10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Agnes انتشار: 4 سال پیش 244 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام انجلز امیدوارم حالتون خوب باشه:) اینم از پارت دوم داستان دختری که او میشناخت امیدوارم که خوشتون بیاد
اون روز هم برای کوک و جیمین مثل روزای دیگه تموم شد مثل تمام روزایی که سختی داشتن به امید فردا تلاش کردن و برای فردا جنگیدن اون روز هم با تمام سختی ها تموم شدش
با صدای داد جیمین از خواب پریدم که با ترس بهم نگاه میکرد دستش گذاشته بود رو شونه هام تکونم میداد
بهش نگاه کردم و گفتم :(چیه)
که وقتی دید بیدار شدم نفس عمیقی کشید با گفتن اینکه خدایا شکرت سفت بغلم کرد با تعجب دستم رو کمرش گذاشتم و آروم به کمرش ضربه زدم و گفتم:(هی چی شده )
که ازم جدا شد و به چشماش نگاه کردم که حاله ای از اشک توش بود
که دستم رو شونش گذاشتم و گفتم:(جیمی؟؟خوبی؟)
که با حرفم آب دهنش با صدای قورت داد و گفت:(خواب دیدم که هر چی صدات میکنم بیدار نمیشی من تر..ترسیدم که واقعا چیزیت شده)
که با حرفی که زد نفسم بیرون دادم و خودم تو بغلش انداختم و گفتم:(من از خواب نازم بیدار کردی بخاطر یه خواب ببینم کی بود که میگفت خوابا همشون الکین؟)
که با صدای خندش لبخندی زدم و بخاطر اینکه تونستم بخوندونمش به خودم افتخار کردم از بغلش بیرون اومدم و گفتم:( تو فقط بخاطر کار زیاد خسته ای بگیر بخواب فردا باید بریم مدرسه )
که اونم سرش تکون داد و گفت:(درسته...)
از رو تخت بلند شد تا خواست رو تختش بخوابه گفت:(چیزه کو..ک)
؛(هومم)
که برگشت سمتم با حالت خجالت آوری دستش تو موهاش برو و گفت:(خب چیزه میشه مثل وقتی که بچه بودیم تختامونو بهم میچسبوندیم الان همین کارو بکنیم؟)
چند دقیقه ای بخاطر حرفی که زده بود تو شوک بودم که بعد به خودم اومدم زدم زیر خنده
بلند بلند میخندیدم که گفت:(بیشعوررر بخاطر خودت میگممممم اصلا به جهنم ولش)
که دلم گرفتم از رو تخت بلند شدم و گفتم:(جیمی کوچولو ترسیده من چیزیم بشه انگاری)
که دوباره زدم زیر خنده و بلند شدم و گفتم:(وای دلم خیلی خوب بود باشه باشه بیا پیش هم بخوابیم )
که جیمین پشتش کرد بهم گفت:(ولش کن نمیخوام دیگه)
که خندیدم و گفتم :(میدونی جیمین بعضی وقتا احساس میکنم به جای یه پسر ۱۷ ساله دارم با یه پسر بچه ۵ ساله زندگی میکنم)
که با این حرفم جیمین برگشت به حالت خیلی کیوتانه ای گفت:(یااااااااا من کجام مثل بچه ۵ ساله هاسسسس)
که خندیدم و گفتم :(مثل همین الان)
که بلند شد و گفت:(قبول نیسسسس تو همش سو استفاده میکنی )
بعد به حالت که مثلا قهر کرده پشتش کرد بهم میتونستم حدس بزنم که مثل همیشه لباش جلو داده و چشماش بسته
خندیدم و رفتم جلوش نشستم و گفتم:(واقعا چطوری از من بزرگ تری همون ۵۴ ثانیه که ازم بزرگ تری حق من بوده نه تو)
که خندش گرفت و گفت:(تو اگه بزرگ تر بودی بقیه شک میکردن ولی من نگاه کن خیلی بهم میاد)
که خندیدم و گفنم :(فقط بخاطر هیکلته وگرنه صورتت از منم کوچیکتر میزنه)
یا بلندی گفت دستش جلو صورتم گذاشت و گفت:(تو بیبی فیسی من اینطوری نیستم پسرررر)
