10 اسلاید صحیح/غلط توسط: 💀جنی💀 انتشار: 4 سال پیش 17 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
ایییی هیچی به ذهنم نمیرسه برو بخون فقط😐💔
ریک حالش خوب نبود خون زیادی ازش رفته بود به دیوار تکیع زده بودو با چند تیکه پارچه پاشو میبست کارل:حالت خوبه بابا؟ ریک: اره خوبم مشکلی نیست کارل: داره شب میشه میرم غذاهایی که پیدا کردمو بیارم ریک: نه کارل الان شبه کارل: بابا میتونم مشکلی نیست درضمن غذاهامونم ته کشیده ..........فقط میدوئید تا به یه روستای کوچیک رسید یکم مفس نفس زد داشت شب میشد باید یه جا میرقت یکم که دقت کرد یه قوطی خالی کنسرو رو زمین دید تتزه بود درجا رفت تو خونه همه جارو گشتو از راپله بالا رفت رو دراتاق نوشته بود«این متحرک تونست کفشمو بگیره ولی منو نه» دست خط کارل بود سریع از پله ها پایین رفت که کارلو تو اشپز خونه دید زانو زدو بغلش کرد کارل: خوشحالم تو زنده ای میشون: منم همینطور عزیزم 😢.......صبح شده بودساشا و باب از خواب بلند شدن وسایلای مگی نبودو خودشم نبود یه نامه رو زمین بود باب برداشتو گفت: رقته 😕بعد داد دسته ساشا ساشا خوندشو گفت بجمب! تو نامه نوستن بود«ساشا نیازی نیست واسه من جونتونو به خطر بندازیر خودم خانوادمو پیدا میکنم » ساشا و باب وسایلاشونو تو کوله هاشون انداختنو دوئیدن خیلی دور شده بودن خیلی از کنار ریل قطار رد میشدن که یه تابلو دیدن رو تابلو نوشته بود « بیا به ترمینوس یه مکان برای همه ی زنده ها » پاینشم یه نقشه بود که یا دنبال کردن ریل قطار میشد بهش برسن باب: وای خدایمن یعنی ....یعنی واقیه ساشا: اگه واقعی باشه مگی میره اونجا بجمب بعد تند دوئید تا اینکه دیدن یه متحرک روزمین افتاده شکمشم باز شده یکم بالا ترو نگاه کردن رو یه جا با خون نوشته بودن« گلن بیا به ترمینوس ، مگی» فهمیدن مگی نوشته پس راهو رفتن............از اونجا که وارد حیاط شد سریع میدوئیدو متحرکا رو میزد تا یه دختر توجهشو جلب کرد رو یه کامیون وایساده بود نا امید نشسته بود سمتش رفتو گفت: هی تو بیا بریم دختر:من با اون بودم😞گلن: میدونم دختر: پس چرا میخوای نجاتم بدی گلن:چون به کمکت احتیاج دارم دختره به گلن نگاه کردو گفت: تارا اسمم تاراست گلن سرشو تکون دادو گفت: گلن بعد دستشو گرفتو کمک کرد بیاد پایین بهش یه تفنگ دادو با سرعت از میون متحرکا رد شدنو از زندان بیرون رفتن (تارا بالا)
تیهوتگ:کی میخواد بیخیال شید ها؟ 2 روز گذشته جین: هروقت این تمومش کنه جیمین: تو شروعش کردی جین: توبودی که میگفتی باید همه برام مهم باشن جیمین: نکنه از بین همه فقط بص ارزش داره واست جین: میدونی مشکلت اینع که حسودی جیمین: من حسودی اونم به تو هه جین: اره به من چون هیچکسو تو زندگیت نداری جیمین: دارم من همرو دارم جین: تو هیچ عشق دو طرفه ای تو زندگیت نداری جیمین: تمومش کن جین: تو حتی نتونستی به جنی بگی دوسش داریو اون الان مرده جیمین: دهنتو ببند جین: نتونستی مال خودت کنیش واسه حماقتت جیمین: خفه شو جین: تو نتونستی به دستش بیاری فقط چون سکوت کردی جبمین: اره... سکوت کردم تا غرورم نشکنه غزورم نشکست ولی دلم نابود شد بعد رها شدو رو تیکه چوبی نشستو دستاشو رو صورتش گزاشت جینو ته کنارش نشستن جین: شرمنده نمیخواستم ناراحتت کنم ته: اره اول حرفشو میزنه بعد میگه شرمنده😡جیمین: نه ته ته جین راست میگه حماقت از خودم بود تیهونگ:یه چیزی گفت حالا میخوای بچلونمش؟ جیمین: حق با جنی بود قرار نیست یه معجزه بشه او هممون نجات پیدا کنیم جین: جیمین جیمین: بلند شید وقت رفتنه ............