
😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘
از زبان مرینت: دیدم آدرین پیام داده: تو هم همیشه برام بیشتر از یک دوست بودی.آلیا گفت خب دیگه به آرزوت رسیدی.گفتم آره.بعد دیدم آدرین بهم پیام داده: فردا ساعت ۳ بیا پارک هم دیگه رو ببینیم.آلیا گفت خب مرینت فردا روز بزرگی باید آماده باشیم.فردا ساعت ۹ صبح خونمون باش.گفتم برای چی؟ گفت که بتونی درست با آدرین حرف بزنی.گفتم باشه فردا می بینمت و رفت.بعد رفتنش گفتم وای تیکی باورم نمیشه به آدیدن گفتم.تیکی گفت مرینت تو دیگه گفتی اون هم قبولت کرد.دیگه لازم نیست جلوش لکنت زبان بگیری.
گفتم باشه.بعد آماده شدم برای خواب.همینطور که داشتم مسواک می زدم گفتم بهتر بود فیلم ترسناک نبینیم.مگه نه تیکی؟ تیکی گفت آره حق با توئه.بعد خوابیدم.(فردا صبح)بلند شدم دیدم ساعت ۸و نیمه.سریع آماده شدم رفتم خونه آلیا.وقتی رسیدم رفتم تو اتاق آلیا.آلیا گفت خب مرینت چی می خوای به آدرین بگی؟ گفتم چی؟ ام میگم که که که که که.آلیا گفت ولش کن مهم نیست چی می گی فقط نباید جلوش لکنت زبان بگیری. گفتم باشه.و همینطوری تمرین کردم که چی بگم بعد اونجا ناهار خوردم و ساعت ۱ ربع به ۳ آلیا گفت: مرینت نینو پیام داده با آدرین میاد دنبالمان.گفتم باشه.ساعت ۳ آدرین و نینو اومدن دنبالمانتو راه آدرین بهم گفت: مرینت از کی تاحالا عاشقم بودی؟ گفتم چی؟ آهان از
اولین باری که دیدمت.گفت منم راستش بعد از کات کردن با کاگامی عاشقت شدم.نمیدونستم چه شکلی بهت بگم.چون فکر نمی کردم ازم خوشت بیاد.چون توهم با لوکا بودی و گفتم آدرین لوکا فقط یک دوسته.آدرین گفت می دونم.من گفتم آدرین تو واقعا منو دوست داری؟ گفت آره چون تو خوشگل ترین بهترین دختری هستی که تاحالا دیدم.هی بیا بریم از آندره یک بستنی بگیریم.گفتم عالیه.بعد با آدرین رفتیم یک بینی با طعم نعنایی و شاتوت گرفتیم.بعد از تموم شدن بستنی آدرین گقت مرینت میدونم تازه فهمیدیم عاشق همیم ولی نظرت چیه؟ گفتم نمیدونم موافقم.بعد همو💏کردیم.آدرین گفت که خوشحالم که با همیم.گفتم ممنون. باورم نمیشه بالاخره با آدرینم.بعد با آدرین دو باره همو💏کردیم.همون موقع لایلا اومد تو پارک و ما رو دید.فکر
فکر کنم خیلی اعصابش خرد شده چون دیدم یک آکوما کنارش و رفت توی انگشترش .آدرین گفت مرینت باید بریم یه جایی قایم بشیم.ماهم رفتیم.از جایی که قایم شده بودیم دیدم که یه شرور که رنگ لباسش آبی و قرمز دنبالمان می گرده.اسمش جدا کننده بود.روی لباسش اسمش بود.اون میتونست کسایی که عاشق همن رو از هم جدا کنه.همون موقع دیدم داره میاد سمت ما. م گفتم آدرین من باید هویتمو فاش کنم.متاسفم. تیکی حال ها روشن.وقتی خواستم برم آدرین گفت مرینت تو تو.گفتم نمیخواستم هویتم فاش کنم .ولی ما توی خطر بودیم آدرین گفت صبر کن.من هم کت ندارم.گفتم چی.گفت چون تو هویتتو به من گفتی من هم گفتم.بعد گفت پلنگ پنجه بیرون.و تبدیل به کت نوار شد.گفتم چه روز
عجیبی.گفت حق با توئه.بعد باهم رفتیم و اون شرور رو شکست دادیم.حدود ۲ ساعتی طول کشید چون واقعا قوی بود.بعد از شکست دادنش رفتیم یک جایی و تبدیل به خودمون شدیم. من گفتم آدرین میتونی امشب بیای خونمون.گفتم حتما.حالا چرا .گفتم می فهمی.وقتی رفتیم خونمون دفتر طراحی هامو به آدرین نشون دادم.آدرین گفت: مرینت تو واقعا با استعدادی.گفتم ممنون.بعد آدرین گفت من هم از طراحی خوشم میاد.گفتم واقعا.گفت درسته.بیا امشب یه کاری کنیم.گفتم چی.گفت تو برای من یه لباس طراحی کن من هم برای تو.نظرت چیه .گفتم آدرین من یه ساله دارم برات طراحی می کنم.ولی باشه.بعد شروع کردیم

بعد یک ساعت کارمون تموم شد.بعدش آدرین فت و من شروع کردم به طراحی.همیطور که داشتم طراحی می کردم که طراحی می کردم تیکی پرسید مرینت تو دلت خواهر یا برادر می خواد.گفتم تیکی تا حالا بهت نگفته بودم که من یک برادر داشتم.اسمش ماینه.باهم دوقلو بودیم.بعد وقتی ده سالم بود یه بار با مامان و بابام رفتیم بیرون.برگشتیم دیگه نبود.ما کل پاریس رو زیر و رو کردیم ولی اون نبود.اینم عکسش.(عکس اون بالاست👆👆)
خب این پارت هم تموم شد.امیدوارم لذت برده باشید خدانگهدار.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)