اینم از قسمت 3?????
آستریا به شااو نگاه کرد و قرمز شد. بعد یهو سرش رو بلند کرد گفت : آااااااا شااو چیز....امممممم....دستبند مادرم. شااو گفت : آخ درسته ببخشید. بعد دستش رو تویه جیبش انداخت و دستبند رو به آستریا داد..... ( نیم ساعت بعد ) ساعت 1 بود. همگی روی پله های حیاط نشسته بودیم به جز آستریا. اون داشت روبه روی ما قدم میزد و فکر میکرد. ماهم ساکت بودیم و به آستریا نگاه میکردیم.
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (3)