بص:وای اینجارو ببین جنی اومدو به خوراکی های توی کابینت نگاه کردو گفت: بینم علم غیب داری بص: چطور مگه😅جنی: وسط این همِ خونِ عد منو برداشتی اوردی تو این خونِ چسبیدی ب این کابینت بص: ما اینیم دیگه😜جنی: هی اینجارو مربا خدامیدونِ چَن سالِ نخوردم بعد در شیشه ی مربا رو باز کردو بهش ناخونک میزد بص کلی بهش خنید تنها ادمی بود که یکم امیدواری به جنی داده بود یکمم میخوندوندش دم دمای ظهر بود سر میز ناحار نشسته بودن که تله به صدا درومد( با چنتا زنگوله که پیدا کرده بودن با رنگ بخ در وسلشون کرده بودن که اگه متحرکی نزدیکشون شد بفهمن) جنی از سر میز بلند شدو به بص گفت سر جاش بمونه تیرکمونشو برداشتو به سمت در رفت درو که باز کرد اماده ی شلیک بود که یه سگ دید تا دیتشو سمتش دراز کرد در رفت بعد درو بستو اومد سر میز بص:چی بود جنی: سگ.....سر میز شام بودن بص سکوتو شکوندو گفت:میدونستی جیمین دوست داره؟؟؟ جنی: اوم بص:میدونستیییییی جنی: هو چتِ بص: اگه میدونستی چرا چیزی نگفتی جنی: عیزم حس توئو جین چطورِ بص: یعمی چی منظورت چیه چرا بحصو عوض میکنی😐جنی: حستون دونفرس بص: خوب اره سوال داره این😐جنی: خوب بص: خوب چی جنی: حس ما دونفرِ نی بص: وایسا ببینم میگی تو از یه خواننده معروف بدت میاد؟؟ جنی: معروف نی چون دیگِ طرفتاری وجود نرِ بعدشم من گفم حسی نسبت بش ندارم ن اینکِ ازش بدم بیاد بص: بدبخت مردو زنده شد تا منو جین درمیون گزاشت جنی: هی صدای تلس احتمالن سگَست بعد بلند شدو طرف در رفت تا درو باز کرد یه گله متحرک ریختن تو داد زد : در رو بعد تو راه تیرکمونشو از زمین کش رفتو سمت زیر زمین دوئید
صدای جیغو داد میومد کارولو تایریس به بچه ها گفتن کنار هم وایسن بعد بدو بدو سمت صدا رفتن میکا پشتشو به لیزی زدو تفنگو تودستش گرفت درحالی که جودیت تو بغل لیزی گریه میکرد متحرکا سمتشون میومدن میکا: جودیتتت لطفا گریه نکن الان بدبخت میشم! لیزی: اینم خواهر همون پسره 😈میکا: مسخره بازی در نیار یکم باهاش بازی کن اروم شه لیزی: یه بازی خوب سراغ دارم😈میکا: وای متحرکا دارن میان لیزی: چطوره برای همیشه سکوت کنی هوم😈بعد دستسو رو دهنو دماغ جودیت گرفتو اونقدری فشار داد که بزور نفس بکشه میکا: وای باید بریم لیزی 😨لیزی: خوب داره برای همیشه ساکت میشه😊یهو مارولو تای یس خونی اومدنو متحرکای نزدیکو کشتن بعد کارول جودتو از لیزی گرفت(خدا نزدیک بود جودیتو بکشه😨)باهم راه رفتن میکا: خاله شما واقعن خواهر عمو ریکنین؟ کارول: اره تایریس: اینجارو همه سمت تابلو رفتن روش نوشته بود« به ترمینوس بیا مکانی برای همه ی انسانای زنده» کارولو تایریس به هم نگاه کردن تایریس: اگه واقعی باشه.....کارول: همه میرن اونجا.....ریل قطارو دنبال کردنو به سمت ترمینوس رفتن...............باب: اینم یه بار دیگه از همین مسیر رفته چون سه باره میبینیم برای گلن پیغام گزاشته ساشا: میگم ...نظرت چیه تو همین روستا زندگی کنیم باب:چی ساشا: میتونیم کشاورزی کنیم یا هرچیز دیگه باب: یعنی داری میگی به ترمینوس نریمو بقبه رو پیدا نکنیم ساشا: همه مردن باب ،باب: اااا من قبلا یه اشتباهی کردم میخوام جبرانش کنم ساشا من به میشونو جنی بد کردم دیگه نمیخوام به مگی بد کنمو رفیق نیمه راه شم ساشا وایسادو گفت: من نمیام باب:واقعن ساسا: من میمونم باب: باسه ولی من میرم باب: واقتن داری تنهام میزاری باب: مگی بهم نیاز داره ساشا:خوب منم بهت نیاز دارم باب: نه تو نداری ساشا تو مجبور نیسنی بمونی برادر خودتم اونجاست ساشا: نه تایریس مرده همه مردن باشه تو برو من میمونم بعد که باب ریل قطارو دنبال کرد ساشا وارد روستا شد رفت تو تنها ساختمون بزرگش که خرابه بود چنتا متحرک کشتو به بالا رسید کنار پنجره رفتو تا دستشو رو شیشه گزاشت پنجره از ریشه کنده شدو افتاد با صداش جمعی از متحرکا اومدنو تو همون لحظه ساشا مگیو دید که از مابین بوته ها بیرون اومدو مشغول کشتن متحرکا شد سریع از پله ها پایین رفتو به مگی رسید مگی تعجب کردو گفت: گفتم دنبالم نیاین ساشا: هی باید بریم بابو پیدا کنیمو به ترمینوس برسیم مگی: نظرت که این نبود ساشا:بابات میگفت فقط باید ایمان داشته باشیم ...