
حرفی ندارم 😐
سرقرار محمد :امیر این دوستت که نیومد 😑امیر: واای پسر دندون رو جیگر بزار الان میاد دیگه 😒 محمد :باش😞امیر: اومد اومد پشت سرته محمد پست سرشو نگاه کرد پشماش ریخت😨 محمد : بهاره!!! بهاره : محمد!!!! 😨😨😨😨 بهاره: امیر تو میخواستی منو با محمد آشنا کنی😵 امیر: شما همو میشناسین 😨 محمد: اره همو میشناسیم و بعد قضیه رو واسش توضیح دادن امیر: او مای گاد الان توی یه خونه هم زندگی میکنید راستش حسودیم شد😑(اونا نشنیدن) بهاره: پس الان شما پسر عمویید .😐چه عجیب محمد : حالا اینا رو ولش اگه بابام رو ببینی شاخ در میاری عموم و بابام اخلاقشون کپی همه دوتاشون بداخلاقن من که واقعا از وقتی به دنیا اومدم هیج حسی نسبت بهش ندارم از بس تو خونه بد اخلاقه😐😒
امیر : اره به خدا من که اصلا تو طول زندگیم فقط یه مادر داشتم بابام خیلی بی احساس هست یه ذره منو دوست نداره 😑 کوچیک که بودم بخاطر این رفتار بابام خیلی ناراحت میشدم اما الان اصلا برام مهم نیست 💔 این دعوا هایی هم که مامان و بابام میکنن همش تقصیر بابامه محمد: به خدا انگار تو خونشونه بی احساس و عصبی بودن 😒 امیر : اره 😑 بهاره : به خدا که من هنوزم تو شکم 😐 محمد: منم 😐 امیر : ول کنین بابا اسپرسو میخورید محمد و بهاره : اره امیر به گارسون گفت که اسپرسو بیاره گارسون : بفرمائید اینم 3تا اسپرسوتون ممنون
محمد : بچع ها حالا که اسپرسومون رو خوردیم بیاید بریم یکم قدم بزنیم امیر : از بچگی عاشق قدم زدن بودیا 😀 محمد:اره😐 بهاره : باشه بریم منم حوصلم سررفته 😀 راستی امیر زنگ بزن تا سارن و اراد و امیرحسین بیان امیر :باشه محمد : اونا رو میشناسی😐 : اره😁 خوب بریم پیش زهرا 😐 زهرا :حالا که یادم رفت لباسی که واسه بهاره خریدم رو بدم بهش فردا شب دعوتشون میکنم بیان اینجا 😃 بابای امیر از تو اتاقش بیرون اومد و گفت کی رو میخوای دعوت کنی چرا من خبر ندارم 😠(اینو با داد گفت) زهرا : چه خبرته ساکت شو این موقع شب چرا داد میزنی حسین: (بابای امیر ) به سوال من جواب بده کی رو میخوای به امارت من دعوت کنی هااا( دوباره با داد) زهرا : مراقب حرف زدنت باش انگار یادت رفته که این امارت و اون شرکتی که الان مال توئه همش مال بابای من بود که بالا کشیدیش 😠
حسین : دهنتو ببند😠 زهرا : اصلا نمیبندم تا الان هیچی نگفتم ولی بسه دیگه بسه همه ی اموال بابام رو بالا کشیدی ولی من هیچی نگفتم الان دیگه میگم به همه میگم به امیر میگم اون حق داره بفهمه که باباش چه ادمیه چه ادم مزخرف و کثیفیه😠💔 حسین : خفه شو تا نزدم بکشمت دهنتو ببند حق نداری چیزی رو به کسی بگی 😠 زهرا : میگم😈 حسین دستشو برد بالا که بزنه تو گوش زهرا (بشکنه اون دستت حسین : ببخشیدا خودت یه همچین نقش مزخرفی رو دادی من 😠 ساکت شو بابا 😑 ) اومد که دستشو بخوابونه تو گوش زهرا😂که زهرا دستشو گرفت (آفرین دختر دستشو بشکون تادیگه قلدری نکنه 😂) زهرا : بار آخرت باشه که دست رو من دراز میکنی فهمیدی حسین ول کرد از خونه رفت بیرون (کم آوردی حسین جان 😂)
