10 اسلاید چند گزینه ای توسط: °•Yekta•° انتشار: 4 سال پیش 40 مرتبه انجام شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام،با بخش ششم برگشتم.?امیدوارم لذت ببرید.
چند روز از ماجرای اون کوتوله ها گذشته بود و داشتیم توی جنگل قدم میزدیم.دنبال چی؟خودمم نمیدونم???ولی در هر حال به چیزی گیرمون میاد دیگه.البته امیدوارم که بیاد.چند ساعت بود که داشتیم قدم میزدیم و من دوباره غرغرهام شروع شد
شنیدم یکی داره میخنده،طبق معمول جک فراست?با عصبانیت پرسیدم(به چی میخندی؟?)با خنده جواب داد(غرغر های تو???)(غرغر کردن من خنده داره خوشگذرون؟?)(خوشم میاد کم نمیاری غرغرو?)(غرغرو با کی بودی??)دید که داغ کردم فهمید نه الانه که لهش کنم واسه همین شروع کرد به پرواز کردن و منم دنبالش.گفتم(تو هم مثل برادرمی،همیشه با هم دعوا میکنیم،ولی تو خیلی بهحالتر جنگ رو راه میندازی.?ولی یه فرق بزرگ با اون داری؟?)(چه فرقی ابجی کوچولو?)بازم داغ کردم??(اون از تو خوشگلتره??)????اینو که گفتم تعادلش به هم خورد و افتاد لابه لای شاخه های درخت????
صدای السا بلند شد(شما دو تا چی کار کردین؟?)خنده ام گرفته بود.صدای جک بلند شد(واهای!!!بچه ها باید اینا رو ببنید?)متعجب پرسیم(مگه جیه؟?)که یه هو پرید بیرون و مثل عقاب شیرجه زد روی زمین(وای!!!!!?زمبوررررررر!!!!از اینا خوشم نمیاد????)?????وهی میرفت اینور و اونور???????راپونزل دستش رو گذاشت روی پیشونیش?♀️و به هیکاپ گفت (اگه تو هم میترسی بگو)هیکاپ گفت(نه بابا ترس چی???)
اومدم روی زمین که پام گیر کرد به شاخ ای که در نهایت به ریشه ختم میشه و افتادم زمین.?دوباره شروع کردم به فحش دادن ?????(درخت بیشعور،اینهمه جا اونجایی که من میخوام راه برم باید ریشه بزاری؟????)??که یه هو دیدم زمین داره میلرزه(بیشعور با کی بودی؟?)رنگم پرید?
درخته بود و داشت تلاش میکرد ریشه هاش رو بیاره بیرون و شروع کنه به راه رفتن???زمین داشت کلا میلرزید،همه درختها ریختن بیرون و ما رو محاصره کردن???یه سکوت عجیب پر شده بود که با جیغ جک شکست.پرسیدم(هنوز زنبوره دنبالت میکنه داداش خوشگذرون??)اخم کرد(اره غرغرو?)????که یکی از درختها گرفتش!!!!و برد بالا??ولی چرا??همه داشتیم نگاه میکردیم?که در نهایت واقعا زنبوره نیشش زد و گا بوس اون به خقیقت تبدیل شد????
گفتم(من دارمش)ولی خواستم که برم درختهای بی عقل(واقعا بی عقلن)نزاشتن از جام تکون بخورم☹☹حساب اون درختها رو که بچه ها پاک میکنن من باید ببیتم اون جک کجا غیبش زد.وقتی رفتم پیش درختی که جک رو گرقته بود چیزی رو که دیدم باور نمیکردم????
یه عالمه مجسمه?که جک رو هم اونجا گیر اوردم،(همه اینا ادمن پس،ولی چرا مجسمه شدن؟)??هر طور که بود اون درختها رو باید شکست میدادیم. وموفق هم شدیم.درختهارگ از هیکاپ میترسیدن چون نیروش اتش بود،واسه همین در رفتن.?بچه ها خواستن برن دنبالشون ولی من گقتم(بابا بیاین به این اواره ها یه کمک برسونین?♀️)بچه ها وقتی صحنه رو دیدن هموندسوالات من توی ذهنشون جاری شد.مریدا نگران پرسید(اینا رو چی کار کنیم؟?)همه به هم نگاه کردیم.هیچکس هیچی نمیدونست که یه هو یه نقر وارد شد...
حدس بزنید کی بود.......اون پریه???دیدیمش حسابی عصبانی شدیم(حالا فهمیدید چرا کمک میخوام؟)با ارامش این سوال رو پرسید.ادامه داد(چون اینا ادمن که به این شکل و ظاهر در اومدن،من میخوام مردم رو از این بلاها نجات بدین)همه به هم نگاه کردیم.پرسیدم(تو سرور و همه کار اینایی؟?)سرش رو به علامت اره تکون داد???.پشیمانی از چشماش معلوم بود.راپونزل اروم گفت(وای طفلکی???)اخم کروم(بگو چه طوری ازادشون کنم؟?)جواب داد( ریشه اش رو پیدا کن)(بعنی چی?♀️?♀️?♀️?♀️)(یعنی ببین کی اینطوریشون کرد?♀️?♀️?♀️?♀️)سرم رو خاروندم.مرینت پرید بالا(اره ،زنبوره،یادتدنه؟زنبور اوگدن رو نیش زد و ما دیگه هیچی نشنیدیم)خق با اون بود،خب معلومه حق با اون بود????پری گفت(اینجاش رو بسپارید به من.شما کنار این مجسمه ها باشید هر وقت من همه چی رو جفت و جور کنم اینا به حالت اول برمیگردن.)وبعد رفت.همه به هم نگاه کردیم و من دوباره غرغرهام شروع شد(یعنی باید صبر کنیم؟؟؟؟وای خدای من???غیر قابل تحمله)همه شروع کردن به خندیدن.مریدا گفت)اونی که غیرقابل تحمله تویی نه صبر کردن????)????
داشتیم همه مجسمه ها رو از لای درختها بیرون میاوردیم.منو السا.پنج نفر دیگه مونده بودن.مریدا گفت(چرا اینهمه طول کشید؟؟؟)السا جک رو داشت میاورد?منم که فقط داشتم نگاهشون میکردم که یه هو دیدیم همه مجسمه ها دارن خورد میشن و به حالت هول خودشون بر میگردن???ادمتیی که پایین گذاشته بودیم که هیچی ولی پنج نفر لای درخت بودن خب??اصلا حواسم به اونا نبود.صدای هیکاپ اومد(رویا میشه بری اونا رو نجات بدی ایا؟؟؟?♂️?♂️?♂️)ولی من اهمیت ندادم،فقط داشتم به جک و ااسا نگاه میکردم،چون مک بقل السا بود،توی بقل اون به حالت اول تبدیل شد و بلللهههههه،نگاه عاشقانه اون دو تا شروع شد????السا خیلی اروم جک رو پایین اورد و گذاشت زمین.جک گفت(ممنونم ملکه???)که یه هو السا ،جک رو بقل کرد?????مخم سوت کشید.????همه داشتن نگاه میکردن.مطمئنم یاد اولین باری که عشقهای خودشون رو نجات دادن و یاد اون خلطرات شیرین افتادن.اما من با این صحنه یاد همه بدبختی های نداشته ام افتادم????.ولی راست بود.این دوتا واقعا هم رو کامل میکنن.السا گفت(خیلی نگرانت بودم??)
اینم از این بخش بود.امیدوارم خوشتون اومده باشه.نظرات رو هم فراموش نکنید.فعلا خداحافظ?
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)