
سلاممم این هم از پارت 3 شرمنده اگه دیر شد??? لطفا اگه قسمت های قبل رو نخوندید اول اونهارو بخونید❤?? داستان اونجایی تموم شد که ماتیلدا رفت داخل سالنی که تو دانشگاه بود و.....
دیدم که داخل سالن یه عالمه پسر هست،فکر کنم نزدیک صد تا پسر تو سالن بود? دو سه تا دختر هم بودند... مدیر گفت: بشین دختر جوان)) عادت داشت به من بگه دختر جوان البته اسم خوبی هم بود دوسش دارم?? رفتم و پیش یکی از دخترا نشستم و به دختر سلام کردم و گفتم: اسم من ماتیلداس،اسم شما چیه؟؟)) اون دختر گفت: سلام ماتیلدا اسم من امیلی هست، خوشحالم که میبینمت)) بعد هم لبخند زد?....
همون لحظه مدیر حرفمونو قطع کرد و گفت: خب بچه ها میخوام یه دانش اموز جدید رو بهتون معرفی کنم)) اصلا فکر نمیکردم منظورش من باشم تا اینکه گفت: اسمش هست ماتیلدا،ماتیلدا به دانشگاه اُکفیلد خوش اومدی)) بعد تمام پسر ها و دو تا دختری که بودن و امیلی برایم دست زدند برای اینکه بهشون احترام بزارم بلند شدم و گفتم: ممنونم)) گونه هایم از شدت خجالت میسوخت و فکر کنم قرمز هم شده بود خانم مدیر گفت: ماتیلدا با من بیا تو دفترم که فرمی که گفتمو پر کنی و بعد میتونی برگردی همینجا)) به امیلی گفتم: زود برمیگردم)) اون گفت: باشه برو،مواظب خودت باش?))
با مدیر رفتم به اتاقش وقتی در اتاق رو باز کرد باورم نمیشد دارم چی میبینم? اتاق مدیر خیلی زیبا بود تمام خودکار هایی که روی میز بود رنگ طلایی داشتند،میزها و صندلی های اتاق مانند قصر بود اصلا یک اتاق رویایی بود?? خانم مدیر منو به سمت یه صندلی راهنمایی کرد و گفت: بشین دختر جوان)) روی صندلی نشستم و منتظر شدم...
خانم مدیر در یه کشو خوشگل و طلایی رو باز کرد و یک فرم از لای کاعد های زیادی که در ان کشو بود برداشت و روی میز جلوی من گذاشت...یکی از خودکار های طلاییش رو داد به من تا باهاش بنویسم و فرم را پر کنم...فرم را پر کردم و دادم به خانم مدیر...به من گفت: میتونی بری دختر جوان)) من رفتم تو همان سالنی که منو با خودش برده بود و امیلی رو دیدم سریع رفتم پیشش نشستم گفت: کارت تموم شد؟؟)) گفتم: آره)) شروع کردیم صحبت کردن باهم بعد اون طرح هایی رو که تو دفتر نقاشیش کشیده بود به من نشون داد و گفت: این هارو با خودکار های مخصوص که اسمش هست ( راپید) کشیدم)) گفتم: خیلی قشنگن)) گفت: ممنون)) و دفترشو ورق زد که طرح های دیگشو هم ببینم... متوجه علاقه ی من به نقاشی ها شد و گفت: ماتیلدا اگه بخوای میتونم بهت یاد بدم بعد هم میتونی بیای خونه ی من و باهم نقاشی بکشیم)) گفتم: ممنون امیلی،خونتون کجاست؟؟)) گفت: ماتیلدا من پدر و مادرم رو از دست دادم? خودم یه هتل گرفتم و تو اون زندگی میکنم اینجا هم به من پول میدن که بتونم زندگیمو بچرخونم))
گفتم: متاسفم)) امیلی گفت: پدر و مادر تو کجان؟؟)) خب اونا خون اشام بودن اما نمیتونستم بگم به خاطر همین گفتم: من که کوچولو بودم مادر و پدرم منو ول کردن)) امیلی گفت: متاسفم واقعا متاسفم،ما دوتامون شبیه همیما نه؟؟)) گفتم: آره)) امیلی گفت: اگه دوست داشته باشی میتونی بیای تو هتل من، ما باهم گروه خوبی میشیم)) گفتم: واقعاااا؟؟)) گفت: بله چرا که نه)) منم گفتم: ممنون امیلی)) گفت: کار دیگه ای از دستم بر نمیاد فقط یادت باشه به مدیر بگی)) گفتم: باشه)) بعد هم یه خانم دیگه ای اومد و.....
