
سلام سلام کی ماهه کی ستاره ممد ممد ممد ممد

با سلام خدمت شما و ممد گرامی😂😂😂 اون روز روز جهانی خانواده بود و زیر بلاگ تستچی نوشته بودند روز خوانواده مبارک من اشتباه ننوشتم هاااا اونجا اشتباه نوشته بود خلاصه خودتون ببینین می خواستیم بریم کوه اخه کووووه؟؟؟ یعنی چی می رفتیم پارکی جنگلی دور دنیایی اخه یعنی چی کووووه اون روز پنجشنبه بود منم کلاس زبان داشتم و بعدش باید می رفتم تکواندو گفتم چی کار کنم چی کار نکنم دیدم نوشته جمعه اس. خدایا مرسی که جمعه اس تو که توکه توکه (بی ادبی😂😂😂😂) یا ابولفضل مامانم واقعا صدام میکنه که این چیه برم فاتحم رو بخونین دو ساعت بعد خب من اومدم بگم چی بود یه شلوار که از روی صندلی اویزان شده بود و یادم رفته بود که بزارم تو رخت اویز دو ساعت بخاطرش سرزنش شدم خلاصه بریم برسیم به ماجرا خلاصه هرچی دستم رسید انداختم مانتو پالتو چکمه کفش دمپایی چاقو پاییز نیمکت گیتار پاییز مهتاب میمونم نمی نمی یای (رفتم تو فاز سعید اسایش)خلاصه از مامانم کارت رو گرفتم و رفتم سر عمده فروش محلمون اقای حسینی نمی دونم چرا مامانم بهم گیر نداد 😐😐خلاصه از این توپک ها که توشون نخود یا بیسکوییته خریدم 500 گرم بیسکوییت الا کیک اهان بالاخره چیپس پیاز جعفری اورده خلاصه کل وسایل شد 153 تومان. یا ابولفضل مامانم میکشه منو ولش کن اه
خلاصه مامانم کاری به کارم نداشت خدایا مرسییییییی بدو بدو رفتم وسایلم رو جمع کردم و حاضر شدم فردا جمعه بود خدا رو شکر بابام برام کوله پشتی خریده بود از اون دخترانه بزرگ ها خلاصه یهو برام پیام اومد که میریم ارالان (خب خب از مناطق زیبای استانمون اذربایجان شرقی ارلانه کو یه کوه ماپیچ خیلیبیی قشنگه که تو کشکسراست اینجا ها رو نمیشناسید درسته براتون عکسشو می ذارم تو تست بعدی)گفتم یا ابولفضللللللل ما اونجا باغ داریم چی کار می تونم بکنم اهان فهمیدم به ممد میگم کاربرا رو کم کنه بریم باغ ما یه یه یه یه راپ و پاپ و پاپ و پاپ
کجاااا بودمممم خاک تو سرم با این تست ساختنم اهان خلاصه بدو بدو حاظر شدم ولی خوب شد مامانم نفهمید هاااا ای واااااای رسید رو میزه پریااااا بیا ببینم این چیه .....اللهم اسلک (دارم برا روحم دعا می خونم که حداقل برم بهشت) خلاصه رفتم پیش مامانم خدایااااا مرسی یه صفر تو153 تومن نیفتاده نی نی نی نی ننیینتیو خلاصه حتما اقای حسینی هم 53 تومن کشیده رفتم قیمت کالا ها رو جمع کردم دیدم شد 53 و پونصد 😐😐😐 یعنی کل دنیا رو سرم خراب شدفردا صبح اماده شدم (الان رو.صندلی چزخ دار داشتم می چرخیدم پام به جایی نرسید که خودمو هل بدم حاظرم نشدم تکون بخورم و گوشی از دستم افتاد و الان بزور جمعش کردم) صبح ساعت 6 و نیم پایگاه کوهنوردی ممد ممدی بودم ممد با چه فکری اینجا رو پایگاه کرده بود نمی دونستم یهو یه مرد و زن من رو ترسوندن برگشتم دیدم ممده ولی خانم رو نشناختم گفتم سلام ممد به خانم هم گفتم سلام ببخشید شما رو نشناختم گفت من همسر ممدم گفتم خوشوقتم گفت همینطور یهووووو