که دستش از رو صورتم برداشتم و گفتم :(بیبی فیسی مگه چشه)
که خندید و گفت:(مثل بچه نوزادایی بخاطر همینه هیچ کس باهات نیس)
که با حرفش یا بلندی گفتم و روش پریدم و گفتم:(خودت نوزادییییی)
که خندید و بالشت رو صورتم کوبید گفت:(توییی تووو میدونی چرا چون به جای اینکه از الان با چیزای الکی کنار بیای شیرموز ترجیع میدی)
که گفتم:(شیر موز خیلی هم خوبههههه)
که خندید و گفت:(خوبه ولی چه فایده که تو رو قوی نمیکنه)
همین طوری باهم بالشت بازی میکردیم که با صدای داد مامانم هردو خشک شدیم
به مامانم نگاه کردیم که با حالت خیلی خنده داری اومده بود تو اتاقمون
نمیدوسنتم واقعا بخندم یا از دستش فرار کنم
که جیمین زد زیر خنده منم نتونستم خودم کنترل کنم هر دو زدیم زیر خنده که مامانم دمپایی پرت کرد سمتمون که من جاخالی دادم خورد به گوشه تخت جیمین که جمینی به مامانم اشاره کرد و گفت :(مام...مامان وای خدای بزرگ خیلی وحشتناک شدی اصلا برو صورتت ببین مثل این کسایی که هزار سال حموم نرفتن اونطوری شدی دقیقا)
که باز هر دو زدیم زیر خنده که مامانم عصبانی گفت:(معلومه که باید بخندید جز خندیدن توی این شبی واقعا چیزی دیگه ای هم هست که انجام بدید بگیرید بخوابید خیر سرتون فردا مدرسه دارید الان برای من دارین بالشت بازی میکنید بگیرین بخوابید نمیزارین منم بخوابم)
که منم همون طور که داشتم میخندیدم سرم تکون دادم که مامانم اومد نزدیکم گوشم گرفت که درد بدی داشت بلند شدم و گفتم:(اخخخ باشه خوابیدیم اخخخخخ آروم تر مامانننن)
که اونم ول کن گوش بدبختم شد و گفت:( بگیرین بخوابین)
که جیمین سرش تکون داد مامانمم رفت بیرون
که با بیرون رفتنش باز من و جیمین زدیم زیر خنده
جیمین آروم بلند شد و ادای مامانم در اورد
که باعث شد بیشتر خندم بگیر اومد جلو دهنم گرفت خودشم آروم آروم میخندید
بعد گفت"(الان میاد میکشتمون آروم بخند)
دوباره زد زیر خنده کنارم دراز کشید میخندید
هر دومون میدونستیم الکی میخندیم که شاید بتونیم دوباره بخاطر خستگی که داریم بخوابیم و هر دو میدونستیم تمام این خنده ها فقط برای از بین بردن خستگی که داریمه و فقط میخوایم کاری بکنیم که اون دردا پنهون بشه
بی هدف به سقف تاریک اتاق نگاه میکردم دیگه نه من و نه اون نمیخندیدیم و فقط به جایی که خودمونم نمیدونستیم چرا نگاه میکنیم خیره شده بودیم
که جیمین گفت:(به نظرت چند سال دیگه زندگیمون چه شکلیه؟)
که گفتم:(شایدتونستیم تو کنارمون موفق بشیم بتونیم دانشگاه بریم بورسیه بگیریم یا شایدم کار کردیم درس ول کردیم )
که پوزخندی زد و گفت:(درسته من و تو نمیتونیم بیشتر از این زندگیمونو پیش ببریم)
که سرم تکون دادم وگفتم:(بیا تا جایی که میشه تلاش کنیم تا مامان سر افراز کنیم )
که اونم خندید و گفت:(جوری میگی انگار که الانم نمیکنیم)
از نگاه کردن به سقف برداشتم سمتش برگشتم و گفتم"(درسته داریم تلاش میکنیم ولی بیا بیشتر از این تلاش کنیم تا جایی که ایندمون بیشتر از دو گزینه باشه )
که بهم نگاه کرد و گفت:(قول میدم)
منم سرم تکون دادم وگفتم:(منم همین طور)