گفت: سلام من ریتا اسمیت هستم، استاد دانشگاه خوشحالم که در خدمت شما عزیزان هستم)) ما همه باهم گفتیم: سلتم خانم اسمیت، ماهم خوشحالیم که استاد خوبی مانند شما داریم)) خانم اسمیت لبخند زد و شروع کرد به حرف زدم در مورد قوانین کلاس و دانشگاه....
بعد از اینکه حرف ها و توضیحات خانم اسمیت تموم شد با امیلی رفتم بیرون و باهم صحبت کردیم گفتم: امیلی کنار این درخت منتظرم باش من میرم به مدیر بگم)) امیلی با سر تایید کرد و من رفتم تا به اتاق مدیر رسیدم در زدم،مدیر گفت: بیا داخل)) رفتم داخل خانم مدیر گفت: سلام دختر جوان)) گفتم: سلام،ببخشید که مزاحموتون شدم میخواستم بگم اگه از نظر شما مشکلی نیست من با امیلی داخل هتل باشم چون پدر و مادر من هم نیستن و منو از بچگی ولم کردن به دلیل همین خونه ای ندارم)) خانم مدیر گفت: نه اشکالی نداره فقط پولی رو که به امیلی میدادم رو یکم کم میکنم و به تو هم به اندازه ی امیلی میدم))گفتم: خیلی ممنونم)) سری تکان داد و گفت: میتونی بری عزیزم)) من هم رفتم پیش امیلی و براش ماجرا رو تعریف کردم...
امیلی گفت: عالیه که)) من گفتم: بعلهههههه)) همدیگرو بغل کردیم????بعد هم باهم کلی صحبت کردیممممم.....
رفتیم زیر سایه ی یه درخت خیلی بزرگ نشستیم و جوک تعریف کردیم و خندیدیم??? امیلی گفت: ماتسلدا یه جوک خیلی بی مزه هست که میگه: به یارو گفتن چرا با پات داری غدا درست میکنی گفت چون دستپختم خوب نیست)) بعد دوتاییمون زدیم زیر خنده??? خیلی حس خوبی بود?داشتیم میخندیدیم که یهو یه پسری که موهای طلایی و چشم های آبی داشت اومد سمتمون سریع خودمونو جمع و جور کردیم که پسره گفت.....
م خیلی شرمنده ام جای هیجانی کات کردم? نظرات فراموش نشه و منتظر پارت بعدی باشید????????❤❤
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
دوباره جای هیجانیش تموم شد و اینش خوبه چون ما مشتاقانه منتظر فصل بعدی میشیم
عالی بود
ممنون گلممممم???
البته لازمه اینو بگم که داستانم عاشقانه نیست فقط یکم هیجانیش کردم?????
????????
ممنونمممم???
ممنونم بابت نظرات عالیتون?????????
من واقعا با خوندنشون انرژی میگیرم❤❤????
خیلی خیلی ممنونم مطمئن باشید اگر داستان هایی که مینویسم خوبن بیش از 50 درصدش بخاطر نظرات زیبای شماست??????
خوشحال میشم با همتون دوست بشم مطمئن باشید دوستای خوبی میشیم باهم????