10 اسلاید امتیازی توسط: Eli انتشار: 4 سال پیش 264 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام بروبکس پارت پنجم. شاید یه هفته ی دیگه پارت بعدو بذارم شایدم دیر تر. تو کامنت ها بگین گلسا و جاوید یا گلسا و شایان.مرسی که وقت میذارینو میخونین.تو این پارت اتفاقات جالبی میفته...
هوا گرم بود و از بین شاخه های درختا نور آفتاب روی زمین پهن شده بود و اون ور تر رودخونه جریان داشت.جاوید و گلسا باهم راه میرفتن.جاوید همین طور که به روبه رو خیره شده بود با لبخند جذابی گفت:وقتی وارد ویلا بشیم جمعیت زیادی اونجا هست اینو گفتم تا هل نشی.گلسا با چشای گرد شده گفت:جاوید! واقعا که! تو که به من گفتی فقط خودمو خودتو مهوشو هداییم! جاوید:قرار بود همینجور باشه اما و نگاه گلسا کرد و با لبخند شیطنت امیزی گفت:انگار همه دلشونه چهره ی جدیدو از نزدیک ملاقات کنن.راستی! بهتره قبل از وارد شدن یهچیزیو که هدا نذاشت حرفشو کامل کنه و بازوی گلسا رو محکم گرفت و درحالی که گلسا رو با خودش میبرد گفت:لازم نیست اینقدر بترسونیش اونام مثله ما آدمن ها! جاوید با لبخند ملیحی سرشو پایین انداخت)
مهوش:فکر کنم این مسافرت واسه تفریح بعد از کنکورت مناسب باشه چون با خانواده ی ما بیشتر اشنا میشی گلسا:خودمم فکر میکنم جالب باشه! جاوید با کلید در ورودیو باز کرد و همگی وارد شدن جاوید درست گفته بود جمعیت زیادی بود درحالی که سلامو احوال پرسی میکردن هدا آروم همه رو به گلسا معرفی میکرد:اون خانمی که میبینی که یکم تپله خواهرم هلنه (عمه جاوید) و اون دوتا دختر کنارش دختراش رزا و تاران فقط دوسال اختلاف سنی دارن.گلسا به چهره ی اون دخترا خوب دقت کرد رزا حدودا ۲۴ ساله میزد و قد بلند و هیکل لاغرو کشیده داشت پوست خیلی سفید شاید اون قدر که اگه بگم برف اغراق نکردم ولی چشماش تضادخاصی با پوستش داشت کشیده و مشکی.خواهرش تارا، قدش از رزا کوتاه تر و اندام تو پر تری داشت ولی به همون اندازه سفید بود و برعکس خواهرش چشمای سبز داشت. هدا ادامه داد: اون پیر مرد داداشم داریوشه که شنید و گفت:کم به من بگو پیر مرد من تازه اوله عمرمه و خندید و بقیه همهمراهیش کردن.هدا آروم به من گفت: با اینکه پیره ولی ماشا ا...گوشاش از خرگوشم تیز تره! اون اولاد اول خانوادست)
که یه زن و دخترو دید که با افاده امدن جلو زن لباس زرشکی زیبایی به تن داشت و زال بود دخترشم همینطور موهای بلندو سفیدی داشت که روی شونه هاش انداخته بود هیکل لاغر مثله باربیا و کمر باریک و چهره ی زیبایی مثل مادرش داشت. هدا:اون زن اسمش درناست زن داداشم(زن عموی جاوید) و دختر کنارش سوهاست(دختر عموی جاوید) گلسا کنجکاو تر شد:چند سالشه؟ هدا:دوسال از تو بزرگ تره حدودا ۲۱ سال. که جلو امدن و سلام کردن گلسا هم باهاشون احوال پرسی کرد و میتونست بوی عطرو ادکلن اونارو به خوبی استشمام کنه اما به سوها حس خوبی نداشت که صدای خنده های دونفر امد وقتی دید صدای خنده های کیاست خیلی شوکه شد)
جاوید و شایان بودن که باهم کشتی میگرفتن و با خنده و شوخی همه میزدن جاوید کله ی شایانو زیر بغلش گرفته بود و سرشو با دست دیگش محکم نوازش کرد داریوش(پدر شایان) با لبخند ملیحی گفت: باز این دوتا مرغ عاشق همو گیر اوردن و دوباره خندید(کلا آدم خوش خنده اییه:/) گلسا با تعجب گفت:مرغ عاشق؟! هدا: تو فامیل زبان زدن!!! شایان جلو امد و احوال پرسی کرد جوری رفتار میکرد که انگار تازه گلسا رو دیده حتی جوری که گفت:اسمتون بود؟ گلسا پوزخندی زد و گفت:گلسا شایان:آها! گلسا خانم! چهرتون آشناست جایی ندیدمتون؟ ترس تمام وجود گلسارو فرا گرفت شایان همینجور که داشت فکر میکرد گفت:نمایشگاه تابلو؟! نه نه به قیافتون نمیخوره زیاد اهل هنر باشید! گلسا هم قاطعانه گفت:درسته!...من بیشتر عاشق علومم...)
