
امید وارم خوشتون بیاد ♥💜💜
اون اون اونجا چیکار میکنه اااا ی لباس خوووشمل؟ وایییییی اون هودیه چقدر قشنگه میخوااام جانگکوک : دستاتون بذار تو جیبم سرده من که مبهوت اون هودی بودم کوکی متوجه شد و گفت : دوسش داری ها؟ چی؟ نع دستمو میکشه میگه بیا بیا بیا برات میگرمش نهههههه کوک: بیااااااا نههههههه
ه تهیونگ اونجا ببینتم چیییی«البته اینو آروم گفم» تاااا به خودم اومدم دیدم منو برده تو فروشگاه لباس زنونه واااای جانگکوک چرا ؟؟؟؟؟؟ جانگکوک من برم بقییرو ببینم راحت باشی صدای تهیونگ از سمت چپ میاد که داره میگه اندام ظریفی داره نه نه نه سریع پشت ستون قایم میشم نه نه تهیونگاااا نیااا نیااا همینجور قدم زنان به سمط ستونی که پشتشم میاد _____ آقا فروشنده صداش میکنه هوف بخیر گذشتااااا فروشنده: ببینید این هودیم داریم اشانیتوین داره یک دسبند کیوت. آبی هستش جنسش عالیه و و همینطورم.........
تهیونگ : بسه میبرمش اون عاااشق دستبند ه همچین میگه انگار منم هع! جانگکوک جلوم ظاهر میشه و صورتمو میگره جلو صورتش : چیشد؟ خب هیچکدوم به دلم ننشست جانگکوک : پس بزن بریم بی... هیچی چی میخواستی بگی؟ جانگکوک سکوت میکنه و من .... خفه میشم هوف بلاخره ساعت 1 رسیدیم خوابگاه جانگکوک در و باز میکنه همین حین از پشت دیوار کفشای تهیونگ و میبینم که داره میاد اینور پس زود جانگکوک و هول میدم تو در و محکم میبندم ....... '_' جانگکوک : کی بوددددد هیشکی برو بگیر بخواب و سریع میرم رو تختم با لباس فرم خوابم میبره ! ساعت 6 عین جغدا چشام باز میشه
ااااا دیگه خوابم نمیاد کمک کمک کمک! بهتره برم محوطه خوابگاه رو ببینم چه هوای سردیههههه اوه اوه سلام سونگ برمیگردمو با چشای تهیونگ مواجه میشه وای حول شدم.... تهیونگ: اروم باش خودمم منم تهیونگ تهیونگااااا ترسوندیم و میزنمش تهیونگ لبخند میزنه و میگه : هدیه برات گرفتم چی؟ چرا ؟ ما که حتی خیلی باهم آشنا نیسیم تهیونگ: چرت نگووو سردت بیا بغلم یا دستتو بکن تو جیبم یاااااا تهیونگ نمیخوام دیگه ا تهیونگ : باشه دیگه
دستمو میگیره و اروم و قدم زنان باهم میریم سمط کافی شاپ تا یه قهوه بخوریم هوووووه تهیونگا خعلی سردمه تهیونگ پامیشه میاد کنارم میشینه و بغلم میکنه تهیونگاااااا چطور قهومو بخورم؟ تهیونگ قهورو میاره بالا فوت میکنه میده بهم تا بخورمش تهیونگاااااا ریختی روم! تهیونگ: چی؟ وبعد میزنه زیر خنده تهیونگااااااااااااااااااا. دانشگاه دیر شد تهیونگ بدو صورت حسابو میگیره پرداخت میکنه و باهم بدو نیریم سمط دانشگاه ___________-_____________________
همه تو کلاس نشستیم و خانم یوری داره فیزیک و ترجمه میکنه به زبون آدم که یکی متشخصانه در رو باز نیگنه و میگه سلام خانم یوری: اااه سوکجیناا چه عجب پارسال دانش آموز امسال غریبه؟ سوکجین: شلوغش نکنییین بعد میشینه و ادامه درس برگزار میشه زنگ تفریح منو سوکجین تو کلاس موندیم سر بحث و باز کردم و باهم دوست شدیم اون بهم میگفت اونی« معادل خواهر به کره ای» من بهش میگفتم اوپا« دیگه خودتون میدونید» خلاصه که دوتا دوست جون جونی شدیم
زنگ که خورد تهیونگ و پسری که تهیونگ بهش میگفت موچی و جانگکوک و یه پسر دیگه به اسم هوون خیس آب و با خنده اومدن تو کلاس من رو به جانگکوک: چیشده؟ جانگکوک با خنده : فقط میتونم بگم خعلی سرده به تهیونگ نگاه کردم داشت میلرزید! به موچی«جیمین» نگا کردم گفت: هووووف ششوو خ خ ی م میکردیم روبه سوکجین سوکجین رو به من جین : اونی بپا خیس نشی اون دوتا شیطون میشینن کنارت اوکی اوپااا ........ منتظر پارت بعد باشید
امید وارم دوست داشته باشید لایک کنین و با این کار منو خوشحال کنید و اگه دوست داشتید کامنت بزارید ♥♥♥♥♥
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعد رو بزار لطفاااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
گذاشتمش
عالی بود، عالییییییییییی
فوق العاده
ممنون اجی جونم♥♥
پس پارت بعدی چی؟
عالیییییی
ممنون که داستانمو خوندی ♥♥
خیلی هم عالی👍🏻🥰❤
ممنون که داستانمو خوندی 😘😍
قشنگ بود
ممنون که داستانمو خوندی ♥😘✨