یک عالمه کاربر اومدن فکر کنم 80 تایی بودن خدا رو شکر ممد خیلی از اونها رو دعوت نکرده بود خلاصه گفتم ممد من ترکی ام و اینجا رو میشناسم بیاین بریم تو باغ ما گفت اوکی گفتم ممد از اونور اگه بری میرسه به روستا ی ارلان ولی ممد ماشین کجاس گفت ماشین اومدیدم طبیعت پیاده باشیم دور از تکنولوژی ممد😀من😐همسرش😡 خلاصه رفتیم ولی گفتیم ممد باید بره مرغ بخره گفت اخه من از تهران تا مرندو کشکسرا و فلان پیاده اومدم بازم باید برم همه حتی همسرش بعلههههه ممد گفت من ترکی بلد نیستم همسرش گفت پریا رو ببر ممد😀😀من😐😐😬😬همسرش😀😜😜یعنی می خواستم با قودوروسیم نان یوپ ماگی بزنمش گفتم برم بلکه ناظر شدم رفتم و رفتم یهو دو تا سگ دیدم خیلی گشنه بودن لقمه ای مامانم برام گذاشته بود رو در اوردم و دادم بهو هردوشون پشت سرم اومدن مد گفت من می ترسم و بعد بدو بدو رفت سگ ها هم افتادن دنبالش گفتم ممد بیا پیش من و اروم باش اونا فکر می کنن می خوای باهاشون بازی کنی می افتن دنبالش (بر گرفته از. ماجرای منو دوستم و پاپی اغا ما یه دوستی داشتیم ازز حیوانا و ارتفاع و همه چیز می ترسید خلاصه اومده بود خونه ی سه تا دوست بودیم اومد بود خونه ی دوستم ملینا پاپی اونا افتاد دنبال اون یه جوری دویید که من به جای اون ترسیدم خلاصه خودمم دست کمی ازش نداشتم)
خلاصه ممد اومد پیشم اروم گفت پریا یادم بنداز ناظرت کنم گفتم اهم😐 پیش کاربرا گفت راست می گی بعدا بهم بگو خلاصه رسیدیم ارلان
یه مراسمی دم ورود روستا بود اهان داشتن دکل برق رو تعمیر میگردن گفتم ممد بگو یورولمان گفت خب چرا گفتم اینا منو پدرم رو میشناسن بعدا میگن فلانه گفت باشه فقط یه بار دیگه بگبگیورولماااا
خلاصه بالاخره اومدیم و شام خوردیم یهو خانم ممد (من دیگه نمی گم خانم ممد می گم خاله شادونه 😘😘😂😂)خاله شادونه گفت هوا روشنه بیاین بریم وسطی بازی کنیم گفتم خوبه ولی با هشتاد نفر ادم گفت پریا فقط بیست نفریم گفتم کی شدیم بیست نفر گفت شما داشتی با اجی امات حرف میزدی اونا رفتن خونه چون میترسیدن گفتم خوووووب باشه من اونور یه جا میشناسم مال هیچکسی نیست و یک عالمه الوچه اون جا کاشتیم همه واقعاااااااا گفتم اره و توپم اوردم خلاصه رفتیم بازی کردم ممد هی تیم ما که سرگروهش خاله شادونه بود رو شکست میداد ولی یهو توپ رو یجوری زدم که درست خورد تو صورتش یهووووووووووووووووووو
دیدیم شب شده و یه دسته گرگ افتادن دنبالمون توپ رو برداشتیم و در رفتیم خیلیییی سریع رفتیم داخل خونه اهان سگ هامون گرگ ها از سگ ها می ترسن رفتم اونا رو ازاد کردم افتادن گرگ ها رو بیرون کردند در باز بودهااااا یهو یه اتوبوس اومد ما رو جمع کرد و برد ممد هم خشکیده بود
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)