رفتن تو ویلا بزرگ و با شکوه بود خیلی بزرگ...اون قدر که هر کدوم میتونستن اتاق جداگانه ای داشته باشن.گلسا توی راهرو سردرگم مونده بود که یکی گفت:هی قوی من! از اینطرف! گلسا برگشتو جاویدو با دوتا چمدون دید که یکیش ماله خودش بود یکی ماله جاوید. باهم وارد اتاق شدن.اتاق۴۰متریه بزرگ با پنجره های قدی که پرده های حریر سفیدی پوشونده بودشون و نسیمی که از سمت ساحل میومد پرده هارو برقص در میورد جاوید چمدونارو گوشه ای گذاشت و دستشو سمت گلسا گرفت:بیا...باید چیزی رو نشونت بدم
گلسا دستشو تو دست اون قرار داد و بعد بردش سمت پنجره ها و پرده هارو کنار زد باور نکردنی بود! ساحل دقیقا جلوی چشماشون بود و اون غروب آفتاب لعنتی! گلسا چشاش برق میزد جاوید با لبخند نگاش میکرد: ویلایی که یه طرفش دریاست و طرف دیگش جنگل....گلسا:من عاشقشم! جاوید لبخند دندون نمایی زد و گفت:من همیشه اینجا آرزو میکنم و خنده ی کوتاهی کرد و گفت: و جالبه که دفعه ی پیش آرزو کردم با یه دختر خوشگل اینجارو تماشا کنم!...گلسا خجالت زده سرشو پایین انداخت هنوزم گونه هاش گل انداخته بود که جاوید گفت: گفتم دختر خوشگل! و با لبخندی از اتاق خارج شد گلسا اخم محوی کرد ولی بعد تبدیل به لبخند شد)
ساعت۲۰:۰۰ بود و هوا تاریک بود ولی با وجود چراغای توی حیاط همه جا به خوبی دیده میشد آلاچیقا و گلهای توی گلدون. همه والیبال بازی میکردن سوها گوشه ای نشسته بود و میتونست ببینه که جاوید چجور بلند میپره و شایان چجور سرویسای بلند میزنه سوها هم بازیش خیلی خوب بود رزا و تارا از بازی خسته شدنو به گلسا پیوستن رزا با مهربونی گفت:چرا بازی نمیکنی؟ گلسا:راستش...علاقه ای ندارم رزا دستاشو زیر چونش گذاشتو با عشق به شایان خیره شد و گفت:اون کراشمه...میبینی چه اندام کشیده ای داره؟! .گسا لبخند مصنوعی زد تارا:۵ساله که عاشقشه!گلسا متعجب گفت:۵سال؟! تا کی میخوای اینجوری بمونی؟ رزا جدی شد و اخم محوی کرد و گفت:عمرا اگه من برم جلو مثلا دخترم ها! گلسا از این همه ساده و با صادق بودن اون دو خواهر خیلی خوشش امد )
گلسا:اما تو از دله اون خبر داری؟ رزا:نه اما...قبلا شنیده بودم دوست دختر داره اما باور نکردم اگه راست بود الان دختر رو مفقود الثر می کردم! مو به تن گلسا میخ شد و خنده ای مصنوعی کرد گلسا:پس شانس اورده رزا:چی؟! گلسا:هیچی! که مهوش امد تو تراسو گفت: بچه ها بیاید شام سوها و جاوید و شایان زودتر رفتن گلسا هم خواست بره که تارا مچ دستشو محکم گرفت و گفت:ببین نمیخوام باعث فروپاشی زندگیت بشم اما باید یه چیزیو بدونی گلسا ترسید و همینجور که خشکش زده بود گفت:چی؟! تارا:در مورد سوها! که رزا یکی زد پس کلشو رو به گلسا گفت:ولش کن این دیوونه رو! تارا: بی ادب! بذار حرفمو بزنم و بعد رو کرد به گلسا و گفت: این دختره سوها خیلی موی دماغه! با این حرف رزا زد زیر خنده تارا ادامه داد:تو فامیل همه میدونن که اون چقدر دیوونه ی جاویده! حتی یدفم که حالش بد بود و تو بیمارستان بود میگن بخاطرع جاوید بوده و اون روز دقیقا کی بود؟! گلسا با ترس و دلهره گفت:کی بود؟ تارا لب باز کرد و گفت:روز قبل از عروسیتون!!!)