من به وفاداری تو واقعن ایمان دارم و میدونم گلنم یه جایی اون بیرون داره وفاداریشو نشون میده مگی:😃 ...ساشا مگی:باب ، باب روشو برگردوندو دیدشون خوشحال شدو باهم به راهشون ادامه دادن.............تارا:متاسفم گلن: واسه چی تارا:اینکه با برایان همدست شدم واقعن متاسفم گلن: مهم نیست تنها چیزی که مهمه اینه که الان از مایی تارا:😃گلن: نمیدونم چرکار کنم مگی کدوموری رفته😥تارا:مگی کیه گلن: زنم تارا: اگه منظورت اونه که موهاش تقریبا کوتاه بودو مصری با دوتا سیاه پوست در رفت دیدمشون گلن: چی دیدیش کدوم وری رفتن هااا تارا: همین وری گبن دوئیدو تاراهم دنبالش یه کامیون به سمتشون اومد تارا و گلن وایسادن یه مرد مو نارنجی از کامیون پیاده شدو داد زد: هییی رزیتا ادم زنده یه زنم سرشو از ماشین دراوردو گفت: هی بیاین ببینم گلنو تارا به هم نگاه کردنو جلو رفتن
بصو جنی سمت زیر زمین دوئیدن جنی داد زد: من گفتم در ری ن بیای تو تلِ بصم داد زد: خودتم تو تله ای الان متحرکا ریختن تو زیر زمین جنی رو یه کمد رفتو به همه جا نگاه کرد به بص گفت از در پشتی فرارکنه سمت جاده اونجا میبینتش بصم از در در رفتو جنی با کشتن چنتا متحرکی که جلوش بود در رفت درو قفل کردو به سمت جاده که رفت کوله ی بص رو زمین دید یه ماشینم با سرعت رد شد جنی دوئید دنبالشو بصو صدا میزد ولی فایده نداشت بصو بردن وسط جاده وایسادو رو زمین نشست باز تنها شد مثه همیشه اونا کی بودن بص واسه چشون بود چرا بردنش ....صبح شده بود تو جاده نشسته بود حواسش نبود یه لحظه با صدای یه مرد به خودش اومد:هی خانومه به بالا نگاه کرد پنج تا مرد هیکلی گنده سریع بلند شدو تیرکمونشو رو رئیسه نشونه گرفت رئیس: دختر جون عقلتو از دس دادی اگه منو بزنی چهار نفر همزمان میزننت جنی تکون نخورد حرفیم نزد تیرکمونشم پایین نیاورد یکی از مردا: بزنمش؟ رئیس: نه خودش به عقل میاد جنی مجبور بود تیرکمونشو پایین بیاره رئیس: حالا شد بجنبید بریم توهم با ما میای خانو خوشگله..........(برگردیم به دیروز که میشون ریکو کارلو پیدا کرد) با کارل به خونه رفت ریک خیلی خوشحال شده بود که میشون زندست بخواطر زخم پاش قرار شد میشونو کارل برن غذا هارو بیارنو ریک تو خونه بمونه میشونو کارل رفتن تو اون خونه یی که کارل غذا توش پیدا کرده بود مشغول جمع کردن غذا ها بودن که کارل پرسید: تو یه بچه داشتی میشون یکم مکس کردو گفت:اره یه پسر😃کارل:چه بلایی سرش اومد میشون: بخواطر حماقت پدرش مرد😢کارل: میدونم به یاد اوردنش سخته ولی قویت میکنه من هروز یادم میاد مامانم چطور مرد با خودم مرورش میکنم که یادم نره نمیخوام با ترسش زندگی کنم میشون سرشو تکون دادو گفت: 1 سالش بود اسمش آندرااُ بود باباشو عموش میگفتن باید به نیوجرسی بریم منم قبول کردم تو راه یه کمپ پیدا کردیم برای ادمای سالم وقتی توش مستقر شدیم یروز که از شکار برگشتم ....همه متحرک شده بودن و ....وقتی که وارد چادرمون شدم شوهرمو برادرش درحال بازی کردن با پاستورا متحرک شده بودنو اندرااُ....خورده شده بود😔کارل: متاسفم میشون: یه خوبیم داشت کارل:چی میشون: اینکه با شماها اشنا شدم 😊کارل میشونوبغل کردو گفت: خوشحالم پیشمی میشونم کارلو تو بغلش گرفتو گفت: منم همینطور😃
