لیدی باگ کت نوار ۵

کجا بودیم ها آها یادم اومد دیدم پلک رفت رو تخت با بی حالی گفتم چرا نرفتی پیش کمبرت ها گفت تو از کتاکلیزم استفاده نکردی فقط در حالتابر قهرمان بودی گفتم باشه و رفتم خوابیدم صبح پا شدم رفتم دست و صورتم را شستم

رفتم صبحانه خوردم رفتم مدرسه

وقتی رفتم با نینو صحبت کردم بعد از ۱۰ دقیقه خانم بوستیه اومد درس داد کلاس تموم شد رفتم خونه یهو

ناتالی آمد داخل گفت آدرین بهتره امروز نری بیرون گفتم چرا گفت چون پدرت اونجوری خواست من هم قبول کردم رفت بعد از ده دقیقه هوا قرمزی شد و از آسمون داشت شرور می بارید از زبان ناتالی گابریل به من گفت برم به آدرین بگم که نره بیرون تا ما نقشه را عملی کنیم رفتم پیش گابریل منو اکومایی کرد بعد من هم به اون قدرت دادم شد هاک ماث قرمز بعد یه عالمه اکوما فرستاد همه شرور شدن از زبان مرینت داشتم مشقامو را می نوشتم دیدم داره از آسمون شرور می‌باره رفتم تبدیل شدم « دوستان یه نقطه بگم اینجا تو داستان من مرینت نگهبانه ولی استاد فو هم هست و حافظش را از دست نداده» بریم صفحه بعد

تبدیل شدم رفتم یه جایی قایم شدم خواستم به کت نوار زنگ بزنم از عقب یکی گفت به داری زنگ می زنی باورم نمی شد اون،😨😨

کت نوار بود گفتم تو اینجا چی کار می کنی فام داشتم قایم می شدم تو آمدی بهش گفتم ما نمی تونیم بااین ها بجنگیم باید کمک بیاورم اون رفت کمک بیاره من هم قایم شدم

وقتی اومد دیدم لاک پشت روباه زنبور آمده بود گفتم بریم از زبان کت نوار داشتیم ۵۰ دقیقه داشت میشد که داریم جنگ می کنیم که

یه فکری به ذهنم رسید چوب را پرتاب کردم هوا بهش یه لگد زدم درست از جای مخصوص خورد اساش از دستش افتاد من هم گفتم کتاکلیزم و اساش راپودر کردم همه برگشتن به حالت عادی دیدم همه خسته بودن یهو

به یادم اومد در جیبم ۵ تا پنیر دارم ۴ تا ش را به دیگران انداختم خوردن انرژی گرفتن من هم یه دونه مونده بود آن را هم من خوردم بعدا حواسمان رفت به یه چیزی که اون

یه سنتی ماستر بود که یهو هاک ماث فرار کرد وقتی نداشتیم به خاطر همین لیدی باگ گفت میراکلس لیدی باگ همه چی درست شد بعد رفت معجزه ها را گرفت و من هم رفتم خونه و تمام

دوستان ببخشید اگه کم بود خواهشاً درک کنید درسم خیلی زیاده الان ساعت شب ۲.۳۶ دقیقه است به جون خودم خواهشاً لایک و کامنت فراموش نشه

لایک و کامنت فراموش نشه خدا حافظ ،👋👋👋👋