
سلام دوستان اینم قسمت دوم ببخشید اگر دیر شد
آدرین:داشتم میرفتم تا شرور بجنگم که یهو بانیکس آمد بانیکس:کت نوار بدو بیا ببین چه گندی بار آوردی کت نوار:چی🤯؟ بانبکس:بیا از این ور (باتیکس کت نوار را میکند در یکی از دروازه ها) کت نوار:اینجا کجاست ؟ بانیکس:این شهر پاریس است که به خواطر عاشقانه ی تو و مربنت این شکلی شده کت نوار:چییییی🤯🤯🤯 حالا باید چیکار کنم بانیکس:میتوانی با این بجنگی و آکوما را از آن بگیری ولی تو لیدی باگ نیستی پس به راه میمونه کت نوار چی؟ بانیکس:رابطه ات را با مدبنت به هم بزن باید برگردی به زمانی که باعث شد عاشق مرینت بشی و جلوی آن موقع دا بگیریم بعد تو کاری میکنم که عشقت را با مرینت فراموش کنی کت نوار:نه نه این اتفاق نباید بیوفته بانیکس:چاره ای نداریم یا پایان دنیا را باید انتخاب کنی که دیگر هیچ کسی زنده نیست یا بایدیک رابطه ی کوچیک که باعثش شده را از یاد ببری کت نوار:باشه چند دقیقه بعد از خراب کردن رابطه ی مرینت و آدرین: کت نوار:خدا نگهدار مرینت عشق من و بووووووووووومممممممممممم
فردا صبح از زبان مرینت:امرزو تیکی بیدارم کرد و گفت باید برم مدرسه سری آماده شدم و راه افتادم داخل ذهنم داشتم به خودم میگفتم که امروز میتونم احساسم را به آدرین بگم وقتی رسیدم برخوردم به آدرین آدرین: امممممم سلام مرینت مرینت:تمام یعنی سلام آدرین:بیا باید سری بریم سر کلاس مرینت:وقتی کلاس تمام شد وسایلم را جمع کردم و راه افتادم سمت خانه مان (دوستان ناتالی زنده ماند و الان کنار آدرین است و گابریل هم حالش بهتر شده و برگشته خانه) و آلیا در را باز کرد جیغ کشید من گفتم چی شده و وقتی در را باز کردم از ترس بیهوش شدم آلیا:مرینت بیهوش شد با ترس سری زنگ زدم به بیمارستان و گفتم که پدر و مادر مرینت چاقو خورده اند آمبولانس راه افتاد و زنگ بچه ها هم زدم تا بیایند وقتی آمبولانس آند مرینت به هوش اومده بود و آدرین و لوکا داشتن دل داریش میدادن آمبولانس گفت که دیگه پدر و مادر مرینت نفر نمیکشن
مرینت:شروع کردم به گریه کردن که لوکا من را در آغوش کرفت و آدرین هم دستم را گرفت و دل داریم میداد (توجه آدرین یه لب تاب دستش از که پدر آدرین هم دارد میبیند.) ۳ روز دیگر:مربنت:از اون موقع غذا هم نخورده ام و از خانه بیرون نرفته ام امروز مراسم خاک سپاری مامان و باباهم بود لباس مشکی پوشیدم و آماده شدم و راه افتادم قرار بود امروز آدرین بیاید دنبالم
خوب دوستان این قسمت تمام شد تا قسمت بعد بای
بای بای بای بای
🤪🤪🤪🤪🤪🤪🤪🤪🤪🤪🤪🤪🤪🤪 نظر و لایک کنید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
دوستان ببینید من برای اینکه بتونم داستان را ادامه بدهم آنهارا از هم جدا کردم ولی دوباره خوب خواهد شد
نه اصلا درست نوشته بودی خیلی وقت منظورت رو نمی فهمیدم تگه میشه یکم واضح تر توضیح بده و بیشتر اخه مگه 6 تا اسلاید خیلی کم هست تازه تو کم هم داخلشون نوشته بودی خواهشن به چیز هایی که گفتم دقت کن
ناسلامتی ۳ماه عضو تست چی شدی شش تست ثبت کردی
ای بابا چرا اینا تز هم جدا شدند😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭آخه چرا
لطفا زیاد تر بنویس
ممنون
ننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه