
سلام اومدم با پارت شش هفتم پشت سرش نوشتم امیدوارم خوشتون بیاد نظر ولایک یادتون نره فالو کنید😍😍😍😍😎
مرینت: بعد از اینکه کت نویر منو رسوند رفتم داخل خونه که یکهو مامان و بابا وماریا این جت اومدن پیشم ماریا: سلام خوبی مرینت تاحالا کجا بودی داشتیم دیوونه میشدیم همه جارو دنبالت گشتیم مرینت: ام همین دور ورا بودم داشتم باخودم خلوت میکردم سابین: مرینت چرا اینقدر پریشونی چیشده ها به من بگو مرینت: نگران نباش چیزی نشده هوایکم سرد بود سردم شد واسه همین داشتم اب میخوردم که یکدفعه مامان گفت مرینت ازاین به بعد خواهرت پیش ما میمونه وتا وقتی که وسایش رو از نیویورک بیاره تو اتاق تو میمونه که یک دفعه اب تو گلوم پرید ماریا: اگه مشکل داری میتونم تو اتاق نشین من بخوابم مرینت:(توذهنش) وای خدا عمس های ادرین رو چیکار کنم ومعجزه گر هارو یکدفعه ماریا گفت مشکلی داری(از زمان حال) نه این چه حرفیه راحت باش بیا بریم که دیروقت هست وباید بریم
بعد منو ماریا با هم رفتیم تو اتاق. اززبان ماربا: میگم مرینت اتاق قشنگی داری عجب سلیقه ای از زبان مرینت: لطف داری خوب من اینجارو خودم همه وسابلش رو چیندم حتما به خاطر همینه خوب با اجازت من میرم بخوابم که فردا باید برم مدرسه از زبان ماریا: خوب شد که گفتی مدرسه من از فردا با تو میرم مدرسه شما از زبان مرینت: چی تو هم با من میای از زبان ناریا: ببخشید ناراحت شدی اگه میخوای می تونم برم مدرسه ی دیگه ای مرینت: نه منظوزم این نبود فقط یکم تعجب کردم همین (راستی الان مرینت 17 سالشه ماریا هم 18 سالشه ادرینم 18 سالشه الیا هم 17 ونینو هم 18 سالشونه گفتم که مسکلی پیش نیاد) ماریا: ام باسه میسه تشک بیاری که بخوابم مرینت: باشه الان میارم رفتم و واسه ماریا یک تشک ویک پتو وبالشت اوردم وبغل تخت گذاشتم صبح سد از زبان ماریا: بیدارسدم که دیدم مرینت خوابه مگه نگفت که میخواد بره مدرسه پی چرا هنوز خوابه (تو ذهنش اینارو مبگه) بعد رفتم بایین به مامان وبابا سلام کردم وگفتم که چرا مرینت هنوز خوابه
سابین: مرینت همیشه تا دروقت میخوابه میشه بری بیدارش کنی بیاد باهم صبحونه بخوریم از زبان ماریا: باشه رفتم ومرینت رو بیدارکردم ولی چقدر دیر بیدار شد از زبان مرینت: دیدم یکی میگه مرینت بیدار شد صبح شده باید بری مدرسه این جن پریدم هوا گفتم وای مدرسم دیر شده که دیدم ماریا قش کرده از خنده گفتم خنده داشت از زبان ماریا: خوب وقتی اونطوری از خواب بیدار شدی خندم گرفت حالا ولش کن بیا بریم صبحونه بخوریم تا دیر نشده از زبان مرینت: باسه الان میام برم دیتو صورتم رو بشورم میام بعد از اینکه دست هامو شستم رفتم وپایین یر میز نشستم داشتم صبحونه میخوردم که
از زبان سابین: مرینت هنوزم از دست منو یابات ناراحتی ها دخترم مارو ببخش فقط به خاطر اینکه ناراحت نشی بهت نگغتیم فقط همینه تا می خواستیم بگیم که قظیه مسابقه مد اومد وتو هم یرت شلوغ شد از زبان مرینت: خوب یکم ناراحت بودم که چرا اینهمه مدت نگفنین ولی بعد که خوب فکر مردم دیدم حق داشتین من الان خوسحالم که یک خواهر خوشکل کنارم دارم از زبان ماریا: عه اینطوری نگو خجالت زدم میکنی حالا بیا بریم اماده شیم که بریم مدرسه از زبان مرینت: بعد از اینکه اماده شدیم حرکت کردیم به سمت مدرسه توره با خودم فمر کردم چطوری به بقیه بگم که من خواهر دارم که یکدفعه دیدم ماریا گفت از زبان ماریا
