
ایـنم از پارت سه🤗🍡 اگه دوسش داشـتین لایـک کنید😉💜
+ منم دوستت دارم♥️ _ کوک ..... ما کم کم باید همدیگه رو فراموش کنیم ..... + چی؟؟؟؟؟؟ _ میدونی که پدرم به هیچ عنوان اجازه نمیده مثل قبل باشیم..... + ا/ت تو هم میدونی که من به هیچ عنوان نمیتونم فراموشت کنم. اشک هام روی دستش فرود آمدند . _ فکر کردی برای من آسونه؟ نه ؛ هرگز قرار نیست آسون باشه ، اما این چیزیه که پدرم گفته و من مجبورم انجامش بدم + واقعا میخوای ترکم کنی؟ _ خواست من نیست کوک! الانم دیگه باید برم .... بلند شدم که برم اما دستم رو محکم گرفت + ا/ت..... _ کوک خواهش میکنم ..... من با خودم عهد بستم از زندگیت خارج بشم ؛ میخوام به عهدم پایبند بمونم . برای آخرین بار به چهره اش خیره شدم . _ متاسفم که هیچ وقت نمیتونم برای آخرین بار ؛ بغلت کنم ..... بعد از بیمارستان خارج شدم و به سمت خانه رفتم ......
توی راه با خودم فکر کردم چطور قراره بدون کوک به زندگیم ادامه بدم؟ تا چند روز قبل ؛ زندگی برایش معنای دیگری داشت ، شب هایش را با تصور بودن در کنار کوک به صبح می رساند ؛ با فکر کردن به آرزوهایش ..... اما حالا روز و شب هیچ معنایی نداشت ؛ آرزو ، عشق ، محبت...... هیچکدام اهمیت و معنایی نداشتند. اکنون او حتی به نظر خودش ؛ کالبدی خالی از احساس بود . دختری در هم شکسته؛ که هیچ چیز برای از دست دادن نداشت..... ناگهان فکری به سرش زد ؛ فکری که می توانست به تمام اندوه و دردی که تحمل میکرد ، پایان دهد .....
به خونه که رسیدم وارد اتاقم شدم و پشت میزم نشستم . کاغذ و خودکاری برداشتم و شروع به نوشتن کردم : کوک عزیز تصمیمی گرفتم که باورش برای خودم هم سخته. من تصمیم گرفتم هردومون رو از چاه اندوهی که توش گیر کردیم بیرون بکشم. تصمیمم از نظر خودم هم احمقانه ست ؛ اما تنها راهه. کوک؛ هرگز نتونستم توی چشم هات نگاه کنم و بهت بگم چقدر دوستت دارم. چقدر وقتی کنارتم احساس راحتی و آرامش میکنم. حالا هم نمیتونم بگم؛ پس همه ی حرف هایی که میخواستم بهت بگم رو اینجا میگم دوستت دارم کوک💛 به اندازه ای که با کلمات نمیتونم توصیفش کنم. بابت همه چیز ممنونم امید وارم بعد از من در شادی و آرامش ؛ زندگی راحتی داشته باشی و..... خوشبخت بشی🦋
احتمالا وقتی این نامه به دستت میرسه؛ دیگه کسی نیست که آخرین کاری که دلش میخواد تو زندگیش انجام بده ؛ بغل کردنت باشه. کسی نیست که شب توی ساحل؛ کنارش روی شن ها بخوابی. و کسی نیست که از صبح تا شب و از شب تا صبح بخاطرت گریه کنه. اون موقع که این نامه بهت میرسه. من به ستاره های تو آسمون پیوستم ؛ و از اون بالا تماشات میکنم. همیشه تماشات میکنم. افسانه ها میگن؛ اگه ستاره ای رو دیدین که توجهتون بهش جلب شد ، بدونین اون روح کسیه که داره تماشاتون میکنه. در آخر هم میخوام بدونی؛ تنها کسی که هنگام پروازم بهش فکر میکنم ؛ تو هستی. از طرف ستاره ی درخشانت ، با عشقی به عمق بزرگترین اقیانوس ها🌊......
نامه رو تا زدم و توی ی پاکت ساده گذاشتم . بعد نامه رو برداشتم و ی تاکسی گرفتم و به سمت خونه ی کوک رفتم. وقتی رسیدیم وارد آپارتمان شدم. خونه ی کوک توی طبقه ی ششم بود و هیچکس خونه نبود ؛ نامه ای رو که قبلا روش نوشتم بودم 《برای جئون جونگ کوک》رو روی در خونه چسبوندم . کوک الان توی بیمارستان بود و به احتمال زیاد امشب به خونه بر می گشت ؛ اون وقت میتونست نامه رو روی در ببینه ، وقتی که دیگر من وجود نداشتم .....
امیـدوارم لـذت بـرده باشـین🌝🌿
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود🙃فقط جان مادرت غمگینش نکن😢😢😭😭😭🥰
زووووووووود پارت بعد و بزار🙏🙏🙏🙏😭😭😭💞💞💞💞💞💞💞💞🖤💞
بابا زود پارت بده من سر این سه پارت خیلی گریه کردم زودی پارت بعد بده