بهاره: راستی امیر چند سالته: 15 تو هم 13 مگه نه بهاره : اره از کجا میدونستی 😕 محمد : حدس زدم (دروغ گفت بچه ها یه کاسه ای زیر نیم کاسس😈 ) بهاره: اها امیر : زنگ زدم همین نزدیکان الان میان خوب شما درمورد چی حرف میزدین 😀 بهاره : اینکه محمد چند سالشه امیر : راستی بچه ها من 5 روز دیگه میرن تو 14 سالگی😆 بهاره : واقعا 😍 امیر : اره 😃 محمد : پیشاپیش تولدت مبارک داداش امیر : مرسی ❤ بهاره : اومدن سارن دوزد رفت پیش بهاره و گفت سارن : سلام خیلی خوشحال شدم دوباره دیدمت 😍 بهاره :سلام عزیزم منم خیلی خوشحال شدم دوباره دیدمت 💜 اراد : محمد تو اینجایی کی برگشتی از خارج خیلی دلم برات تنگ شده بود 😍 محمد : اره داداش بیا بریم یه جا بشینیم درموردش حرف میزنیم 😀
اراد : خوب کی اومدی چی شد که اومدی (بچه ها اینو بگم که آراد و محمد دوستای صمیمی هستن ) من دوهفته پیش اومدم مامانم حالش بد شده بود تو بیمارستان بستری بود دیگه مجبور شدم بیام 😁(بچه ها بابای محمد مامانش رو زده بود بخاطر همین تو بیمارستان بستری بود ) اراد : واقعا که تو این دوهفته یادی از من نکردی 😑 محمد : ببخشید در گیر مامانم بودم یادم رفت 😁 اراد : حالا مامانت حالش خوبه؟ محمد : اره نگران نباش امیر حسین : هنوزم تو بیمارستانه اراد: نه مرخص شد امیر : سارن بهاره کجاست؟ سارن : نمیدونم همینجا بود حتما رفته جایی ( بچه ها منظورش دستشویی هست 😂ببینید چقد با ادبه 😂 ) سارن : من میرم ببینم پیداش میکنم باشه سارن : بهاره داخلی بهاره ؟ هیچ کس جواب نمیده حتما دستشویی نیس 😒رفتم بیرون که به بچه ها بگم که بهاره دستشویی نیس یهو دیدم همه مردم یه جا جمع شدن رفتم دیدم یه نفر کف خیابون افتاده واااای نه بهاره!!!😨
راستی یادم رفت بهتون بگم 😐که.....
من از مرداد به بعد نمیتونم بیام تستچی چون باید بریم تو باغمون 😄اونجا هم نت نیس ولی شاید هفته ای یه بار یه سری زدم 😐
خوب این پارت هم تموم شد امیدوارم خوشتون اومده باشه😍😙
چالش هم داریم😄 چه کاری یا چه خبری خیلی خوشحالت میکنه ؟ خب من دیگه برم بای🙌😑
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
وای خدا بهاره چی شد😨
چالش: کرونا گورشو گم کرد😒
عالی بودبهاره عزیزم
چ:امم خبرخوب رفتنم به کره باشه بهترین خبخوب زندگیم میشه وکارخوب اینکه بتونم دل اطرافیانمروبدست بیارم وخیلی هم تواین کارماهرم😂
مرسی گلم ❤
عرررررررررررررررررر عالی بود🤩💜
ملسی❤
عالی بود آجی جون ☺☺☺☺💝💝💝💝💝🌹🌹🌹
ممنون اجی💜
این خبر خوشحالم میکنه که میراکلس ۴ بیاد و یک نفر آقا نخواستیم چند نفر یه نفر بره تو تست اکواستریا گرلز من و نظر بده
و این کار که داستانم رو ادامه بدم
عالی بود مثل همیشه ترکوندی منتظرت میمونم تا از باغتون برگردی تا بتونی بقیه ی داستان رو بنویسی
مثل همیشه عالی بود آجی امیدوارم بتونی پارت ها رو زود به زود بزاری
ج چ: وقت گذروندن با دوستام و بابام
عالیییییی بود منتظر پارت بعدی هستم
چه جایی هم کات کردی😪😪😪😪😪😪😪😪
ج چ:اینکه چند پارت پشت سر هم منتشر بشن زیاد باشه و بهت اونجا خوش بگذره
مرسی
اره😅
چالش : تو زودتر بیای پارت بعدی رو بزاری 😑 آجی حداقل هر ۳_۴ روزی سر بزن دیگه ما هم آدمیم . راستی میشه یه آنچه خواهید دید بگی؟🙏🏻
راستی آجی من پارت جدید داستانمو چمد روز پیش نوشتم اگه خواستی سر بزن💖🖤
باشه 😂
باشه اجی سعی میکنم سربزنم
اگه تونستم میزارم😀
باشه اجی سر میزنم 😍
عرررر بلاخرع نتیجم اومد 😂😂😐💔
اره😂❤
یا ابلفضل چیشد 😨😱😱😱
😁😁