ریک تو خونه تنهاست رو تخت دراز کشبده از اونجایی که قویه درد پاشو تحمل میکنه و میتونی راحت بدوئه و راه بره یکدفعهصدای چنتا مرد میاد که انگار دارن میاد بالا سریع میره زیر تخت دوتا مرد هیکلی وارد میشن عمش باهم میخندن اولیه تا پای پله ها میاد که صداش میزننو میره دومی هم میاد رو تخت لم میده یکم بعد اولی میادو سر اینکه کدومشون رو تخت باشن بحصشون مبشه بع. اولی دومیو میکشه و رو تخت لم میده از اونجایی که تو سرش نزده بود هر لحطه ممکن بود متحرک بشه از ابن رفتار ریک خداخدا میکرد کارلو میشون بر نگردن وگرنه میکشتنشون اونا حتی به دوست خودشونم رحم نکردن یکم گذشته بود اولی رو تخت خواب بود ریک اروم از زیر تخت بیرون اومدو تفنگ اولیو برداشت بیرون رفتو درجا تو دشویی قایم شد پشتشو که نگاه کرد یه مرد بود باهاش درگیر شدو به هرار بدبختی کشتش بعد بیرون رفتو تو یکی از اتاقا قایم شد یهو صدای داد مرد دومی اومدو همه رفتن تو اتاق چون یارو متحرک شده بودو داشت میخوردش ربک از فرصت استفاده کردو در رفت کارلو میشون درحال اومدن بودن که توراه با ریک در رفتن ......(اینا همونا بودن که الان جنیو بردن)............رئیس: ما قانونای خاص خودمونو داریم اگه بخوای با ما بمونی باید رئایتس کنی وگر نه تنبیح میشی جنی: من نمیمونم میرم دنبال رفقام رئیس: هههههه (رو اب بخندی😐💔) نه جنی تا هروقت که ما اون مرد ابلح که ستا از ادمامونو به کشتن دادو پیدا نکردیم حق ندازی بری....درحال شکار بود یه نیر به یه خرگوش زد دقیقن همون موقع یه تیر دبگه هم به خرگوش خورد به کنارش نگاه کرد یکی از مردا بود با تیرکمون سادش مرد: تصاحب جنی رو سرش سر رسیدو خرگوشو گرفت خرگوش تو دسته هردوشون بود دستای خرگوش تو دسته مرده پاهش تو دسته جنی مرد:مال منه جنی: من زدمش مرد: من گفتم تصاحت جنی نگاهی مسخره امیز به مرد کرد رئیس: چه خبره نارت جنی: من زدمش مرد: من گفتم تصاحب رئیس جلو اومدو روب جنی گفت: قانون اول وقتی میخوای چیزی رو مال خودت کنی بگو تصاحب بعدش کسی حب نداره ازت بگیرتش ولی چون تازه کاری....بعد چاقوشو بالا بردو خرگوشو دو نصف کرد بعد رفت نارت و جنی نگاهی فایر آمیز به هم کردن نارت: یه بار دیگه ببینم تو کارام دخالت میکنی عمون نمیدم بعد رفت جنی سر جاش وایساده بود کفری شده بود ..................میشونو ریکو کارل تابلوب ترمینوسو خونده بودنو سمتش تو حرکت بودن شب بود یه آتیش روشن کرده بودن کارل تو ماشین خواب بود ریکو میشونم کنار اتیش نشسته بودن که یهو نفری یه تفنگ رو سرشون رفت کمی بعد تر اون رئیسو دیدن با خنده سمتشون اومد گفت:سلامممممم
کارل اروم چشاشو وا کرد اولین صحنه ای که دید یه مرد پشت شیشه ک با یه تفنگ سمتش نشونه گرفته بود بچم ذهره ترک شد !!!! رئیس: ببین کیو پیدا کردیم ااا به لطفت 3 تا از ادمام مرد ولی یکی بهم اضافه شد اما این یه قاتل واقعیه گرچه یه دختره اگه باورت نمیشه میگم بیاد بعد با صدای بلند گفت: هی تو بیا اینجا جنی تیرکمونشو بالا گرفتو سمتشون اومد ولی وقتی ریکو بقیه رو دید براشون تو دلش یه ترس بد ایجاد شد تیرکمونشو پایین گرفت کارلو میشونو ریکم با تعجبو ترس بهش نگاه میکردن ترس از اینکه بلایی سرش بیاد جنی تیرکمونشو پایین اوردو روبه رئیسه گفت:هی وایسا اگه قراره کسی کشته بشِ جا اونا با من تصویِ کن رئیس: نکنه میشناسیشون اکه هی اینم تو زرد از اب درومد جنی: گفتی میخوای ینفرو بکشی تا دلت خنک شِ خوب منو بکش با اونا کاری نداشتِ باش میشون تو ذهنش داشت به این فکر میکردیه نفر تا چه حد میتونه فداکار باشه کم کم چنتا گوله اشک از گونش پایین ریخت رئیس: کمونتو بنداز جنی: قرارِ ینفر بمیرِ درستِ رئیس: کمونتو بزار زمین😡😡جنی:خعلِ خب بعد تیرکمونشو زمین گزاشت یهو افتاد رو زمژنو بی هوش شد نفهمید چیشد یکی از مردا با سنگ زده بودتو سرش !!!! رئیس میخندید به یکی دستور داد کارلو بیارن بیرون اوردنشو مجبچرش کردن جلوی چشم ریک زانو بزنه تا بکشنش میشونم کنار ریک بکشنو جنیم اونورش و بعد چند روز خودشو 😨😨😨😨اماده ی کشتن جنیو میشونو کارل بودن که یکدفعه همچی جلوی چشای ریک صحنه آهسته شد سداشونو نمیشنید تلاش هاشونو برای فرار میدید کارل نگران با چهره ی معسومشو میدید جنی عصبی با صورتو سر خون آلودشومیدید میشون ناراحت با چهره ی غم ناکشو میدید و.....مرد هارو درحال خندیدن و رئیسشونو که دستشو رو سر کارل گزاشته بودو با اون دستش که چاقو توش بود میخواست شاهرگه کارلو بزنه بی اختیار بلند شدو یه کار عحیب کرد همه بهت زده بهش نگاه میکردن خون همه جا میپاشید این....ایپ قابل درک نبود با دندوناش....گردن رئیسو زخمی کردو مثه متحرکا گوشتشو کند خون شاهرگه رئیس همه جا میبارید کمی سکوتو ترس ایجاد شده بود که جنیو کارلو میشون بلند شدن جمی پا سرش زد تو فکه مردی که بالای سرش بودو انداختش زمینو چاقوشو از دستس قاپیو تو سرش فرو کرد میشونم همین کارو کرد کارلم تفنگ یکی از ادمارو گرفتو دوتاشونو زد ........صبح شده بود میشون تو ماشین نشسته بودو کارب سرشو رو پاهاش گزاشته بودو خوابیده بود ریک کنار ماشین نشسته بود دهنشو ریشش خونی بود جنی اومدو کنارش مثه خودش نشستو گفت: کار درسو کردی ریک: نمیدونم چطور اون کارو کردم جنی: من میدونم ریک به جنی نگاهی انداخت جنی:بخواطر کارل ....میدونم چه حسی داشتی میدونم چرا این کارو کردی ریک: هبچ ادم عادی نمیتونه همچین کاری انجام بده جنی: تو ی ادم عادی نیستی تو ی پدری ی برادرخوب بعد لبخند زد ریک کمی سکوت کردو بعد گفت: واقعی بود جنی:چی ریک: لبخندت جنی:شک نکن ریک بهش نگاه کردو لبخند زد جنیم ی لبخند زد
(گلنو آبراهام یه صحنه ی مشترک دارن که خیلی دردناکه میبینید بعدا😢)گلن: شرمنده باید بریم وقت نداریم بعد روشو اونور کردو تارا رو کشید رزیتا داد زد: هی منظورت چیه که وقت ندارین مگه کجا میرین گلن: داستانش مفسله ابراهام:خوب برامون تعریف کن پسرجون گلن روشو برگردوندو گفت:دلیلی نمیبینم بهتون توضیح بدم ابراهام:مگه چنتا ادم زنده تو این دنیا وجود داره گلن: تا اونجایی که میدونک زنم خواهرش پدرش ،ایشون یعنی تارا خواهرام(جنی،کارول)برادرام(ریک،جین،جیمین و ته)پسر برادرم(کارل)وچنتا ادم دیگه که اصلا نمیدونم چرا دارم به شما میگم بعد دوباره روشو اونور کرد رزیتا:شاید نظر تارا یه چیز دیگه باشه مثلا اینکه با ما بیاد ترمینوس گلن:ما خودمون میریم ترمینوس آبراهام:خوب پس هم مصیریم نظرتون چیه ها تارا:هرچی گلن بگه رزیتا:چرا مگه خودت نمیتونی فکر کنی تارا:اون نجاتم داد آبراهم:ا پس غضیه اینه چون نجاتت داده به هرفش گوش میدی گلن: هی اینطور نیست تارا هرجا که بخواد میتونه بره ولی تصمیم گرفته با ما باشه آبراهام:مایی درکا نیست فقط تویی تارا با عصبانیت پرید وسط حرفشو گفت:تقصیر من بود...