حاله گلسا دگرگون شد و حس میکرد خیلی حسود شده جوری که دلش میخواست بره و سوها رو یه دله سیر بزنه که رزا در حالی که با موبایلش ور میرفت گفت: اما اینا همش یه فرضیست که تو فامیل میگن زود احساساتی نشو! اول خوب مطمئن شو! که صدای مهوش دوباره از بالا امد رزا با صدای بلند:باشه بابا امدیم تارا:منکه خیلی گشنمه! و هر دو رفتن با حرفای اونا اشتهای گلسا کور شد ولی بزور سر سفره نشست همه مشغول خوردن غذا بودن که سوها گفت: خیلی دوست دارم راجبت بدونم گلسا! مناون شب پدرتو توعروسی ندیدم گلسا:کماست سوها ابرویی بالا انداخت و گفت: آها! خانوادت در چه سطحین؟ گلسا سکوت کرد شایان عصبی شد و دستشو که روی میز بود مشت کرد جاوید نگاه چهره ی گلسا کرد گلسا: منظورتونو نمیفهمم سوها دست به سینه شد و گفت: در مقایسه با جاوید چقدر پایین تر یا بالاتری؟ جاوید یاد موقعی افتاد که ۹ سالش بود و یکی از بچه ها جلوی همه ی بچه ها هی می پرسید: مادرت اون پیرزنست؟(مهوش) جاوید:نه پسر:پس پدرو مادرت کین؟ جاوید با ناراختی سرشو پایین انداخت پسر دست به سینه شد و با دوستاش درحالی که لبخند تمسخر امیز داشتن گفت:اصلا پدرو مادر داری؟ جاوید فقط نگاه زمین میکرد برای همین با عصبانیت به سوها گفت:بس کن!)
سوها: خب کنجکاو...که صدای گلسا صدای اورا شکست: پدرم راننده قطاره حالا خودت بسنج که چقدر سطح پایینم ولی انسان بودن به میزان درامد اون نیست بلکه شعورو عزت نفسشه!سوها حرصش گرفت ولی چیزی نگفت و سعی کرد نشون نده. بعد از شام رزا و تارا با خوشحالی سمت گلسا امدنو گفتن:ایول! ترکوندی! قیافش دیدنی بود!!! و هرهر خندیدن که سوها کنار پله ها ایستاد مثله اینکه متوجه شده بود اما بدون حرفی بالا رفت.داریوش گلسارو صدا زد گلسا رفت پیشش.داریوش:این رنگا و قلمو رو ببر پایین برای شایان من کمرم یخوره درد میکنه.گلسا دوست نداشت اما مجبور بود رفت پایین بین درختا شایانو پیدا کرد که روی صندلی نشسته بود و با قلمو روی بومش میکشید شایان که صدای پاهای اونو شنیده بود فکر کرد که اون رزاست بخاطر همین گفت: می بینی رزا...و آهی کشید و گفت:که چه مرد رقت انگیزیم! فقط میتونم خوشبختیشو تماشا کنم... و لبخند کمرنگ و تلخی زد و قلمو رو از بوم دور کرد و گفت:من مردیم که تنها فقط میتونه نقاشی بکشه!...دیگه هیچ کاری از دستش بر نمیاد تنها سلاحم قلمومه و خنده ی کوتاه و آرومی کرد و گفت: این راز بین خودمون بمونه...گلسا پشت درخت پنهان شده بود و دستشو روی دهنش قرار داده بود و اشک میریخت شایان که متوجه شد صدایی نمیاد گفت:رز...که دید هیچ کس نیستو تنها قلمو و رنگهاش رو زمین گذاشته شدن شایان پوزخندی زد و گفت: ازدست این دختر همیشه وسط حرفام میزنه میره!... و لبخند کمرنگی زد و وسایلی که براش اورده بود و برداشت.گلسا داشت وسایلشو مرتب میکرد که از بین دفتر خاطراتش برگه ی طراحی چهرش که شایان کشیده بود افتاد زمین و جاوید دیدش....
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
سلام قسمت بعدی رو کی میزارید
نمیدونم اما اگه بذارم یا تو کامنتا هینجا میگم که درحاله بررسیه و بزودی منتشر میشه یا تو پروفایلم
سلام مدیر سایت وقت بخیر میشه یه قسمت از رمانمو ویرایش کنم؟