این داستان زندگی یه دختر به نام الناست که به طور اتفاقی صاحب یه قدرتهایی میشه..... پس از اون با ماجرای های زیادی روبه رو میشه اما در یکی از این اتفاقات پسری را می بینه که.....?
داشتم وسایل را داخل ماشین میزاشتم که یهو یکی منا صدا زد یه لحظه شوکه شدم پشت سرم را نگاه کردم ....اما کسی نبود تو این فکر بودم که یهو پدرم گفت:وسایل را گزاشتی؟ النا:اره بابا گزاشتم...کی راه میوفتیم؟ پدرم:صبر کن مادرت بیاد راه میوفتیم ...سوار ماشین شدیم هندزفری را توی گوشام گزاشتم و آهنگ مورد علاقم را گزاشتم قرار بود با خانواده مادرم بریم مسافرت اما هرچه قدر به مقصد نزدیک میشدیم
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
عالی بود
خیلیییی قشنگهههه ادامه طولانی تر بنویس چه وضعشه
این داستان رو از خودت نوشتی؟
قشنگ بود خوشم اومد ممنون زودتر قسمت بعدی رو بزار