منو خواهرم با یه ادمی که یه قاتل بودو ادعای ادم حسابی بودن میکرد رای شدیم یه دوست قدیمی پیدا کرد به اسم مارتینز و کشتش بعد رئیس شد گفت میخواد به یه زندان حمله گفت دخترشو کشتن شهرشو اتیش زدنو ادماشو دار زدن ولی دروغ بود وقتی نزدیک زندان بودیم یه زن سیاه پوست با یه پیرمردِ ی پا رو گروکان کرد بعد سر پیرمردرو زد حمله مرد ادم کشت و در آخر تنها کسی که برام موند گلن بود که نجاتم داد از متحرکا از زندگی نکبتی من میخواستم خودکشی کنم و حالا اون دنباله زنش میگرده که با حمله ی ما ازش دور شده از همه ی خانوادش کسیم واسم تصمیم نگرفته خودم میخوام باهاش برم گلن بهت زده به تارا نگاه میکرد ازهمه ی حرفاش فقط پیرمرد ی پا رو فهمیده بود با ناراحتی درحالی که اشک تو چشاش بود گفت:اون پیرمرد اسمش هرشل نبود؟؟ تارا بهش یه نگاه کوچیک کردو گفت:راستش وقتی اون زندع باهاش حرف میزد همین اسمو میاورد😕ببینم میشناختیش؟؟ گلن سرشو تکون داد تارا:نکنه پدر مگی......گلن دوباره سرشو تکون داد تارا:واقعن متاسفم 😣گلن:باید....با.....با شرایط کنار بیام😢رزیتا و آبراهام پیاده شدنو درحال دوئیدن به به طرف گلنو تارا رزیتا داد زد:گلــن سرتو بدزد! گلن درجا سرشو پایین اوردو رزیتا به متحرکی که پشتش بودو با گلوله زد تارا گلن به پشت سر نگاه کردن که یه گله متحرک پشت سرشون بودن با رزیتا آبراهام رفتن تو بوته ها آبراهام:یوجین! رزیتا:در کامیون بستست اونم خوابه اگه بیدار نشه یا سرو صدا نکنه چیزیش نمیشه یهو یوجین بلند شدو به اطراف نگاه کرد با یه جیغ دخترونه(😐💔)با تفنگ بیرون پریدو اونقدر ترسیده بود که همه ی شلیکاش به کامیون میخوردو یدفه یکی از دسگاهای کامیونو زدو باعث شد کامیون خرابشه(😐💔)بعد اونا اومدن کمکش
مگی:نه نباید اینطوری تموم بشه نه نه نه😭باب:این همون اتوبوسیه که گلن توش بود ؟ ساشا:اتوبوس چپه شده همهی ادماشم مردنو تبدیل شدن 😢مگی:باید مطمعن بشم ممکنه اصلا گلن فرار کرده باشه خوب باب:منم موافقم ساشا و باب در اتوبوسو باز کردن تا متحرکا بیرون بیانو ببینن گلنم اون توئه با نه مگی عقب وایساد ساشااو باب متحرکا رو زدن بعد تموم شدنشون مگی با گریه خندیدو ساشا و بابم لبخند زدن مگی رو ریل قطار شروع به دئیدن کردو اشکای شوق از رو گونش پخش میشدن پایین بابو ساشا دنبالش میدوئیدنو میخندیدن ..........گلنو تارا با آبراهامو رزیتا و یوجین درحال حرکت بودن گلن داشت درباره بقیه برای تارا حرف میزد مثلا بدنیا اومدن جودیت یا خاطرات شیرینش حرف میزد که چشش به اون نوشته افتاد«گلن بیا به ترمینوس.مگی» وسایلا از دستش افتادو طرف نوشته رفت به خون متحرکی که مگی باهاش نوشته بود دست زد خون تازه بود بقیه طرف گلن اومدن تارا: اینو مگی نوشته! گلن بدون حرف زدن رو ریل قطار دوئید همونطور که مگی میدوئید اشک از چشاش جاری میشد بقیه هم دنبالش میدوئیدنو اسمشو صدا میزدن گلن به دیوار بعدی رسید «گلن بیا به ترمینوس.مگی.ساشا.باب» اونقدری خوشحال بود که صدای بقیه رو نمیشنید خیلی وقت بود درحال دوئیدن بود که به یه تونل رسید وایساد نفس نفس میزد صدای متحرکا از تو تونل میومد اونقدری زیاد بودن که نمیشد ازشون رد شد کم کم بقیه بهش رسیدن اونقدری نفس نفس میزدن که تشنه ی آب همه ی قمقمه رو خالی کردن آبراهام: باید از بالا توناو دور بزنیمو از اونورش در بیایم گلن: نه مگی از اینجا رد شده مگیو دوتا از دوستام از تو تونل رد شدن من راه زنمو میرم تارا:منم راه گلنو میرم رزیتا:اونجا خطرناکه باید از بالا دور بزنیم گلن:خیله خوب پس رامون جدا میشه یوجین:شما عقلتونو از دست دادید طبق آماری که رزیتا و آبراهام به عرضمون رسوندن اونجا پر از متحرکاست!