10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Tina انتشار: 4 سال پیش 35 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام دوستان من آمدم با تاریخ تولد(BTS) 💌 پارت 6 😍 امیدوارم که خوشتون بیاد 😘 راستی در پارت 5 جواب چالش همتون غلط بود 😉 این داستان خیلی متفاوته با داستان های دیگه 😊🤩 پس لطفا داستانم را دنبال کنید و به دوستاتون معرفیش کنید 💘 ممنونم 💝
دوستان لطفا معرفی را بخوانید 💖👆 و این که قبل از این که بزنی بعدی و داستان رو بخونی اگر آهنگ های بلک پینک را داری که هیچ ولی اگر نداری برو آهنگ بومبایا ( نمی دونم درست گفتم یا نه 😅) رو از گروه بلک پینک دانلود کن بعد شروع کن 😉💗 امروز قراره بترکونیم 💓💃
اون شلیک کرد و منم داشتم می دویدم سمت کوک که یادم افتاد از پدرم یک دستگاه محافظ گرفته بودم 🤩 اونو از جیبم در آوردم و مثل این شخصیت های انیمه ای که قهرمان بازی در میارن پریدم جلو کوک و دکمه رو فشار دادم و داد زدم نههههه 😈 تیر خورد به دستگاه بعد دستگاه رو پرت کردم رو زمین و با سرعت خیلی بالایی دنبالش دویدم و اونم تفنگو انداخت و فرار کرد 🏃♂️ منم دنبالش 🏃♀️😈 پریدم روش و دستشو آوردم پشت و با زنجیر بستم ⛓️ ( آهنگو قطع کنید خیلی هیجانی شد 🤣)
همه ریختن بیرون و منو دیدن که روی اونم و دستشو بستم 😈
داستان از زبان کوکی : بعد از این که یون دنبال اون بیرون رفت من و اعضا و بقیه هم دنبالش رفتیم... من که کپ کرده بودم بعد از این که دیدم نشسته روی اون و دستشو با زنجیر بسته کپم بیشتر شد ( نویسنده : قیافه کوک 👇
🤯😲😳🤤)
ناگهان دیدم یون از روی مرده بلند شد و زنجیرو کشید و مثل این که یک سگو دنبال خودش میارتش آوردش و تحویلش داد و یک لبخندی زد 😏 و بعد رفت داخل و دستگاهش ور داشت 🖲️
داستان از زبان یون : دستگاه ورداشتم و توی دلم گفتم : می دونستم که همیشه خوابام واقعیت دارن برای همین برای این که تغییرش بدم این دستگاه از پدرم که یک مخترع هست گرفتم 😏😊
بیرون رفتم و به یک نفر که فکر کنم خیلی کپ کرده بود گفتم : آب ندارین؟
اون شخص : آ... آب؟... آها... الان میارم 😳
من : ممنون 😘
رفتم سمت کوک و گفتم : خوبی؟
کوک : آ... آره... تو... خ... خوبی؟ 😶
من : آره عالین 😉
کوک : تو چطور اونو گرفتی؟
من : موقع ای که می گم من بهترین پلیس و مامور مخفی هستم همینه دیگه 😉
فردا............................
به رئیس زنگ زدم و گفتم : سلام... من دیروز اون رو گرفتم و می خوام پروندشو حل کنم... لطفا بسباریدش به من 😏
رئیس : باشه پس برای بازجویی ازش بیا اینجا 🙂
من : چشم فقط ساعت چند؟
رئیس : الان
من : چشم 😊
داشتم حاضر می شدم که برم که ناگهان...
لباسی که پوشیدم 👆
کوک جلوم ظاهر شد 😲🧐
کوک : کجا؟
من : اداره پلیس 🤨
کوک : منم میام 😐
من : مگه پلیسی؟ 😐
کوک : نه ولی منم میام 😐
آنقدر بحث کردیم که آخر راضی شدم 😒 کوک ماشینو روشن کرد و راه افتادیم... اداره پلیس :
رئیس : خانم لی آمدیم 😀... این آقا جونگکوک نیستن؟ 🧐
من : بله خودشونن 😒
رئیس : ایشون اینجا چه کار می کنن؟ 🧐
من : از خودش بپرس 😒😩
بعد که وارد اتاق بازجویی شدم کوکی رفت پشت دیواری که سیاه بود ولی این طرف معلوم بود...
