فصل دو از اینجا شروع میشه
بیدار شدم دیدم در یک اتاق شبیه اتاق پرنسس های تو داستان ها هستم بعد یهو یکی در را باز میکنه میبینم خیلی شبیه دوستم آنی هست موهاش کپ اون زرد هست (اون با اون یکی دوستم(امیلی )که اونم آمده توی اینجا دوقلو هستند ) ازش پرسیدم :(( توکی هستی ؟)) گفت :((یعنی تو نمیدونی؟ من دوستت آنی هستم ؛ البته اگه تو جسیکا ی دنیایی هستی که من ازش اومدم بعد گفتم آنی اونم گفت جسیکا بعد همدیگر را بغل کردیم و من بهش گفتم :((تو خبر داری سر امیلی چه بلایی اومده؟؛ آخه من که یه پرنسس شدم توهم توهم . )) (یه ژنرال ؟ ) (آره ) بعد با تعجب پرسیدم :(( ژنرال شدی ؟ )) گفت((همه مثل تو اونقدر خوش شانس نیستنکه یه پرنسس بشن فقط امیدوارم اون یه دزد یا یه روانی یا همچین چیزی نشده باشه. )) با سر تائید کردم ، بعد ازش پرسیدم ((تو داستان های پرنسسی خواندی ؟ )) گفت ((آره خیلی کم تو و امیلی بیش تر به این داستان ها علاقه دارید؛ حالا چرا پرسیدی ؟ )) گفتم :(( چون باید مثل شخصیت هایی که پیدا رفتار کنیم و تو کتاب ها نوشته چطور رفتار میکردن . )) (حق با توئه ) بعد گفتم :(( پس الان باید بریم برای صبحانه . )) بعد رفتیم و صبحانه خوردیم بعد آن
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (5)