نمیخواد نگران این باشی که چطور زه دویتات بگی که خواهر داشتی ونگفتی من خودم عمه چیز رو هل میکنم که دیدم مرینت پرید بقلم وتی خدا چقدر خوشحال شدم که اینقدر خواهرم با من راحت شده از اون چیزی که فکر میمردم راحت تر بود از زبان مرینت: داشتم با خودم فکر میکردم که چطور این موضوع رو به بچه ها بگم که ماریا گفت نگران نباش خودم همه چیز رو توضیح میدم خوشحال شدم وپریدم بقلش یکم خجالت کشیدم یریع اومدم اینور راستی چطور فهمیدی که دارم به این موضوع فکر میکنم ( داره با ماریا صحبت میکنه) از زبان ماریا: خوب دیگه به هر حال تو خواهرمی دیگه یکجور الهام شد بهم از زبان مرینت: واو چه الهام دقیقی منم موخام از زبان ماریا: مگه کیک تقسیم بکنم به تو هم بدم همینطوری شانسی بهم الاهام شد دیدم مرینت داره میخنده😍😍😍😍😂 چرا میخندی
از زبان مرینت: خوب اون تیکه که گفتی مگه کیکه که تقسیم منم فقط همین حالا ولش من اینارو بیا سریع بریم مدرسه که دیر میشه بعد معلم مون میگه خواهر مرینتم مثل خود مرینت دیر میاد مدرسه از زبان ماریا مگه تو دیر میری مدرسه از زبان مرینت: من همیشه دیر میرفتم مدریه ولی از امروز به بعد چون با هم میریم زود میرسیم از زبان ماریا: اره مامان گفته بود که دیر میری مدرسه (خوب بعد از ده دقیقه رسیدند به مدرسه) وقتی رسیدیم دم در مدریه دیدم که الیا هم همزمان با ما اومدرفتیم پیشش سلام کردم از زبان الیا: سلام دختر کجایی با اون حالی که تو از اونحا رفتی نگرانت سدم رایتی سلام من الیا سزار هستم دویت مرینت (داره با ماریا حرف میزنه) از زبان ماریا: سلام منم خواهر مرینت هستم از اشنایی با شما خوشبختم از زبان مرینت: من اینجا محوم که کسی منو نمیبینه که هردوشون همزمان گفتن نه این چه حرفیه
همینطور که داشتیم صحبت میکردیم دیدم که ادرین داره میاد طرف ما یلام کردیم بهش از زبان ادرین: دیدم مرینت با خواهرش هستن رفتم اونجا سلام کردم گفتم اگه اشتباه نکنم شما خواهر مرینت هستید از زبان ماریا: او سلام اقای ادرین اگراست بله من خواهر مرینت هستم باعث افتخارمه که روبروی شما هستم از زبان ادرین: این چه حرفیه راستی میتونید به من بگید ادرین وراستی سما هم ژراحی مینید از زبان ماریا: بله طراحی میکنم از زبان ادرین: واقعا شما مثل مرینت خیلی استعداد دارین تو طراحی از زبان ماریا: ممنونم از زبان مرینت: من داشتم با الیا درمورد خواهرم صحبت میکردم که خیلی دوستش دارم وخیلی محربونه اونم میگفت خوشبه حالت که یکدفعه دیدم.......... 👈👈خوب ممنونم که با این داستان هم همره من بودید اومید وارم خوشتون اومده باشه برید صفحه بعد نظر ولایکم بادتون نره وبه بقیه تست هایم سر بزنید😍😍😍😎👈👈 صفحه بعدـ
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (2)