببخشید ما کار داریم داریم منوپولی بازی میکنیم😎
جزت:منم بازی کنم؟
ترلان:نه تو با تیانا جونت بازی کن بابای ما پیتزا سفارش دادیم فکر کنم رسیده🙄🍕
و قطع کرد....
حالا جزت مونده بود با قصه هاش و غم بزرگ در سینه اش🥺😭
اخی الهی🥺
از اون طرف ترلان و جنزت داشتن پیتزا می خوردن🍕🍕
*پایان*
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)