فقط یک لحظه فقط یک لحظه ایستادم و با خودم گفتم اون لیاقت کسی بهتر از منو داشت اما تحمل شکست عشقی سخته پس با ارامش به راه خودم ادامه دادم توی راه به تد زنگ زدم من:«الو.سلام» تد:«سلام.» من:«تو حق داری میتونی با دوست دخترت بمونی لازم نیست نگران چیزی باشی.» تد:«چی میگی؟» من:«چرا انکارش می کنی حالا که دیگه بهت گفتم باهم بهم بزنیم و تو بری پیش اون.» تد:«نمیفهمم داری راجب چی حرف میزی.» این حرفش عصبانیم کرد زدم کنار از ماشین پیاده شدم توی یه جاده ی جنگلی پاییزی قشنگ بودم زمین با برگ های قرمز،زرد و نارنجی پوشیده شده بود و دو طرف جاده پر از درخت های قشنگ بود خیلی قشنگ بود
خیلی باحال بود
ولی با تعداد تصادفایی که داشتن ?احتمال زنده بودن کمه چون هر لحظه یه ماشین میخورد بهش
و فکنم کمپلت زخمی بود
لیلی رو کشتن چون اگه یادتون باشه الکسا فهمید دشمنی اونا با الکسا بود نه با لیلی و باید به الکسا نزدیک می شدن و بعد از اینکه الکسا از تد جدا شد برای اینکه ازش انتقام بگیرم اونو کشتن و تنفرشون از الکسا بخاطر این بود که تو بچگی الکسا مردی رو در حال اتیش زدن یه خونه بود که توش یه خانواده بودن و باعث مرگ اون خانواده شد اون هم به پلیس گزارش داد و اون مرد ادام شد و اون مرد پدر تد و دایانا بود اما الکسا نمی دونست تد و دایانا بچه های اون مرد بودن و انتقامشون برای این بود
منتظر باش میفهمی
سلام میشه بگید قسمت یک یا چهارو کجا پیدا کنم من فقط قسمت پنج رو دیدم?
بزن روی اسمم
دلیل اینکه چرا کشتنشو نگفتی...
منتظر باش