
های هانی🍯😊 پارت بعدی منتشر شد هورا🤩 برید ببینید، امیدوارم لذت ببرید😘 ممنون میشم که لایک کنید، فالو هم یادتون نره😉
【 از زبان اما 】 بعد از اینکه از دخترا خدا حافظی کردم رسیدم به خونه، در رو باز کردم. صدای فیلمشون اونقدر زیاد بود که من صدای دیگری نمیشنیدم. داد زدم و گفتم: صدارو کم کنننن🤫 میا: عا اومدی؟خعش اومدییی☺ اما: آره امدم سلام دوستای میا. میا: این دوستم اسمش جینی هس و اینم که اینجا وایساده اسمش جسی هست. جسی، جینی: سلام خواهر میا🙂 اما: سلام خوشبختم...میا ناها پیتزا سفارش دادم یکم دیگه میرسه.😊 بعد هم خوشحال شدن و رفتن تا ادامه ی فیلمشون رو ببینن. منم کیف کولم رو گذاشتم روی مبل و مشغول چیدن میز ناهار شدم.
【 از زبان لِئا 】 زنگ در رو زدم مامانم باز کرد و رفتم بالا، دیدم لیندا داره با گوشیش ور میره و مامانم داره میز رو میچینه. لِئا: سلام من امدم. لیندا: خعش امدی🙂 الیزابت: خعش امدی دخترم برو دستتو بشور و بیا سر میز بابات هم الان از حمام میاد. بعد رفتم و هودیم رو در آوردم و دستمو شستم، یهو یادم افتاد باید به مامانم بگم که اجازه بده بریم مسافرت بعدم امدم و سر میز نشستم. لیندا: خب چِ خبرا؟ منم داشتم سالاد میخوردم و گفتم: آمم سلامتی. بعد بابام امد و سلام کرد و نشست سر میز. بعد من درباره ی ایدمون با بقییه حرف زدم مامانم خیلی خوشش امد و گفت: خیلی خب من موافقم به نظرم تو باید با دوستایی که ما تاییدشون کردیم بگردی ولی کجا؟ پدر: بله منم حرف الیزابت رو تایید میکنم. لیندا: منم با چندتا از دوستام همراه یکیشون که یه مصاحبه داره فردا میرم کالیفرنیا برای مصاحبش تا ۸ روز دیگه بر میگردیم. الیزابت: بله بله میدونم. منم همون موقع زیر میز گوشیمو گرفتم دستمو پیامک دادم که بچه ها مامان منم موافقط کرد.
【 از زبان تیفانی 】 دیدم همه دارن یکی یکی میفرستن مامان ماهم موافقط کرد، منم رو تخت دراز کشیده بودم و داشتم پیامک هارو میخوندم. گوشیمو خاموش کردم و رفتم یه نودلیت بخورم دیدم مامانم امد خونه. لی لی: سلام عزیزم تیفانی: سلام مامان😔 لی لی: چی شده ناراحتی؟ بعد هم ماجرا رو براش تعریف کردم. لیلی: بزار به بابات پیامک بدم ببینم نظرش چیه آخه امروز یکم کار داره تو شرکت دیر میاد خونه. بعد گوشیشو از جیبش در آورد و نشست رو مبل پیامک داد و گفت که چی شده، بعد هم رفت تا لباسشو عوض کنه منم نودیلتمو انداختم تو آب جوش و منتظر بودم درست بشه. بعد از چند دقیقه صدای پیامک از گوشی مامانم امد. لی لی: آمم تیفانی ببین بابات جواب داد! بعد منم دیدم جواب داده هر جور خودت میدونی🙂 من یهو جیغ زدم: هووووورا. بعدم پیامک دادم تو گروه که منم میام. بعد هم نودلیتمو درس کردم و ریختم تو یه کاسه و نشستم با نوشابه خوردم.
【 از زبان اما 】 بعد ناهار دوستای میا رفتن اونم رفت تا بخوابه منم نشستم و داشتم تلوزیون میدیدم. یکدفعه در باز شد و مامان امد. ماریان: سلام عزیزدلم خوبی؟ اما: سلام مامان...مامان بیا باهات حرف بزنم.☺ ماریان: حتماً. بعد رفت و لباسشو عوض کرد و امد نشست رو مبل. بعد براش تعریف کردم گفت: آممم بابات امد خونه بهت... همون موقع بابا هم امد خونه، من بغلش کردم و گفتم بشینه و به اونم گفتم و گفتن: باش میتونی بری. منم خیلی خوشحال شدم هووورا بعد گذاشتم تو گروه. بعدم ناهار خوردن و خوابیدیم.
خوب این پارت هم تموم شد امیدوارم لذت برده باشید حالا یه سوال، دوس داری با کدوم دوستت یا کدوم دوستات بری مسافرت؟و کجا؟
جواب سوال رو تو کامنتا بزار حالا دلت میاد تا اینجا که خوندی لایک نکنی؟😍 خیلی دوستت دارم لاوی که کامل خوندی بابای
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)