
خب نظرات کافی رو برای انگیزه گرفتن من دادین.
رفتیم پایین که شام بخوریم. مامانم استیک گوشت درست کرده بود. با لینو رفتیم شام خوردیم.بعد شام لینو داشت میرفت خونه که منم تا جلوی در خونه راهنماییش کردم.لینو گفت:امشب بهت پیام بدم؟گفتم:شماره ی منو از کجا داری؟ لینو:راست میگیا خب شمارت رو بده گوشیش رو سمتم گرفت.شمارم رو بهش دادم که گفت:پس من دیگه برم.شب بخیر سوفیا:شب بخیر لینو.
صبح از خواب بیدار شدم.طبق معمول رفتم دوش گرفتم و رفتم توی آشپزخونه.که بابام گفت:سوفیا امروز میبرمت مدرسه ی جدید و اینکه برو برای مدرسه آماده شو. سوفیا:باشه بابا رفتم طبقه ی بالا که برای مدرسه آماده بشم.اول موهام رو خشک کردم و بالا جمع کردم.لباسم رو هم پوشیدم.و به طبقه ی پایین رفتم.

(لباسی که سوفیا برای مدرسه پوشید) کوله ام رو روی دوشم انداختم و دنبال بابام رفتم.بابام توی ماشین پورشه ای که مثل اینکه خریدع بود ولی قسطی نشسته بود. رفتم سوار ماشین شدم.که بابام حرکت کرد. رسیدیم به مدرسه. از ماشین پیاده شدم که بابام شیشه ی ماشین رو پایین کشید و گفت:دیشب با مدیر مدرسه صحبت کردم.هم دانشگاهیمه.آقای لی.اسم منو بهش بگو و ازش برنامه و کتاب های کلاست رو بگیر. سوفیا:باشه رفتم توی حیاط مدرسه که یونگی و دار و دستش رو دیدم.محلشون ندادم و رفتم سمت دفتر مدیر.با آقای لی سلام کردم و اسم پدرم رو بهش گفتم.برنامه ی کلاسیم رو بهم داد و گفت که کلاسم کلاس A2 هستش. رفتم سر کلاس که یه نیمکت خالی کنار پنجره دیدم.رفتم و اونجا نشستم. یهو یه دختره اوند روی نیمکت جلوییم برعکس و به سمت من نشست.گفت:سلام سوفیا.اسم من لاراعه. سوفیا:اسم منو از کجا میدونی؟ لارا:خب داداشم بهم گفت سوفیا:داداشت کیه که اسم منو گفته؟ لارا:تو لینو رو نمیشناسی؟ سوفیا:لینو تنها دوستم توی این منطقه بوده و هست.البته فعلا. لارا:خب دیوونه داداش منم لینوعه دیگه سوفیا:تو خواهر لینویی؟ لارا:آره
که یهو یلنو اومد توی کلاس و گفت:لارا.........عه سلام سوفیا سوفیا:سلام لینو.بهم نگفته بودی یه خواهر هم سن من داری. لینو:چه زود هم دختر خاله شدین با این حرفش خندم گرفت. لینو:مامان گفت اینقدر هول دیدن سوفیا رو داشتی کوله ات رو جا گذاشتی. لارا:عه مرسی که آوردیش برام.حالا هم کیش کیش برو بیرون از کلاس دخترا.مگه تو دختری که وسط ماهایی؟ لینو:باشه بابا میرم که یهو معلم اومد سر کلاس.معلم:سلام بچه ها.امروز یه شاگرد جدید داریم.سوفیا میشه بیای خودت رو معرفی کنی؟ سوفیا:حتما اومدم و کنار معلم ایستادم و گفتم:سلام.من سوفیا هستم.پارک سوفیا.امیدوارم که باهم دوستای خوبی بشیم. معلم:ممنونم سوفیا برو بشین تا درس رو شروع کنیم. رفتم نشستم و معلم درس رو شروع کرد.

(این لاراعه) مدرسه تموم شد. داشتم میرفتم خونه که یهو یونگی اومد جلوم. یونگی:به به خانم پارک سوفیا با لینو دوست شدی فک کردی من دیگه سمتت نمیام.داشتم میترسیدم که جونگ کوک گفت:یونگی ولش کن چیکارش داری اینو.یونگی:باشه بابا.این دفعه هم در رفتی ولی دفعه ی بعدی گیرت میارم. از کنارش سریع رد شدم و شرع کردم به دویدن بعد رفتم توی یه کوچه ی خلوت.یهو یه پسره اومد گفت:بچه ها بیاین این همون دختره نیست که توی مدرسه جدیده؟ بعد چندتا پسر دیگه هم اومدن گفتن:آده خودشه بچه ها میگن خیلی پولداره داشتن میومدن جلوم که یونگی از پشت پسره رو هول داد که با صورت رفت توی زمین😂 بعد هم دست منو گرفت و از وسط اونا کشید بیرون و گفت:از این به بعد شماها جرعت دارین از ده متری سوفیا رد بشین.خودم فلجتون میکنم. بعد هم منو از توی کوچه برد بیرون و گفت:یادت باشه کسی جزء من حق نداره بهت زور بگه.
که لینو و لارا با سرعت به سمتم دویدن و لینو گفت:کجا بودی مدرسه رو زیر و رو کردم.که دست یونگی رو دید که دست منو گرفته بود.دست منو از دستش جدا کرد. سوفیا:یونگی؟ یونگی:هان؟ سوفیا:ببخشید که دیروز اذیتت کردم. یونگی:خب لینو: سوفیا بیا بریم سوفیا:باشه لارا و لینو تا خونمون دنبالم اومدن. بعد ازم خداحافظی کردن و رفتن.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بالاخره بعد از چند بار مومیایی شدن و بعد از قرن ها پارت دو روگذاشتی
خدایا شکرت😂😂😂
خب چی بگم😐😐😐😐
آها
عالییییی یود😍😍😍😘
داشتم ذوق مرگ میشدم😵😵😵😵
تازه اشکمم دراومد
اینهمه نظر دادم به جای ده نفر شد😂😂😂
مخصوصا اونجا که یونگی پسره رو زد بعد پسره با کله رفت تو زمین😍😍😍😍😅
یا اونجا که یونگی گفت به جز من هیچکی حق نداره اذییتت کنه وایییییی😍😍😍😍😘
بله یونگی جان توهم اذییتش نکن دیگه فکر به جای صد نفر نظر دادم😐😐😐
بی صبرانه منتظر پارت بعدی هستم😉😉😉
مثل قبلی دیر نکنی هااااا😂😂😂😂
پارت بعدی بررسیه
اگه بازم نظرات کم بشه نمیزارم
عالی بود💓💓💓💓💓بعدی بعدی