سلام دوستان این داستان راجع به دختری هست که ناخواسته با موجودایی افسانه ای ملاقات می کند که...
با صدای فریاد بلندی از خواب بیدار شدم. قلبم تند تند می زد و گوشم سوت بلندی می کشید. سرم رو برگردوندم و به خواهرم نگاه کردم. خوابیده بود. ظاهرا صدای جیغ رو نشنیده بود.باعجله پتو رو کنار زدم و به سمت در اتاق رفتم. دسته ی سرد در رو به سرعت کشیدم و به طرف اتاق مامانم دویدم. احساس وحشت وجودم رو پر کرده بود.با استرس در اتاقش رو باز کردم.دیدم که مامانم با آرامش خوابیده.آروم در رو روی هم گذاشتم و با خودم گفتم که نکنه بازم خیالاتی شدم؟ توی همین افکار بودم که یهو یه نفر دستش رو گذاشت روش شونم. ـمگه هنوز نخوابیدی؟ ترسیدم.سریع برگشتم و به عقب نگاه کردم.دیدم خواهرمه که با موهای فر وزوزی و چشمایی خواب آلود جلوم وایساده.نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
13 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (2)