عشق بی پایان در یک نگاه³💜

فردای روز فن ساین...ا/ت باخوشحالی از خاب بیدار شد انگار امروز ی روز متفاوت بود براش ..رفت دس و صورتشو شست و صبحونه خورد و گف برم سر درسم ولی همش دلش میخاس بره گوشیو ورداره ب تهیونگ زنگ بزنه هی ی حسی جلوشو میگرف.... آخرش غرورشو گذاشت کنار و زنگ زد ب گوشی تهیونگ.. تهیونگ:الو؟ ا/ت: اوووم ...سلام تهیونگ تهیونگ:سلام شما؟ ا/ت:تهیونگ منم ا/ت تهیونگ:آهااا سلام چطوری ا/ت: مرسی خوبم ت چطوری تهیونگ:مرسی خوبم ..چیشد دلت برام تنگ شد زنگ زدی؟

ا/ت:معلومه ک ن زنگ زدم شمارم بیوفته رو گوشیت تهیونگ:ن دیه من از لحن صدات فمیدم دلتنگ شدی..کی همو ببینیم؟ ا/ت:نمیدونم تهیونگ:عصر بیکارم بیا دم در خابگاه تا بریم شهربازی ی دوری بزنیم ا/ت: باشه فقد آدرس خابگاهتونو برام اس ام اس کن تهیونگ:باشه ..........

عصر شد و ا/ت ی تیپ خفن زد و رف جلو در خابگاه تا تهیونگ بیاد.کوکی هم مث اینکه رفته بوده از مغازه شیر موز بگیره بیاد ا/ت و دم در دید و با ذوق و شوق رف پیشش کوک:به سلاااام خوش اومدی ا/ت: سلام مرسی مغز کوک:وااای این دختره دلش پیش من گیر کرده اومدع منو ببینه ک یهو در واشد و تهیونگ اومد بیرون... کوک:به داداش گلم کجا داری میری تهیونگ:منو ا/ت داریم میریم ی دور بزنیم

کوک:شما همو میشناسید؟ تهیونگ:آرهع خیلی وقته. کوک:آها💔 تهیونگ:ارع داداش چیزی لازم نداری رفتم بگیرم بیارم؟ کوک:ن داداش مرسی هرچی لازم داشتم گرفتم تهیونگ:اوک پس فلن.... ا/ت:خداحافظ کوک:خدانگهدارتون خوش بگذره مغز کوک:ت باید این عشقو چال کنی ا/ت و تهیونگ عاشق همن ت ک نمیخای بخاطر ت این رابطه بین دونفر ک دوسشون داری بهم بخوره

ا/ت:تهیونگ؟ تهیونگ:هوووم ا/ت: بیتربیت هوووم چیه تهیونگ:اول بیتربیت خودتی دوم بله ا/ت:چرا اسم خودتو میزاری رو ملت .خاسم ببینم الان حست ب من چیه تهیونگ:من الان تنها چیزی ک میدونم اینه ک خیلی داری حرف میزنی ا/ت: خجالت بکش تهیونگ:من میکشم ت رنگ کن ا/ت:😒😒 رسیدن شهر بازی و ا/ت وقتی وسایلای بازی و میبینه کودک درونش فعال میشه تهیونگم خو کودک درونش همیشه فعاله...

ا/ت:تهیونگ؟ تهیونگ:بله ا/ت:میای بریم ماشین بازی؟ تهیونگ:اگ هستی منم هستم ا/ت:ایول بالاخره ب درد خوردی تهیونگ:من همیشه ب درد میخوردم ت کور بودی نمیدیدی ا/ت:باشه بابا ت خوبی اصن تهیونگ:میدوونم ا/ت:انقد حرف نزن بیا زود بریم بازی تهیونگ:باشع بریم.... خلاصه ا/ت و تهیونگ کلی بازی کردن و تهیونگ تصمیم گرف ا/ت و ببره خونش و تو راه برگشتن ب خونه ا/ت بودن ک ا/ت گف تهیونگ میخام حس واقعیت و نسبت ب خودم بدونم تهیونگ:ببین خجالت میکشم ک بگم ا/ت : خجالت نکش دیه بگو اگه ت بگی منم میگم تهیونگ:ببین من احساس میکنم عاشقت شدم ا/ت:جدی؟منم همین حسو نسبت بهت دارم تهیونگ:چ خوب ا/ت:حالا چیکار کنیم تهیونگ:میخام باهم باشیم ا/ت:منم همینطور و رسیدن خونه و ا/ت رف خونه ... یک هفته بعدد.......