
خب خب اینم پارت پنج سعی میکنم بیشتر بنویسم و کمتر کرم بریزم😁خو لاو یو بریم برا داستان
راستی ا/تبه سلین تغییر کرد واخه داستان امکان دارع دوفصل باشع نمیشه که هی بگم ا/ت ولی شما خودتونو تصور کنید
سلین: رفتم طبقه پایینشلوارمو بردم بالا تا رو زانوم (منحرف نباشید از قسمت پایین پاش 😁) اون شوگای عوضی اومد واقعا درد داشت ضربه هاش تند بود منی که از گل نازک تر بم نگفتن الا دارم ضربه میخورم ولی تحمل کردم گریع نکردم یا جیغ داد نزدم سعی کردم خودمو پیش اون شوگا قوی نشون بدم و اینکارم کردم بعدش رفتم تو کتابخونه تا کتابارو مرتب کنم.
کتاب خونه از اونی که فکرمیکرد بزرگ تر بود رفتم سمت قفسه ها و یکی یکی مرتب کردم به خودم قول دادم قوی باشم نباید جلوی این عوضی کم بیارم نباید فکرکنه ضعیفم من بش نشون میدم با کی طرفه کاری میکنم از اینکه اذیتم کردع پشیمون شه حالا میبینم نابودت میکنم مین شوگا و با همین هدف اینجا میمونم
شوگا: یک روز گذشت رفتم سمت کتابخونه تا ببینم چیکار میکنه درو باز کردم داشت قفسه هارو مرتب میکردم رفتم پیشش که تا منو دید گف تو و از هوش رفت افتاد تو بغلم سریع بردمش سمت اتاقم و خانم کیم رو صدا زدم که به دکتر بگه بیاد . بعد چند دقیقه دتتر شخصیم سوکجین اومد سریع اومد معاینه اش کردو گفت: حالش خوبع فقط کمبود اب و غذا دارع بش سرم وصل میکنم به هوش میاد چندساعت دیگه.
رفتیم بیرون که گفتم: _عامم سوکجین مرسی که سریع اومدی Sخواهش میکنم رفیق این چه حرفیع فقط یه چیزی اینکارو با اون دختر نکن دیر تر میرسیدی مردع بود یکم کمتر بش سخت بگیر گناه دارع اخه _باشه سوکجین مرسی Sخب من فعلا برم کار دارم _خداحافظ رفتم تو اتاق اون دخترع خواب بود راس میگف زیادی سخت گرفتم
رفتم نشستم جفت تخت _هوففف اخع تو چرا پیدات شد که اینجور بشه شما دخترا از لباس و خرید دس نمیکشید؟بخاطر یه دو دس لباس تا اخر عمرت مجبوری بمونی اینجا هوفف دلم براش سوخت ولی این تقصیر خودشه
سلین: از خواب بیدار شدم من کجام اینجا کجاس یهو یادم اومد من تو کتابخونه بودم یهو حس کردم یکی دستمو گرفته دیدم اون شوگا دستمو گرفته پایین تخت خوابش بردع دستمو برداشتم که بیدار شد و با حالا من منی گفت: _عامم ببخشید نفهمیدم کی خوابم برد و یهو رفت بیرون بعد اون به اتاقی که توش بودم نگاه کردم تمش کلا سیاه بود ولی قشنگ و سادع بود
بعد چند دقیقه خانم کیم با یه سینی اومد تو توش سوپ و چند تا قرص بود €بخور دخترم دوروزه هیچی نخوردی یکم ازسوپ خوردم که خواس قرصاروبخوردم بدع که نزاشتم €اقا دستور دادن حتما اینارو بخورید ویتامینه +نمیخورم _ولی باید بخوری ترسیدم عین جن وارد شد
+نمیخورم _اومم دوستت هنوز پیش منه نیست؟ نگاش کردم با تنفر که گفت: _خانم کیم برو بیرون خانم کیم رفت بیرون اومد نزدیکم اب و اورد _دهنتو بازکن +.. _گفتم باز کن اینو بخور ازمن متنفری؟باش ولی بخاطر دوستت هم که شدع اینو بخور سرمو تکون دادم دهنمو بازکردم و قرص گذاشت تو دهنم اب و داد دستم که خوردم و بعد رف بیرون منم سرمو گذاشتم رو بالش که خوابم برد
خب خب عزیزان بخاطر شما یکم بیشتر نوشتم لاو یو تا پارت بعد بای بای😂💋♥️🚶🏻♂️
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بید💜🧷
عالی بود
عاجی پارت بعدی رو گزاشتی صف بررسی؟😢اگه نزاشتی بزار لطفااا
راستر داستانتو تو یکی از تستام معرفی کردم ولی هنوز منتشر نشده😇😄😅
پارت به پارت سعی میکنم بیشتر بنویسم😂💔
عالییی بود😍😍😍
ببین یکم بیشتر بنویسی چیزیت نمیشه ها🤭🤭🤭😂😂😂
عالیی بودمنتظرپارت بعدی هستما❤
پارت بعد تو رو خدا عالی بود بیشتر بنویس
داستانت عالیه ها ولی خیلی خیلی کم مینویسی یکم زیاد بنویس ممنون