Body 1

10 اسلاید توسط: Zahra انتشار: 5 سال پیش 34 مشاهده گزارش ذخیره افزودن به لیست

سلام دوستان من fanfication مینویسم و چون nctzen هستم از nct فیک مینویسم و خواستم یکی از فیک هامو در اختیار شما قرار بدم و امیدوارم بخونید و ازش لذت ببرید و همین الان بگم که دو تا از اعضای nct به نام های یوتا و تن و دختری به نام یونگی هست و بیشتر این فیک یعنی همش مکالمه است و این علامت + برای مکالمه پسرهااا و این علامت _ برای مکالمه دخترهاا و کاراکترهای اصلی خب بریم که شروع کنیم فیک رو و نظر یادتون نره

پسری که جذبش شده بودم بیشتر به خاطر منای بودنش بود هر چیزی از اون باعث جلب توجهم میشد دوستش دوستم بود برای همین میدیدمش نه زیاد بعضی اوقات . در حال بازی کردن با بچه ها بودیم که ...

+خب تو شرط و باختی هر چی بگم انجام میدی +اومممم برو به اون زنه بگو که اممم بچه ها چی بگه!؟ نمیدونم خودت یچیزی بهش بگو خرشانس _ خب اوووم باش رفتم سمت اون خانم پیر _سلام خوبیید من دوسته اون پسریم که اونجا نشسته شما اون و یاد مادربزرگش میندازین میخواست برای یک هفته هر کاری داشتین بهش بگین کمکتون کنه .اوه ممنونم خونه من دقیقا همین رو به روعه پلاک 68 _ از هفته بعد میاد . خداحافظی کردم و رفتم سمت بچه ها و داستان و گفتم و کلی فحش از اون پسره لعنتی شنیدم +دختره یه _ خب خودت گفتی برم صورتمو مظلوم کردم و گفتم که باید برم خونه . یهو صدایی اومد + وایسا کی بود!؟

اون یوتا بود +وایسا برگشتم و نگاش کردم _هوم!؟ +الان هوا داره تاریک میشه خب راه منم اونوریه تا خونتون باهات میام _مرسی. تو راه کلی حرف میزدیم خوشحال بودم که اومد تا منو برسونه ۵ دقیقه مونده بود به رسیدنم به خونه_هی میخوای اهنگ گوش بدی ؟! هدفنم و گذاشتم گوشش تو راه کلی ادا دراوردیم تا وقتی که رسیدیم خونه _هی تازه یادم اومد تو که ماشین داریییی+خب تو عم داری _مال من تو خونه بوددد +منم همینطور حالا زود برو خونه بای بای _هی هی عا باشه مرسی که اومدی. از پشت سرش دستی تکون داد و رفت .

عاوووووو من واقعا جذبش شده بودم پسره یییههههه امروز قرار بود همه بچه ها بریم کوه دوست دارم رفتن به کوه و بیشتر از اون اینو دوست دارم که اون پسره بیاد .هی یونگی بیا اینجا ببین کی اینجاست از چادر بیرون رفتم ششتتتت یسسسسسس خدا جونم شککرتت سر و وعضم و درست کردم و رفتم سمتشون بهم توجه نکرد عاوو که اینطور دامن اسپرتم و پایین تر کشیدم و رفتم سمت دوستم . _هی پاشو بریم پیاده روی حوصله ندارم اینجا باشم . بزور پسر بیچاررو از جاش بلند کردم و رفت به بقیه بچه ها گفت که داریم میریم پیاده روی. و تمام تمرکزم رو ریکشن او پسر بود. مارک دوست پسر بهترین دوستم بود مثله برادرم بود. _هی دیدی هیچ ریکشنی نشون نداد خیلی احمقههه مارک: میده وایسا اگه داد باید منو عشقمو رستوران مهمون کنی. زدم تو بازوشو بعد از 20 دقیقه برگشتیم با کلی چوب

_هی لیدیز ان جنتلمن ببینید با کلی چوب. با کلی تشویق و باریکلا مغزت کار کرد رفتم کنار اتیش نشستم اتیشی که فقط سنگای دورش بود هنوز اتیش نشده بود برای مسخره کردنشون نزدیک سنگا شدم _واااووو چه اتیشه گرمیه خیلی خوبه دستامو جلوش گرفتم که سنگای جلورروم جاشونو با هیزم عوض کردن سرم و بردم بالا و به شخص بالا سرم نگاه کردم اون شخص کی بودددد؟

+اولن که الان ساعت ۳ بعد از ظهره و سرد نیست دوم اینکه چوبات به درده خلال دندون میخورن _یو عاه ولش کن از کنار چوب ها بلند شدم و رفتم تو چادر چرت زدم تا ساعت ۵_۶ خسته بودم تا صبح بیدار مونده بودم

از چادر که رفتم بیرون هیچکی اون بیرون نبود خیلی عادی و بدون ترس رفتم سمته خوراکیا و چندتا چیپس و پفک برداشتم که یهو یکی دستشو گذاشت رو دهنم ترسو نبودم ولی هیچ کدوم از بچه ها اونجا نبودن و این منو ترسوند . بازم کی بود ؟

+جیغ نزنیا دستشو از رو صورتم برداشت برگشتمو دیدمش _یوتا چرا به اذیت کردن من علاقه داری ؟ +تو چی علاقه داری حول شدم_ به چی !؟ +به اذیت کردنه من _نه اگه از این خوراکیا میخوای بیا اگه هم نه برو کنار تا من برم . از جلو راهم کنار رفت و رفتم تو چادر . اون لعنتی اذیتم میکنه و حرصم میده ولی من بیشتر و بیشتر بهش علاقه پیدا میکنم +امم میشه بیام تو _نه +چرا _چون تو پسری و من تنهام +کککک. اومد تو چادر .هی مگه نگف حرفمو با نشون دادن چیزی تو دستش قطع کرد .