با بلند شدن از رو تختم سمت تختش رفت و گفت:(حرفات بزرگ تر از چیزی بگو که فکرش میکردم ولی حالم بهم زدی )
که خندیدم و گفتم:(حالت بهم زدم چون بیشتر از تو میفهمم)
که با گفتن خفه شو تک خنده ای کردم پشتم بهش کردم و با گفتن شب بخیر چشمام بستم و به خواب رفتم
با صدای جیمین از خواب بیدار شدم و بلند شدم و با شستن صورتم لباس فرومم پوشیدم و بعد از خوردن صبحونه سمت مدرسه حرکت کردم تو راه پسرا هم دیدیم که داشتن سمت مدرسه میرفتن پس باهم به مدرسه رفتیم ولی با دیدن اینکه همه بیرون از مدرسه هستن با تعجب سمت مدرسه رفتیم که یکی از پسرا اومد وگفت:(برید رو صندلی بشیند قراره جشن برگزاربشه)
که پسرا با شنیدن اینکه جشن داریم ایولی گفتن و جین دستم گرفت و همه تو یه ردیف نشستیم به جشنی که ازش حرف میزدن نگاه کردیم
که جین با ارنجش به پهلوم زد که با درد سمتش برگشتم و گفتم:(میتونی صدام کنی جای این وحشی گریا)
که خندید و گفت:(کنارت نگاه)
که با نگاه کردن کنار دستم با تعجب به ا/ت که لباس خیلی قشنگی پوشیده بود و با دهن باز داشتم نگاهش میکردم که جین و بقیه خندیدن و که جین گفت:(پسررررر فکر نمیکردم انقدر ری اکشن نشون یده)
ولی من نمیتونستم چیزی بگم و یا حتی چشم ازش بردارم ا/ت وقتی متوجه من شد با لبخند بهم نگاه کرد و دست تکون داد
ولی برای منی که حتی تکون دادن دستمم سخت بود فقط نگاه میکردم
یه حس عجیبی توی قلبم حس میکردم احساس میکردم دور قلبی کع پر از خار بوده حالا تبدیل به باغچه ای از گل های رز قرمز شده که زیبایی که دارن نمیزاره ازشون بگذرم....
با دیدن صورت متعجب ا/ت سعی کردم دوباره به حالت اصلیم برگردم یا تکون دادن سرم اخمی کردم روم برگردوندم
که جین یا تعجب گفت:(پسر چرا یهو اینطوری شدی)
که با گفتن خفه شو تعجبش بیشتر شد و بلند شدم سمت دسشویی رفتم.....
به صورت خیس نگاه کردم اون حس چی بود
دستم رو قلبم گذاشتم ضربان قلبم هنوز تند میزد
ولی برای چی؟برای کی؟
چشمام بستم و سعی کردم خودم آروم کنم
اما با آروم نشدنم کلافه چشمام باز کردم
و سمت بیرون رفتم که با دیدن ا/ت که کنار دیوار وایساده بود
با تعجب بهش نگاه کردم و گفتم:(ا/ت اینجا چیکار میکنی؟)
که اونم سریع سمتم اومد دفتری که دستش بود جلو صورتم نشون داد بهش نگاه کردم که روش نوشته بود :(کار اشتباهی کردم که اونطوری بهم نگاه کردی؟)
که سرم تکون دادم و گفتم:(بابت کاری که کردم معذرت میخوام فقط حواسم نبود که دارم بهت نگاه میکنم )
که اونم لبخند زد و سرش تکون داد ورو دفتر نوشت:(چطوری؟)
:(خوبم ممنون تو چی)
که اونم با نشون دادن اوکی با دستش سرم تکون دادم و گفتم :(خوبه که حالت خوبه )
که لبخندش پررنگ تر شد باعث شد چال لپی که داره معلوم بشه
با دیدن چال لپش سرم کج کردم که دید بیشتری داشته باشم ازش دستم سمت چالش بردم با دست زدن به چال لپش، ا/ت چشماش باز کرد و با تعجب بهم نگاه کرد که با فهمیدن کاری که کردم سریع دستم برداشتم ازش عذر خواهی کردم:(ببخشید من فقط ....معذرت میخوام )
که اونم سرش تکون داد که سرم پایین انداختم و گفتم:(راستی.....)
ناخواسته بدون اینکه کنترلی رو زبونم داشته باشم گفتم:(خیلی خوشگل شدی)
ک با قرمز شدن گونه هاش فهمیدم که از حرفم خجالت کشیده که با نوشتن چیزی رو دفتر به دفتر نگاه کردم که نوشته بود:(ممنونم کوکی...)
که با دیدن اسمم ناخودآگاه لبخند اومد رو لبم و گفتم:(من نمیدونم تو چجور برنامه ای میخوای انجام بدی ولی موفق باشیی )
بعد دستم تکون دادم سمت صندلیم رفتم
که جین با دیدنم سمتم هجوم اورد گفت:(کوکی چرا ا/ت اومده بود دم دسشویی ، چی گفتید؟ چرا میخندیدین؟نکنه خوشت اومده ازش؟چرا دست زدی به چاله گونش؟)
که هوفی کشیدم و خودم ازش دور کردم و گفتم:(جین فکر کرده بود که کار اشتباهی کرده وقتی اونطوری نگاهش کردم بخاطر همین ازش عذر خواهی کردم)
که با لبخند شیطانی گفت:(پس چرا به چال گونش دست زدی؟)
که چشمام ریز کردم و گفتم:(مگه تو از زمانایی که یهو معلوم نیس با دخترا میری مگه میگم کدوم گوری میری؟یا چیکار باهاشون میکنی)
که دستش پشت سرش گذاشت و با خنده گفت:(هی ولش کن بعدا میفهمم چرا اونطوری کردی)
که با فهمیدن نقطه ضعفش لبخندی زدم که با صدای مجری که میگفت قراره یکی از دانش اموزان پیانو بزنن همه شروع کردن تشویق کردن که با اومدن ا/ت نامجون گعت:(پسر این ا/ت استعدادای زیادی داره)
که جیمین گفت:(از کجا میدونی؟)
گفت:(چون پیانو واقعا سخته پس نتیجه میشه گرفت که اگه نتونه از یکی از اعضا بدنش استفاده بکنه از بقیشون حتی اگه سخت هم باشه استفاده میکنه تا لذت اون یکی اعضایی که معلوله رو هم در عین حال ببره)
که تهیونگ سرش تکون داد و گفت:(درسته اون واقعا با استعداده)
جیهوپ گفت:(خفه شین بزار ببینم چه شکلی پیانو میزنه)
که با ساکت شدنمون کم کم کل بچه ها ساکت شدن که با اومدن
ا/ت همه شروع کردن به دست زدن ا/ت لبخندی زد و تعظیم کرد
بعد رو صندلی نشست چشماش بست جو انقدر سنگین شده بود که همه به راحتی میتونستم صدای نفسای بلند ا/ت بشنویم
که با حرکت کردن انگشتاش اونم به طرز ماهرانه روی پیانو همه شروع کردن به دست زدن و تشویق کردن ولی اون فقط پیانو رو مینواخت و چشماش بسته بود
که با اوج گرفتن آهنگی که مینواخت صدای تشویق ها بلند تر میشد و در آخر با تموم شدن آهنگ
ا/ت از پیانو دور شد بلند شد دوباره سکوت حاکم فرما شد که بلند شدم پشت سرم پسرا بلند شدن شروع کردم به دست زدن جین سوت میزد و نامجون با صدای بلند ا/ت تشویق میکرد و بقیه هم مثل من دست میزدن
که با هل دادنم سمت ا/ت به پشت برگشتم که جیمین گفت:(سخته که با این لباس خودش پایین بیاد چون لباسش بلنده پله ها پایین بیاد سخته)
که سرم تکون دادم بالا رفتم با گرفتن دستش بهش نگاه کردم و گفتم:(بیا کمکت میکنم که پایین بیای)
که همه شروع کردن با صدای بلند حرف زدن و سوت زدن
اهمیتی ندادم بهش نگاه کردم
ا/ت سرش تکون داد و آروم سمت پله ها رفت منم با گرفتن دستش آروم از پله ها پایین اومد
که توی آخرین پله با گیر کردن دامنش نزدیک بود بیفته ولی با گرفتن دستش رو شونم تعادلش حفظ کرد تا خواست خم بشه خودم خم شدم دامنی که زیر پاش بود در اوردم و گفتم:(الان بیا پایین)