گلن:هی تو برا خودت تصمیم بگیر عقل کل من الان تنها چیزی که میفهمم اینه که زنم اون توعه بعد وارد تونل شدو تاراهم با بقیه خدافظی کردو وارد تونل شد آبراهامو رزیتا و یوجین از بالا دور زدن یه روز تول میکشید که به اونور تونل برسن به یه ماشین رسیدنو سوار شدن درحال رانندگیو کل کل درباره اینکه برن کمک گلنو تارا میکردن تا اینکه چشمشون به اونا افتاد آبراهام:خدای من ! رزیتا از ماشین پیاده شدو سمتشون دوئید اونا روبش تفنگ گرفتن رزیتا:خیله خوب تو باید مگی باشی و شمام ساشا و باب مگی تفنگشو پایین اوردو گفت: من اون چیزارو برای شما ننوشتم برای شوهرم نوشته بودم رزیتا: میدونم شوهرتو یکی از دوستاتون تو تونلن اونجا خطر ناکه اگه باور نمیکنی برات بگم که رهبرتون برادر گلنه اسمش ریکه یه پسر داره به اسم کارل و دختر کوچولویی به اسم جودیت خوبه یا بازم بگم مگی: بجنبید بعد همه باهم یوار ماشین شدنو دور زدنو با تمام سرعت طرف تونل رفتن .....تارا:آییییییی گلن:چیشد خوبی تارا:اره فقط پام پیچ خورد دوباره😣
گلن: هی بلند شو اشکال نداره بعد دستشو گرفتو کمک کرد بلند شه از رو اون مسیری که صد کرده بودن بالا رفتنو رو تپه ی خاک وایسادن خدای من اینا یه گله ی بزرگ متحرکن تقریبا 200 تا تارا:خیله خوب تو برو من سرعتتو کم میکنم گلن: هی چی داری میگی بعد چراغ غوه رو جوری تنزیم کرد که نور رو طرف چپ تونل بیفته و خودشون از رو طرف راست عبورکنن متحرکا سمت نور رفتن گلن دسته تارا رو کشیدو اروم شروع به حرکت کردن که از پایین سنگا یه متحرک پای تارارو کشید گلن تو اون شرایط مجبوری تیر شلیک کردو این باعث شد متحرکا سمتشون بیان تارا:برووووو گلن:نه بدون تو با کلتی که دستش بود شلیک میکرد تا اینکه تیرش تموم شد تارا:مگی اونور منتظرت بود تو خودتو به کشتن دادی گلن: من نمردم تارا حالا حالا ها نمیمیرم بعد چاقوشو دراوردو سمت متحرکا رفت تا مبتونست میزد یهویی با صدای شلیک همه ی متحرکا رو زمین افتادن گلنو تارا نگاهشونو بالا گرتنو مگی،ساشا،باب،رزیتا، آبراهام رو دیدن که داضتن شلیک میکردن و یوجینم اون پشت تو ماشین از ترس خودشو خ**یس کرده بود(😐)گلن به مگی نگاه کردو هردوتاشون سمت هم دوئیدن بعد همو تو آغوش کشیدن مگی اشک شوق میریختو خودشو بیشتر تو بغل گلن جا میداد گلنم مگیو به خودش نزدیک میکرد تا بازم حس تو آغوشش بودنو بچِشه کمی بعد شب شده بودو تو تونل بودن مگیو گلن پتو رو دورشون کشیده بودنو مگی تو بغل گلن بود تارا جلوشون با ساشا تو یه پتو خودشونو پیچیده بودن تارا:مگی .....گلن خیلی دوست داره ....اون بخواطرت خیلی کارا میکنه😃مگی نگاهی با لبخند به گلن کردو گفت:میدونم....چون منم همین حسو نصبت بهش دارم گلن بهش نگاه کردو با لبخند دستی به موهای مگی کشیدو نامرتبش کرد رزیتا درحال درست کردن آتیش گفت: ساشا یه کمکی میکنی باید برم پیش آبراهتم یکم هیزم بیارم ساشا بلند شدو طرف رزیتا رفتو گفت:البته بعد رزیتا پیش یوجین رفت که تو ماشین خواب بود رزیتا😑بعد طرف آبراهام رفت که اونور تر بود و باهم هیزم اوردن صبح روز بعد راه افتادنو به ترمینوس رسیدن و با خوشحالی وارد شدن😁...........کارولو تایریس یه کلبه پیدا کردنو با بچه ها رفتن تو خلاصش کنم چند روزی اونجا بودن تو یکی از روزا که صدای جیغ میکا رو شنبدن بیرون رفتن وقتی وارد حیاط شدن....میکا غرق خون رو زمین بودو لیزی با چاقویی که تو دستش بودو خونی که رو صورتش پاشیده شده بود بالای سرش وایساده بود تایریسو کارول :😨😨لیزی:سلام😃من میکا رو کشتم که بهتون بگم متحرکا میتونن خانوادشونو تشخیص بدن 😁کارول:لی....لیزی لیزی:چیزی نشده اون دوباره زنده میشه ولی به صورت متحرک😃تایریس:بیا بریم تو لیزی😨لیزی:نه باید ببینیم چطور تبدیل میشه کارول:من به درخت میبندمش لیزی تو با تایریس برو تو!
