هلووووو :) هنوزم میخوام ادامه ندم داستانو ولی به نتیجه نمیرسم 🤦♀️ هیچی دیگه ماچ بهتون لایک و کامنت یادتون نره 😘
از شدت شادی نمیدونستم چیکار کنم اون لحظه ، یهو در اتاق باز شد و تهیونگ اومد داخل
و من که طبق معمول خون به مغزم نمیرسید یهو پریدم تو بغلش 😑😑
و از خوشحالی شروع کردم جیغ ریز کشیدن
ناگهان متوجه شدم که چه گندی دارم میزنم ، دختر جان از بغل پسر مردم بیا پایین 🤨 اصن اون هیچی کمپانی میکشتت 🙂
خیلی آروم دهنمو بستم و از بغلش اومدم بیرون ....
میخواستم از خجالت بمیرم ، هیچ حرفی نداشتم بزنم 🤦♀️ صورتم قرمز شده بود و لبامو جمع کرده بودم جوری که چال لپم زده بود بیرون
زیر چشمی نگاش کردم در حالی که از تعجب چشماش گرد شده بود و داشت سعی میکرد خندشو کنترل کنه گفت : هی ، تو این چند باری که دیدمت الان از همیشه خوشحال تری چی شده که انقدر هیجانی شدی 😁
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
18 لایک
عالییی
داستانت رو خیلی دوست دارم
خوشحالم که خوشت اومد 💜
😘😘😘😘😘
لطفا پارت بعدی هم بزار ممنون❤
عاااااالی بود😁♥
پارت بعدو زود بزار
😍😍😘😘
چرا انقدر دیر میزاری؟؟
لطفا زودتر بزار
نمیرسیدم اصلا ، معذرت 💜
سعی میکنم سریع تر بزارم