من : هی تو 🤬 بگو ببینم چرا به کوک شلیک کردی؟
اون :.... 🤐
من : جوابمو بده 😠
اون :...... 🤐
محکم کوبیدم روی میز و گفتم : جوابمو بدهههههه 😡😤
بیچاره آنقدر ترسیده بود که خوشو خیس کرد 🤣 ولی من همچنان جدی بودم و داشتم می رفتم سمتش که بزنم تو گوشش که کوکی آمد و جلومو گرفت 🤬
من : کوک ولم کن 😠
کوک : تروخدا آروم باش 😨
من : آخه جوابمو نمی ده این مرتیکه بیش**ر 😡
کوک : جان من آروم باش 😰 اونطوری که تو کوبیدی به میز من دو متر پریدم هوا و کارکنان هم که دیگه رفتن پیش خدا 😥 چه برسه به اون که دیگه خودشو خیس کرد 😨😂
من : خب اگر اون موقع تیر به تو می خورد 😢
کوک : من تا تو رو دارم هیچیم نمی شه 😊
من : باشه باشه 😇
کوک : بیا بریم بیرون هوایی بخوریم تا همکارات از پیش خدا برگردن 🤣
من : 🤣🤣🤣🤣🤣
رفتیم بیرون و کوک برام معجون پسته خرید و برای خودش شیرموز 😋 ( نویسنده عاشق معجون بسته می باشد در حدی که الان می خواهد معجون بسته یون را کوفتش کند 😡 یون : نويسنده حالت خوبه؟ نویسنده : نه 😠 چرا معجون بسته منو با بایس من می خوری؟ 🤬 یون : خو خودت داری می گی اینکارو بکنم 😤 نویسنده : کوفتت بشه 🙄😤
کوک : بچه ها بزنید اسلاید بعدی 🤧 فعلا این دوتا که هر دوتاشون اخلاقاشون شبیه همه از هم جدا نمی شن 🤧😒😓
1 هفته بعد.........................
امروز قراره به اون مکان برم و تتوی قزیه رو در بیارم 🙂 ( نویسنده : خانم خوش خوراک قراره به اون جایی که رئیس این آدم بدا هست بره چون توی این هفته از اون شخصی که همش خودشو از دست یون خیس می کنه اطلاعات زیادی گرفته 🤣)
داشتم از خونه بیرون می رفتم که کوک با اشک گفت : یون مراقب خودت باش 😢
من : باشه 😊
بعد کوک آمد و آنقدر محکم بغلم کرد که داشتم خفه می شدم ولی برای این که احساسات کوکو خراب نکنم چیزی نگفتم 🤢😞
بعد از 1 ربع 🙄😬
من : کوک می شه ولم کنی؟
کوک بدون این که چیزی بگه ولم کرد و آروم آروم عقب رفت و اشک می ریخت 😢
بقیه اعضا هم آمدن...
وی : 😔😓
جیمین : یون حتما باید بری؟ 😢😭
من : اهوم 😓 اگه نرم جون شما در خطره 😩
بعد از کلی دلداری و اینا جی هوپ وارد شد و آنقدر امید داد که کوکم اشکش بند آمد و می خندید 😍
من : خب من دیگه باید برم 👋
داشتم می رفتم که کوک دوید دنبالم و از پشت بغلم کرد 🤗
من : کوک اون 1 ربع بغل بست نبود 😐
کوک : من برای بغل نیومدم 😓 فقط خواستم با بغل نگهت دارم 😢
من : پس برای چی آمدی؟ 🤨
کوک :.... 😶
کوک لبشو به لبم نزدیک کرد و 💋💋💋💋💋💋💋💋💋
بچه ها مثل این فیلمای خارجی هست که صحنه بو*ه هست ولی یهو پیام بازرگانی می شه 😜
خب.....
اکشن بجو بیدار شی ☺️
جرررر 🤣
برو گمشو 🤬🙄😠
بعد از یک ساعت 💋💋💋💋💋🙄🤤 به اداره رسیدم و من و 3 تا دیگه از همکارام که زن بودن آماده شدیم 😎 و با یک ون بزرگ به محل مورد نظر رفتیم...
پایان 🙂 خب دوستان چطور بود؟ 🙃 پارت 6 و 7 و شاید 8 کلا پلیسیه ولی بعدش که این ماجرا تموم شه 💋💋💋💋💋💋
خب کامنت بزارید 😉
بوسسسسس 💋💋💋
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
11 لایک
آجی تو که قبلا تو پارت پنج گفته بودی نمیتونی عاشقانش کنی که 🤨🤨🤨
راستی چطوری بقیه داستان رو به دوستت تو کرونا واگذار کردی ؟؟؟