که اونم سرش تکون داد اومد پایین
که لبخند پررنگی زد و تعظیم کرد منم لبخند زدم و گفتم :(خیلی قشنگ پیانو زدی)
که سرش تکون داد
که با اومدن پسرا جیمین اومد زد به کمرم و گفت:(مثل این جنتلمنا رفتی اوردیش پایین)
که یونگی گقت:(یه لحظه احساس کردم به جای مدرسه تو سینمام که تو و ا/ت دارم تماشا میکنم)
که جین خندید و گفت:(صحنه ای که تو انجام دادی صحنه ای بود که برازنده ورلد واید هندسام بود)
که تهیونگ گفت:(هی هی منی که مخ میزنم ندیدن )
که نامجون زد پس کله تهیونگ گفت:(دیدیمچقدر چندش وارد عمل میشی)
که تهیونگ گفت:(کجاش چندشه همشون کیف میکنن)
که یونگی ادای زمانایی که تهیونگ میخواد مخ بزنه رو در اورد و گفت:(وایسا زبون زدن یادم رفت )
که به طرز خیلی مسخره ای به لبش زبون زد که همه با این کارش زدیم زیر خنده
که تهیونگ گفت :(من اصلا هم اینطوری نیستم)
که جیمین گفت:(تو خودت که نمیبینی ماییم که تو رو از جلو میبینیم)
که باز خندیدن
به ا/ت که با لبخند به پسرا نگاه میکرد خیره شدم بعد به دستی که دستش گرفته بودم نگاه کردم هنوز گرمایی که از دستش بهم منتقل شده بود حس میکردم
لبخندی ناخوداگاه زدم و دوباره به ا/ت نگاه کردم ولی با دیدن اینکه اونم داره بهم نگاه میکنه ناخوداگاه نگام سمت پسرا بردم سعی کردم طوری نشون بدم که ضایعه نباشه
خب انجلز اینم از پارت ۲ داستان دختری که او میشناخت امیدوارم خوشتون اومده باشه
خب میخواستم یه چیزی بگم خیلیاتون گفته بودین که داستان دختری که او میشناخت از یکی از انیمه ها برگرفته (اسمش یادم نی) خب من تاحالا این انیمه رو ندیده بودم و خب تصمیم گرفتم یه تیکه از انیمه رو ببینم بعد دیدم که بعله حق داشتین:) من معذرت میخوام که باعث شدم یه داستان که خیلی شباهت زیادی به یه انیمه رو داره رو دارین میخونید ولی من تمام تلاشم میکنم که کلا تغییرش بدم طوری که شما خوشتون بیاد:)
نظر یادتون نره
ببخشید بابت اینکه کم مینویسم:)
امتحانات من حضوریه و خب سخته که هم بنویسم هم درس بخونم امیدوارم درک بکنید:)
دوستون دارم انجلز مراقب خودتون باشید
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
24 لایک
دیگه داستاناتو ادامه نمیدی؟ :/☕
آم سلام عزیزم داستان ادامه داره اما خب من امتحاناتم تموم نشده و حضوری هم هستم:)
لطفا صبر کنید امتحاناتم تموم بشه جبران میکنم^-^
اونی خیلی خوب بود (: ادامه بده . منتظر پارت بعدم (:
مرسی ام ببخشید من این ماه کلا چیزی اپلود نکردم اخه امتحاناتم تموم نشده و حضوری هم هستم:)
لطفا صبر داشته باشید
عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
لطفا پایانش شاد باشه
چشمممم
اونی صدتایی شدنت مبارک🥳🥳
راستی من لیلی هستم اسم اکانتم رو عوض کردم😁
مرسیی:)
آها مبارک باشه اسم جدیدت:)
اونی خیلی فوق العاده نوشتی😍🌌(کلمه بهتری توی فرهنگ لغتم نبود☹)
فایتینگ اونی💜🙂
مرسی عزیزم🥺🥺🥺
عالیه😍
مرسی عزیزم:)
عرررر عالی بود خوشگلمممم کیوتمممم بهترین نویسنده دنیاا
هجفیحنلژحهلیخعلسخغبظطهاژحهژجاژحعژجهلطجهتژهحلژ😀❤
هق مرسی عشقم🥺🤍
عالی
مرسی عزیزم:)