
دوتا پارت باهم گذاشتم
رفتم توی خونه. سوفیا:مامااااااان،باباااااااااااا،خونه این؟ م.س:آره عزیزم خونه ایم.امشب مهمون داریم.شریک جدید بابات داره برلی شام میاد اینجا. سوفیا:باش.میگم بابا من همه ی لباسام تکراری شده میتونم با لارا برم خرید؟ پ.س:لارا کیه؟ سوفیا:ببخشید یادم رفت بهتون بگم.لارا خواهر کوچکتر لینوعه پ.س:اها باشه برو ولی زود برگرد. یه بوس براش فرستادم دویدم بالا تا به لارا زنگ بزنم که باهم بریم خرید.
بوق اول بوق دوم (توی تماس+سوفیا هست و - لارا هست) -سلام سوفیییییییییی +سلام لارا.میگم ما امشب مهمون داریم میخوام برم لباس بخرم.میشه همراهم بیای؟ -حتما چرا که نه.اتفاقا الان داشتم به لینو میگفتم لباس میخوام بلند شو بریم خرید. +باش پس نیم ساعت دیگه آمادم با لینو بیاین -باش میایم
رفتم لباس بپوشم یه تیشرت آستین بلند نیلی پوشیدم با یه شلوار سفید.بعد رفتم جلوی آیینه و گوشواره های حلقه ایم که مرواریدی بود رو پوشیدم. موهام رو هم دوگوشی بالا جمع کردم. زنگ در خونه رو زدن. دویدم پایین در رو باز کردم گفتم:سلام من آمادم،بریم؟ لینو یه سوت بلند زد و گفت:چه خوشتیپ کردی لارا:راس میگه تو هرچیزی بپوشی بهت میاد سوفیا:خیلی خب دیگه حرف زدن بسه بریم.
پیاده تا مرکز خرید رفتیم. بعد که رفتیم توی بازار ممو لارا عین بچه کوچولو ها جلوی هر ویترینی که میرفتیم بالا و پایین میپریدیم و لینو هم میخندید. داشتم توی مغازه ها رو میدیدم که یه لباس خیلی خوشگل به چشمم خورد. این لباس برای امشب مناسبه رفتم داخل مغازه و لباس رو برداشتم و سمت اتاق پرو رفتم. کاملا اندازم بود و رنگش خیلی بهم میومد.اومدم بیرون و لباس رو حساب کردم و از مغازه بیرون زدم. از دید لینو: داشتیم با لارا و سوفیا توی مغازه ها رو میدیدیم که یهو لارا گفت:لینو سوفیا رو ندیدی؟ لینو:نه همین الان اینجا بود. داشتیم دنبالش میگشتیم که یهو از توی یه مغازه بیرون اومد. لارا دوید سمتش:سوفیا داشتیم از نگرانی منفجر میشدیم.یه اهای مگفتی و میرفای توی مغازه نمیگی نگران میشیم. سوفیا:لارا اینا رو ول کن یه لباس خریدم خیلی خوشگله. لارا:خدارو شکر.منم چند دست لباس خریدم. لینو:خب یعنی الان به امید خدا میخوایم از اینجا بریم بیرون؟ سوفیا:آره لارا:خب بریم دیگه دست هم دیگه رو گرفتیم و رفتیم بیرون.

(لباسی که سوفیا پوشیده بود) رسیدیم خونه.از بچه ها خدافظی کردم و رفتم توی خونه. با مامان و بابا سلام کردم و رفتم طبقه ی بالا تا آماده بشم.

(لباسی که سوفیا خرید) رفتم دوش گرفتم. بعد از حموم بیرون اومدم و موهام رو با سشوار خشک کردم. فرق وسط موهام رو باز کردم و پایینش رو یکم فر کردم بعد یه تِل گل که با پایین لباسم ست بود رو روی سرم گذاشتم و محکمش کردم که نیوفته. بعد یه رژ زرشکی زدم و کفش های پاشنه بلند زرشکیم رو پوشیدم.که مامانم صدام زد:سوفیا دیگه بیا پایین. سوفیا اومدم.
آروم آروم از پله ها پایین اومدم.که با چیزی که دیدم وحشت کردم و دلم میخواست همونجا آب بشم و برم توی زمین..............
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی 💕
پسر همکار باباش یونگیه؟
عرررر چی دید
ببین آیناز جون میخواستم بهت بگم که توی فیک من و بک پارت آخر من بهت
یه سری چیزا گفتم تو که فکر منو میخونی پس چجوری قدرت نوشتنت کمه؟