بدبختیا تازه از پارت بعد شروع میشنو تا پارت آخر ادامه دارن😨😨انچه خواهید خواند: جنی:هی صَب کنید ....بینم خوک خالکوبی دارِ؟.......خوب بقیش با شماست😁
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
11 لایک
اهنگ ف...یو بیبیداشتم گوش میدادم😐😐😐
واو😐💔
ممنون⚘
مثل همیشه عالی بود
ج چ :
A centerfold miracle lyrical
You've saved my life again
And I want you to know baby
I I love you like a love song baby
I I love you like a love song baby
I I love you like a love song baby
And I keep hittin re peat peat peat peat peat
مرسی گلم💋💋💋
اونجا که کارل گردن رئیسرو گاز گرفتم دقیقا تصورش کردم 😂😂😂😆
جواب : داشتم آهنگ دینامیت رو گوش میدادم 🥰🤭😇
کارل نبود ریک بود😹اوکی اینقد زوق مرگ شدم تو اومدی خوندی😻
ای خدااااااا
پارت اولش نیم ساعت طول کشید بعد باید 15 تا دیگه هم بخونم
ای خدا
واقعا خیلی زیاده من چطوری بخونم به من بگو.. ✌🏻😂😩😩😩😩😩
از طرفی خیلی خوبه از طرفی هم زیاده
😹😹😹😹ساعتی ی پارتشو بخون 😻
عالی بود آبجی
ببخشید این چند وقت درگیر امتحانام بودم😢
ولی به داستانت سر میزدم مطمعن باش داستانت عالیه و منم همیشه طرفدارش میمونم
چالش: والا نمیشه😅 آهنگ خوبی نیستش
ممنون داداشی چقد خوبی تو😢اشکال نداره شوکولاتم😹😻
عـــالـــی بــود آجـــی 👍👏
مرسی آجی💔✌
عالی بود داستانت قشنگه🥰
مرسی عزیزم❤
یادت نره ها باهم شیپ کن کیوت نه نداریم 💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋 دیگه حالا هرکی خوشش اومد بخونه هرکی هم نیومد نخونه فعلا یکی اینجا هست که خیلیییییییییییی داستانت رو دوست داره عشقم 😍🥰🥰🥰
آجی جونم بزار داستان ب روال خودش پیش بره بهت قول میدم خوشت نیاد و ممنون قربونت آجی خوشگلن😍
خوشت بیاد ن نیاد😂😂😂اشتباه تایپی بود
عالییییییییی بود میسی کیوتم 🥰🤩💋 میسی کیوتم عشقم 🥰🥰🥰چالش :fake love:I'm so sick of this fake love fake love fake loveI'm
So sorry but is fake love fake love I wanna be good man just for you 🤩🤩🤩🤩فقط حالا که جنی رو با ته نزاشتی با موچیم بزار دیگه نه نگو جنی هم مثلا جیمین و دوست داره بعد با همدیگه رمانتیک کن مثلا 💋💋💋
مرسی...آجی جونمممممم😢😢😢چرا عذیتم موتونی😭بخدا جنی با کسی شیپ نمیشه😃واییی منم عاشق این اهنگم ی آهنگم هست ک از ارمین جونمه میگه:ی زمانی تک پر بودو حالا کل شهر دوستن باش این موضوع واسه تو خوبه آجی بخدا جنی تک پرم نیس کلا با کسی نیس😐💔
فقط 1 کامنت(´・_・`)خواسته ی زیادیه😢
🥰🥰🥰🥰🥰😍😍😍😍😍😍😍💋💋💋💋💋💋💋💋🤣