
توی قسمت قبل سودا با زنگ عجیبی رو به رو شد
گوشی رو قطع کرد نشست روی تختش کیفش رو برداشت نه مدادی از عکسی گرفته بود نه جزوه که چشمش به نقاشی افتاد سریع رفت دم در خونه اون پسره در زد یه مرد در رو باز کرد:«سلام خانوم جوان چی کاری میتونم براتون بکنم؟» چی بگم بهش؟
مرد خندید و گفت:«ببخشید که تا امیدت می کنم اما اون پسرم نیست برادر زادمه و ممنون و خداحافظ.» و در رو بست مرد عجیبی بود به در خیره شدم ولی همینطور راه میرفتم که خوردم به یکی هزاران برگه نقاشی از من از دستش ریخت پایین به نقاشی ها نگاه کردم همشون واقعی بود به نقاش این نقاشی ها نگاه کردم همون پسر بود داشت میرفت که دستش رو گرفتم و کشیدم و گفتم:«چرا از من نقاشی می کشی؟» جوابم رو نداد و رفت چی بگم بهش ؟
رفت تو خونه و حتی بهم نگاه هم نکرد رفتم سوپرمارکت که نودل چینی بگیرم و به عنوان ناهار بخورم رفتم خونه و نودل رو گذاشتم روی گاز رفتم بالا و لباسم رو عوض کردم چی بپوشم؟
رفتم پایین نودل حاضر شده بود ریختمش تو کاسه اما زیاد بود پس یه مقداریش رو تو قابلمه ریختم که زنگ خورد در رو باز کردم همون پسر بود بدون کلا موهای مشکی و چشم ابی خیلی خوشتیپ بود با صدایی اروم گفت:«میشه بیام تو؟» من بعد از چند دقیقه خیره شدن به صورت جذاب اون گفتم:«البته بیا بیا.» چی بگم بهش؟
گفت:«باشه.» دوتایی نشستیم نودل خوردیم بعد یه نقاشی بهم داد که وقتی رفته بودم خونه شون کشیده بود لبخند زدم گفتم:«ممنون.» و رفت اما چرا نقاشی منو میکشه؟
بلند شدم رفتم روی تختم دراز کشیدم و به نقاشی خیره شدم که گوشیم زنگ خورد دنیز بود جواب دادم:«بله؟» دنیز:«عروس خانوم در رو باز کن برات کراش پیدا کردیم.» رفتم پایین در رو باز کردم من:«چیه چه خبره؟» سلین:«عزیزم یه پسر خوشتیپ اومده دانشگاه اسمش امر ه ازت خوشش میاد.» من:«من حوصله ندارم باشه برا فردا و فرستادمشون بیرون.» و رفتم خوابیدم
فردا صبح تو دانشگاه بی حال بودم پسره داشت نقاشی میکشید تازه یادم اومد اسمش رو نپرسیدم حالا چی بگم؟
بدون اینکه بهم نگاه کنه گفت:«کای.» گفتم:«منم سودا هستم.» گفت:« میدونم.» خواستم بپرسم از کجا میدونی اما زنگ خورد و اون رفت چیکار کنم؟
تو راه خونه بودم که صدای جیغ و داد یه زن و مرد از خونه ی کای اومد حس بدی داشتم رفتم دم در خونه و از پنجره نگاه کردم که دیدم مرده زنه رو به یه مجسمه زد و زنه مرد ترسیدم خواستم جیغ بکشم که مرده به پنجره نگاه کرد منم مخفیانه فرار کردم کای داشت میرفت خونه جلوش رو گرفتم گفت:«چیکار میکنی؟ میخوام برم خونه.» چی بگم بهش؟
(عموت یکی رو کشت غلطه)داشت میرفت که در خونه رو باز کنه منم برای اینکه نره
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خوب بود
ممنون